فارسی
سه شنبه 06 شهريور 1403 - الثلاثاء 20 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

سرگذشت مادر و فرزند

حكيمى عارف روايت مى كند : مادرى ، جوان نورسيده خود را به خاطر مخالفت و نافرمانى و آزارى كه به سبب بى نظمى و توجه نكردن به نصايح به او روا داشته بود ، از خانه بيرون كرد و به او گفت : برو كه تو فرزند من نيستى ، او ساعاتى را با ديگر بچه ها به سر برد تا نزديك غروب هر يك از بچه ها به خانه هاى خود رفتند . چون خود را تنها ديد و از ياران وفايى مشاهده نكرد ، به خانه خود بازگشت ، در را بسته ديد ، سر به چوبه در گذاشت و از روى تضرّع و زارى و حال انقطاع ، مادر را مى خواند كه در به روى من بگشا ، ولى مادر از گشودن در امتناع مى كرد . در آن حال عالمى وارسته كه از آنجا عبور مى كرد ، دلش نسبت به آن جوان نورسيده سوخت ، حلقه به در زد و نزد مادر زبان به شفاعت گشود تا مادر فرزندش را بپذيرد . مادر گفت : اى مرد بزرگ ! شفاعتت را مى پذيرم به اين شرط كه نوشته اى به من بسپارى كه هرگاه فرزندم بعد از اين به مخالفت و نافرمانى برخاست از خانه بيرون رود و مرا هم به مادرى نخواند . عالم وارسته نامه اى به آن مضمون نوشت و به دست مادر داد و به اين طريق ميان مادر و فرزند صلح افتاد .چند گاهى از اين ماجرا گذشت ، دوباره عبور عالم به آنجا افتاد ، ديد آن پسر در كمال تضرع و زارى است و به مادر مى گويد : آنچه خواهى كن ولى در به روى من مبند و مرا از خود مران . ولى مادر از گشودن در امتناع مى كند و مى گويد : در را به رويت نمى گشايم و به خانه راهت نمى دهم و با تو به صلح و آشتى برنمى خيزم . آن مرد آگاه مى گويد : كنارى نشستم تا ببينم عاقبت كار چه مى شود ، ديدم آن نوجوان گريه بسيارى كرد و سر به آستانه در گذارد و از هوش رفت و صدايش خاموش شد ، ناگاه مادر كه از لابلاى در شاهد حال فرزندش بود ، محبت مادرى اش به جوش آمد ، در خانه را گشود و سر فرزند را از روى خاك برداشت و به دامن رأفت و عطوفت گذاشت و در حالى كه او را نوازش مى كرد مى گفت : اى نور دو ديده ام ! برخيز تا درون خانه رويم ، من اگر تو را راه نمى دادم نه اين كه قصدم در اين زمينه جدّى بود ، بلكه مى خواستم با اين كارم تو را به ترك مخالفت و گناه و قرار گرفتن در مدار طاعت و متانت تحريك كنم .گنهكار ، اگر در حال زارى و انابه حس كرد كه او را نپذيرفته اند ، نبايد نااميد شود ، بلكه بايد مانند آن نوجوان به دفعات مختلف به پيشگاه حضرت محبوب رود تا منبع رحمت و بخشايش به جوش و خروش آيد و او را با محبّت و نوازش به عرصه رحمت و مغفرت راه دهند .
اى خدا اين وصل را هجران مكن *** سرخوشان عشق را نالان مكن
باغ جان را تازه و سرسبز دار *** قصد اين مستان و اين بستان مكن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن *** خلق را مسكين و سرگردان مكن
بر درختى كآشيان مرغ توست *** شاخ مشكن مرغ را پرّان مكن
جمع و شمع خويش را بر هم مزن *** دشمنان را كور كن شادان مكن
گرچه دزدان خصم روز روشن اند *** آنچه مى خواهد دل ايشان مكن
كعبه اقبال اين حلقه ست و بس *** كعبه اميد را ويران مكن
نيست در عالم ز هجران تلخ تر *** هرچه خواهى كن ولكن آن مكن

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

عالم یهودی و اعتراف به درستی راه علی(ع)
باران رحمت
امام مجتبى(ع) و اهتمام به امور مسلمين
ثعلبة بن حاطب‏
اجابت خدا
توبه‏ى مرد نبّاش‏
اگر لقاء مرا دوست دارى‏
پند گرفتن از راهزن
داستان جوان گناهكار
اینان اولياى حقند

بیشترین بازدید این مجموعه

پند گرفتن از راهزن
داستان جوان گناهكار
داستانى شگفت از انسانى شاكر
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
توبه‏ى مرد نبّاش‏
حکایت ثعلبة بن حاطب‏
حكايتى عجيب از اوضاع و احوال دنيا
امام مجتبى(ع) و اهتمام به امور مسلمين
عالم یهودی و اعتراف به درستی راه علی(ع)
پناه بردن حضرت سيّدالشهدا(ع) به حضرت عباس(ع)

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^