
پس تو كه باشى ؟
حكايت كنند كه : يكى از رؤساى يونان بر غلام حكيمى افتخار نمود ، غلام گفت : اگر موجب مفاخرت تو بر من اين جامههاى نيكوست كه خويشتن را بدان آراستهاى ، حسن و زينت در جامه است نه در تو و اگر موجب فضل تو اين اسب را است كه بر او نشستهاى ، چابكى و فراهت در اسب است نه در تو و اگر فضل پدران است ، صاحب فضل ايشان بودهاند نه تو و چون از اين فضايل هيچ كدام حق تو نيست ، اگر صاحب هر يكى حظّ خويش استرداد كند بلكه خود فضيلت هيچ كدام از او به تو انتقال نكرده است تا بر او حاجت افتد پس تو كه باشى ؟
منبع :