
محبت خدا بر خلق
سعدى مىگويد: كسى آمد از لب دريا رد شود، ديد شخصى افتاده و يك پايش قطع است و دارد خون مىآيد، پاى خود را بسته است. پلنگ به او حمله كرده بود و يك پاى او را با دندانهايش قطع كرده بود و برده بود، او نيز همان جا افتاده بود و پاى خود را بسته بود. جلو آمد و گفت: چه شده، چه خبر شده؟ گفت: آرام باش، چرا خودت را تلخ نشان مىدهى؟ از من بپرس: حالت چطور است، اما آرام بپرس. صداى بلند خوب نيست.
خدا در قرآن مجيد مىفرمايد: «وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ» با هم آهسته حرف بزنيد. بعضى افراد به طور عادى كه حرف مىزنند، گويا بلندگو در حلق خود جراحى كردند.
تمام لحن پروردگار در قرآن، آرام است. شما براى نمونه يك آيه از اين شش هزار و چند آيه به من نشان بدهيد كه در جوّ آيه عربده و فرياد باشد.
بله، در ابتداى سوره توبه كه «بسم الله» ندارد، دليل بر خشم خدا نسبت به مشركين است، با اين آيه شروع مىشود: «بَرَآءَةٌ مّنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عهَدتُّم مّنَ الْمُشْرِكِينَ»
يعنى من با شما قهر هستم، از شما بيزارم و كارى به كار شما ندارم. اما دو آيه بعد مىگويد: «فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ»
اگر بخواهند با من آشتى كنند، براى آنان خوب است. بگو كه آنان را قبول مىكنم. اين ديگر بلندترين لحن خدا با مشركين است. يا وقتى به بنى اسراييل خشم گرفته بود و جلوى باران را گرفت، البته براى بيدار كردن آنان، چون خدا در قرآن مىفرمايد: وقتى زبان انبيا، ائمه، محبت، منبر، شما را بيدار نكرد، براى اين كه در قيامت گرفتار جهنم نشويد، شما را گرفتار بلاهاى مستقيم مىكنم كه در بلاها ببينيد كه به بن بست رسيدهايد، در پيشگاه من ناله و زارى كنيد، كه من با ناله و زارى شما، گذشته شما را ببخشم و دوباره نعمتها را سرازير كنم. بلا نيز براى بيدارى شماست؛ يعنى وقتى كه به صورت ما سيلى مىزند، سيلىِ با عشق و محبت است، مىگويد: خوابت سنگين شده، مىميرى، بلند شو. چون خواب سنگين و خواب زياد بدن را مسموم مىكند. بلا، سيلىِ با محبت است كه: بنده من! بيدار شو، قلبت مىايستد، چقدر مىخوابى؟
نعمت باران قطع شد. مردم به حضرت موسى عليه السلام گفتند: نمازى بخوان، دعايى بكن، چون گناهان آنان سنگين بود، خطاب رسيد: اى موسى عليه السلام من فقط حرف يك نفر را گوش مىدهم. شخص فقيرى با لباس كهنه و پاره كه شخص صاف و خوبى است، او اگر دعا كند، من مستجاب مىكنم. برو به او بگو.
خود حضرت موسى عليه السلام مىتوانست دعا كند، چون او از حضرت موسى عليه السلام كه صافتر نبود. اما خدا مىخواست به مردم بگويد: اين شخص فقير را مىبينيد، اگر شما ذرّهاى صافى او را داشتيد، ما به شما سخت نمىگرفتيم. حضرت موسى عليه السلام رفت و او را پيدا كرد و گفت: اوضاع از اين قرار است، فكرى به حال ملت كنيد. گفت: چه وقت؟ گفت: همين امروز. گفت: بايد به بيابان بروم.
حضرت موسى عليه السلام گفت: من هم با تو بيايم؟ گفت: بيا.
به بيابان رسيدند. سرش را بلند كرد و گفت: اينها عقل ندارند و مستى كردند، تو چرا جلوى باران را گرفتى؟ به نفهمى اينها نگاه نكن، بگذار باران بيايد. ابر شد و باران آمد. خدا گفت: اى موسى عليه السلام! ديدى با ما چقدر صاف است. اين دعا كردن او بود.
جان دادن همام با شنيدن اوصاف متقين
همّام شخصيتى است كه در مقدمه خطبه متقين «نهج البلاغه» اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است: حضرت به او اصرار كردند كه به همين آيهاى كه خواندم قناعت كن، گفت: نه. البته او، فرد نادرستى نبود، چون وقتى به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد:«صف لى المتقين»»
عاشقان، دلدادگان و پاكان در خانه خدا را براى من توصيف كن كه چه اوصافى دارند و كيستند؟ حضرت فرمود: «اتَّقِ اللّه وَ أَحْسِنْ» اين دو برنامه؛ تقوا و احسان. بعد اين آيه آخر سوره نحل را خواندند: «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِينَ هُم مُّحْسِنُونَ» و بعد سكوت كردند. فرمود: اين وصف عاشقان خداست. زلف زندگى عاشقان خدا، به گناه گره نمىخورد و از هيچ كار خيرى فرار نمىكنند.
خدا در اين مسير، اين احساس را به آدم مىدهد. با متصف شدن به آن حقيقتى كه خدا فرمود، اين احساس در انسان ظهور مىكند.
«فلم يقنع همّام بهذا القول» گفت: آقا! كم است. بر حضرت خيلى سنگين بود كه ادامه بدهند، اما او اصرار كرد. حضرت فرمودند: حالا كه مصرّ هستى، پس گوش بده. آن وقت شروع به گفتن كردند.
كلمه «على» به حروف ابجد، عددش صد و ده است، حضرت دقيقاً صد و ده ويژگى براى عاشقان خدا ذكر كردند. همّام نعرهاى زد و از دنيا رفت. حق دارند، چون به قدرى بار عاطفى و درونى اين محبت سنگين است كه گاهى قلب را از كار مىاندازد. بار محبت از هر بارى سنگينتر و گرانتر است.