فارسی
چهارشنبه 23 آبان 1403 - الاربعاء 10 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حجاب نورانى و حجاب ظلمانى


حجاب ظلمانى توجه به لذّات و شهوات حيوانى و آمال و اميال نفسانى و نظر به ماهيات امكانى و توجه به خود و خلق از جهت خلقى است .امّا حجاب نورانى دو نوع است : يكى سبحات و انوار جلال كه در اين حديث به آن اشاره شده و ديگر انوار جمال .اما انوار جلال آن اشراقاتى است كه از فرط عظمت و نورانيت بى نهايت ، عاشق را از خود به عتاب لن ترانى دور مى سازد و معشوق به قهر « يحذّركم اللّه نفسه »  عاشق را در حماى حيرات بازمى دارد و از آن اشراق ، عارف خود را ابداً در بعد
و فراق بيند و مقام وصال را بر خويش ممتنع داند .و انوار جمال آن اشراقاتى است كه عاشق را اميدوار به وصال كند و عارف را به نواى « وصلك منى نفسى ولقائك قرّة عينى »  مترنّم گرداند و به نداى فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ   دعوت به مشاهده جمال خود در آينه آفاق و انفس كند ، « ولا يسعنى أرضى ولا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن »  گويد و آيينه قلب عارف عاشق را مظهر تجلّى جمال يكتا گرداند .خلاصه عارف را به اشراق جلال حال يأس از وصال دست دهد و حال دهشت و خوف و حيرت و بعد از حضرت ذوالجلال و به اشراق جمال مقام وصل و انس و قرب و شهود آن حسن بى مثال حاصل شود و دست عاشق را گرفته از آوارگى بيابان حيرت به خلوت خانه وصال خواند ، امّا به مقتضاى لكلّ جلال جمال باز در هر قهرى آن معشوق را لطفى است و همان سبحات جلال و اشراق عظمت كه عاشق را از معشوق مى راند و به آتش فراق مى نشاند ، در همان احراق باز لطف او دست عاشق را گرفته و در بهشت لقا و جنّت شهود مى كشاند ؛ زيرا عارف سالك وقتى خود را در منتهاى بعد و دورى از معشوق حقيقى بيند كه كمال قرب را يافته است ، لذا در هر قهر لطفى است و در هر جلال جمالى و با هر منع اعطايى خواهد بود و منع او و تخدير و ردع وى به حقيقت و در باطن عطا و رأفت و دعوت اوست .و مقصود آن سلطان حقيقت شايد ، اين باشد كه آن كس كه مشتاق سرالسرّ عالم است و عاشق شهود حقيقة الحقايق وجود ، آن گاه به اين مراد نايل تواند شد كه سبحات جلال و انوار و اشراقات جمال الهى ، پرده از روى قلب وى برافكند ، تا عاشق حجب انيّت خود را براندازد و پرده اغيار و خودبينى و خودنمايى كه ساتر چشم حقيقت بين است برطرف سازد ، تا حقيقت خود آشكار گردد ، چهره شاهد مقصود را به ديده دل بى حجاب ظلمانى مشاهده كند ، امّا بدون اشاره حسّى و عقلى ؛ زيرا چون آن ذات بى نشان بسيط يكتا فوق نامتناهى الوجود است و منزه از جسم و جسمانيات است ، پس اشاره حسى كه خاصّ اجسام است نسبت به او محال و چون او را ماهيت نيست بلكه صرف هستى است ، لذا اشاره عقلى كه خاص معانى و ماهيات كليّه است در او ممتنع است ، وچون تعيّن و تشخّص او عين ذات مقدّس اوست و بينونتش از خلق بينونت وصفى است نه عزلى ، پس هيچ تمييز و تعيّن وى را نيست و هيچ گونه اشاره روحى و معنوى هم در مقام روح سرّ خفى و اخفى به آن ذات غيب الغيوبى نتوان كرد ؛ زيرا هرچه به اشاره حسّ يا عقل يا روح درآيد متميز و محدود باشد و در آن اشاره حسّ و عقل بر او احاطه كند ، در صورتى كه اللّه به كلّ شى ء محيط است ، پس چون بر عارف سالك الى اللّه انوار و اشراقات الهى كشف شود و خدا را در درون از سراپرده هاى جلال (و جمال) حجب قهر و لطف به چشم قلب مشاهده كند ، اين شهود عين وصال و عين فراق است و در عين معرفت عجز از معرفت است ؛ زيرا اين مشاهده به طورى است كه هيچ اشاره حسّى و عقلى و روحى و غيره در عين شهود به او نتوان كرد و در حقيقت عارف آنجا ادراك شهودى كند كه فانى در مُدرَك است و به كلّى از خود فارغ و فانى شده و به حق وجود يابد ، تا به چشم يار ببيند يار را .در اينجا كميل از آن درياى عرفان و موج فنا و بقا درخواست توضيح بيش تر كرد ، حضرت فرمود : حقيقت محو الموهوم مع صحوالمعلوم است ، محو يعنى چيزى را نابود ساختن ، يا نشان چيزى را نابود كردن است ، موهوم در اصطلاح يعنى آنچه در ادراك قوّه وهم درآيد و اينجا شايد مراد مطلق ادراك قواى باطنه ازخيال و وهم و عقل باشد .و صحو به معنى هشيار گشتن و از مستى به هوش آمدن است و معلوم اينجا به معنى واقع و متحقّق و يقين ، وثابت الهويه و حاصل الذات است و مقصود آن بزرگوار ، از اين عبارت آن است كه عارفان و عاشقان الهى كه سالكان ديار حقيقت اند و مسافران اقليم قدس ، بايد چشم وهم كثرت بين را ببندند و ديده قلب خدابين را بگشايند ؛ زيرا آن كه طالب وصال معشوق حقيقى است و مشتاق جمال شاهد ازلى ، آن گاه به شهود آن حس كلّ رسد كه پرده موهوم عالم را از چشم بصيرت براندازد و به شهود معشوق خود ، عالم و عالميان را در آتش عشق بسوزد و همه را محو و فانى در حق بيند ، تا معلوم و مشهود كه حقيقت است چهره بنمايد و جمال دل آراى حق را پس از محو حجب موهوم مشاهده كند ؛ زيرا تا پرده موهوم حجاب ، چشم قلب است . ديده بصيرت از شهود شاهد حقيقت محروم است و سالك در سراپرده اوهام كه قرقگاه آستان حقيقت و حماى  پيشگاه سلطان عزت است بازماند و سرگرم به تماشاى مظاهر او گشته و مفتون به شؤون تجليّات وى گردد ، لذا حسن اعظم اتم الهى كه بيرون از حجب جسم و جان و پرده صورت
و معناست بر او چهره ننمايد و طالب ديدار بدون محو موهوم و با سرگرم شدن به نعمت از ديدار منعم باز ماند .اينجاست كه بايد همه بدانند ، مقصود از بعثت رسولان حق و از بسط سياسيات الهيه و حكمت وضع احكام و انواع عبادات ، تزكيه و تصفيه نفس و تهذيب روح و ايجاد عواطف و انس و محبّت به نوع است و نيز مقصود از رسالت انبيا تشكيل مدينه فاضله و ايجاد جامعه بر اساس قسط و عدل و تأمين سعادت ملّت با پياده كردن آثار روح و معنويت و صفا و وفا و حقيقت است و هم چنين منظور آن
بزرگواران تعليم اخلاق و ادب و نشر علوم و معارف ربانى است و هم اين برنامه ها براى استكمال روح و باز غرض نهايى وصول به اين مقام است كه خلق خدا نخست عارف باللّه شوند و سپس با سير و سلوك علمى و عملى به مراتب عاليه معرفت خدا رسند ، تا آنجا كه محو موهوم كه عبارت از ماسوى اللّه است كرده و كشف و شهود كلّ الجمال حق و حقيقت كنند ، آن حقيقتى كه منتهاى آمال عارفان است .باز كميل عطش اشتياقش افزود و تقاضاى تشريح مقصود كرد ، حضرت فرمود : هتك الستر لغلبة السر هتك يعنى : پرده دريدن و پرده برانداختن و چيزى كه پنهان در حجاب است آشكار ساختن ، ستر به معنى پرده و هر ساترى ، سرّ يعنى امر پنهان و پوشيده و چيز مخفى از افكار و ادراك .شايد مقصود حضرت اين است كه آن كس كه جوياى مقام حقيقت و وصل و شهود حضرت احديّت است ، نخست به غلبه عشق هر پرده و هر مانع را از پيش نظر عقل وهمى براندازد و حجب نورانى عقل تا چه رسد به ظلمانى وهم همه را بردرد و در هيچ مرحله از سير الى اللّه باز نايستد و از هر حجاب نور و ظلمت خلقى و وصفى بگذرد ، تا سرّ احديّت بر روح او مسلّط و تمام مشاعر و قواى ادراكى او را مقهور و مغلوب گرداند و حقيقت را به واسطه غلبه سرّ حق بر باطن عارف شهود كند .در حالى كه عارف در فناى شهودى تمام مدارك حسّى و عقلى او به واسطه مشاهده نور تجلّى وجه اللّه تعطيل شود و از خويش فارغ و از وسوسه مشاعر حسّى آسوده و از مدركات و لذات عقلى هم بى خبر و غافل باشد و به همراهى قلب و همه قواى ادراكى به صقع  شتابد ، تا به اشراق انوار جمال و جلال الهى بدون جهت و اشارت و كيفيت نايل شود . پس آن حال كه حال غلبه سر اللّه است بر قلب عارف و بر جميع قواى ادراكى او حال ادراك حقيقت است و در اين حال (كه شاهد حقيقى فإذا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الّذي يَسْمَعُ بِهِ ، وَبَصَرَهُ الّذي يُبْصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الّذي يَنْطِقُ بِهِ وَيَدَهُ التي يَبْطِشُ بها)  رخ نمايد و قهر و غلبه و استيلاى كامل سر الهى بر باطن و ظاهر عارف دست دهد ، از خود فانى شده و به چشم حق روى حقيقت را عيان بيند .پس تا به واسطه غلبه سرّ خدا هر فكر و انديشه از دل بيرون نرود و تمام مدارك و حواسّ بشرى تعطيل شود و جبل انيّت عارف مندك بلكه محترق نگردد ، هنوز سالك را از آن صرف حقيقت و حقيقت صرف آگاهى نه و در آن سراپرده وحدت راه نيست .
 
تا بود باقى بقاياى وجود
 كى شود صاف از كدر جام شهود
تا بود پيوند جان و تن به جاى
 كى شود مقصود كل برقع گشاى
تا بود غالب غبار چشم جان
 كى توان ديدن رخ جانان عيان
 
باز كميل لب تشنه حقيقت ، از آن بزرگوار تقاضاى تشريح كرد ، حضرت فرمود : جذبُ الأحديّة لصفة التوحيد ، حقيقت : جذب عشق احديت است دل عارف را به سمت اقليم توحيد .جذب در لغت به معنى كشيدن و از جايى به جايى بردن و سير به سرعت و غيره است . و صفت توحيد يعنى پاك شدن عارفان سالك از هرگونه شائبه شرك خفى و جلى و از هر توجه جز توجه به خدا و فراغ كامل قلب از هرچه به غير عشق و شهود حق و مشاهده آن حسن مطلق است .پس معنى كلام گهربار ، آن درياى بى پايان عرفان است كه حقيقت را كسى درك خواهد كرد كه عشق احديّت او را مجذوب به عالم خود كند و از توجه به عالم كثرتش به كلّى فارغ سازد و وحدانى الجهت به شطر كعبه مقصود كشاند و در عبارت اشارت است كه تا محبّت و عشق و جذبه مقام احديت به لطف خاص ازلى شامل
حالِ اهل سلوك نگردد ، به كوشش و جدّ و جهد تنها وصول به اين مقام ميسّر نيست ، بلكه در هيچ مرحله به جدّ و كوشش ، بى لطف و عنايت حق به جايى نتواند رسيد .بنابراين آن جناب كميل را به اين سرّ الهى آگه مى سازد كه وصول به مقام حقيقت كه منتهاى مقصد سالكان راه خداست ، به جذب احديّت عارف را ميسّر شود و تا آن جذبه پنهانى معشوق ، عاشق را دعوت نكند ، عاشق قدم به كوى وصال نگذارد و عشق معشوق چون به عاشق رخصت ديدار دهد ، در مرحله ثانى عشق عاشق پديد آيد ، وسالك تا طى مراتب عشق و سير مقامات عاشقى نكند ، هرگز به مقام وصال نرسد و به خلوتگاه شهودش راه ندهند و خلاصه نخست حبّ حق به خلق و جذبه عشق او كه اثر عشق به ذات خود است ، مبدأ عشق عاشق است ، آن گاه عشق و شوق عاشق منشأ سير و صعود او به درگاه شهود است .باز كميل را شوق و هيجان افزوده گشت و از حضرت توضيح بيش تر خواست ، حضرت فرمود : نور يشرق من صبح الأزل فيلوح على هياكل التوحيد آثاره ، يعنى آن حقيقتى كه مورد سؤال توست ، نور الهى است كه صبح ازل ، اشراق بر هياكل توحيد كرد ، يعنى بر ماهيات كه از خود وجود ندارند و وجودشان آيت وحدت حق است . و مراد از صبح ازل ، مى توان عالم عنايت ازلى و عالم ربوبيت و نظام ربانى مقصود باشد ، پس مراد به تابش نور حق و شمس حقيقة الوجود و اشراق معشوق مطلق بر هياكل توحيد ، ظهور آثار تجلى در مظاهر و مجالى اوست و به عبارت ديگر ، مراد از تجلّى نور حق در ماهيّات امكانى ، به ظهور پيوستن اشيا و كليه مراتب از ذات و ذاتيات ماهيات و جواهر و اعراض و مجرد و مادى و بسيط و مركب و ملك و ملكوت از صبح ازل وجه اللّه و انا اللّه است .و براى آن وجود تام فوق التمام جهان به منزله آيينه است و انسان كه در وجود او تمام جهان آفرينش به وحدت و بساطت منطوى است ، آيينه ديگر است در مقابل وجه اللّه كه خود در قرآن فرمود سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِى الآفَاقِ وَفِى أَنفُسِهِمْ   .به زودى نشانه هاى خود را در كرانه ها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به
آنان نشان خواهيم داد .پس عالم و آدم ، نور ظهور حقيقت عينيه و به چشم شهود ، شاهد حضرت
ربوبيّت است .و مراد از هياكل توحيد حقايق عقلى و ارواح كلّى و نفوس قدسى است كه تنها آنان اند كه بر اين معنى به علم و شهود آگاهند و شايد مراد كليّه اشياء باشند به اعتبار جنبه يل الرّبى و تدلّى  و ارتباطشان به حق كه :  و فى كلّ شى ء له آية  تدلّ على أنّه واحد  و ممكن است افراد كامل مكمّل از نفوس قدسيّه انبيا و اوليا مقصود باشد كه مظهر وجه اللّه اند ، آرى ، آنان هياكل توحيد و مظهر آثار و مظهر توحيد و خليفة اللّه و رحمة للعالمين اند .كلام حضرت كه به اينجا رسيد ، كميل عاشق حق از آن مظهر ربّ تقاضاى اشراق ديگر مى كرد ، چون پاسخ « اطف السراج فقد طلع الصبح »  شنيد ، چراغ انيّت خود و شهود و توجّه و طلب و اراده و اشتياق خويش را به كلّى خاموش و غير
خدا ، همه را فراموش كرد كه خورشيد معرفت و صبح حقيقت بر او طالع گرديد و ديجور قلب آن عارف را به نور خويش روشن گردانيد .آرى ، هنگامى كه عارف به ديده باطن ، آفتاب وجود حق و اشراق اعظم تام فوق التمام الهى را ديد و آن نور ابهر ، انور ، اشد فوق نامتناهى را به چشم قلب مشاهده كرد ، ديگر انوار ضعيف ، وجود خود و وجودات ظلّى فقرى عالم از نظرش به كلّى ناپديد گردد و در مقابل آن خورشيد اعظم انور ، فوق حدّ و نهايت ، شمع وجود محدود خلق و انيّت خود را خاموش سازد .

نظرى كه ديد در خود به صفاى دل خدا را
 به خدا دگر نبيند نه خود و نه كدخدا را
بگشاى چشم حيرت كه جمال يار بينى
 كه بسوخت برق غيرت پر عقل و هوش ما را
به چراغ عقل كم جوى زبى نشان نشانى
 بر آفتاب تابان چه بها بود سها را
رخ يار لن ترانى زهزار پرده بينى
 بزدايى ار زآيينه دل تو ماسوا را
 
آرى ، كميل تا ابد خاموش گشت و تا اندازه اى كه لايق بود از حقيقت آگاه و به معشوق نايل آمد  .تا اينجا به اندازه امكان كلمه عارف ـ كه در متن روايت امام صادق  عليه السلامآمده بود ـ و عرفان و مقامات و سير و سلوك عارفان و قواعد سير و سلوك الى اللّه توضيح داده شد و اينك به ترجمه و توضيح اصل روايت و اولين قسمت آن كه خوف است و از اصول حال عارفان است اقدام كرده و در اين زمينه از خداى بزرگ طلب مدد مى كنم كه بى مدد او هيچ برنامه مثبتى صورت نمى گيرد أَزِمَّةُ الأُمُورِ طُرَّا بِيَدِهِ  وَالْكُلُّ مُسْتَمِدَّةٌ مِنْ مَدَدِهِ 

 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی استاد حسین انصاریان

0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

امر به توبه
راه رسيدن به مقام انابه
دعاى نوح علیه السلام
مالك روز جزا
بشارت به ناامیدان
سخنان مهم حضرت استادحسین انصاریان در حرم مطهر ...
شرح دعاي كميل
عدالت در سخن گفتن
كوشش حق و تكاپوى باطل‏
دنباله موضوع ابن خضیب و نماز نیکو

بیشترین بازدید این مجموعه

دنباله موضوع ابن خضیب و نماز نیکو
تحمّل شیخ جعفر کاشف الغطاء در برابر همسرش
نفس و هفت مرحله آن
حجاب نورانى و حجاب ظلمانى
عارفانه: مجموعه داستانهاي عرفان اسلامي اثراستاد ...
منازل و درجات نيت
نفس
سخنراني مهم استاد انصاريان در روز شهادت حضرت ...
سخنرانی های استاد انصاریان در ایام فاطمیه 1392
كوشش حق و تكاپوى باطل‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^