مختار خبر شد كه مصعب و سپاهيانش از طريق شط به طرف كوفه مى آيند با جمعى رفت و آب شط را در نهرهاى فـرعـى انداخـت تـا آنكه آب شط قطع شد و كشتيهاى ايشان به گل نشست ، ايشان از كشتى خارج شدند و بر اسبها سوار و عازم كوفه گرديدند.
مختار كه ديد از اين نقشه هم نتيجه اى نگرفت در حروراء سر راه مصعب توقف كرد و آن جا را لشگرگاه قرار داد مصعب رسيد و در مقابل مختار صف آرايى نمود.
مـخـتـار در مقابل هر يك از قبائل پنجگانه بصره مردى از ياران خود را فرستاد، سعيد بن مـنقـذ كه رئيس مـيسره سپـاه مـخـتـار بود در مـقـابل قـبيله بكر بن وائل فرستاد كه رئيس ايشان مالك بن مسمع بكرى بود.
عـبدالرحمـان بن شريح شبامـى را كه رئيس بيت المـال مـخـتـار بود بسوى مـالك بن مـنذر رئيس قـبيله عـبد قـيس گسيل داشت .
عبدالله بن جعده را براى قيس بن هيثم رئيس قبيله عاليه تعيين كرد.
مـسافـربن سعـيدبن نمران را بسوى زياد بن عمرو عتكى رئيس ازد روانه كرد سليم بن يزيد كندى كه فرمانده ميمنه سپاه بود با احنف بن قيس رئيس بنى تميم روبرو شد.
و سائب بن مـالك اشعـرى را در مـقابل محمدبن اشعث كه رئيس كوفيان بود كه به مصعب پيوسته بودند، قرار داد.
و خود مختار در ميان بقيه اصحاب و سپاهيان كوفه قرار گرفت .
جنگ شروع شد و هر كس با رقـيب و شخـص مـخـالف و مقابل خود به جنگ پرداخت .
عبدالرحمان بن شريح و سعيد بن منقذ كه فرمانده ميسره مختار بودند با سپاهيان خود به دو قبيله عبد قيس و بكر بن وائل حمله كردند و جنگ سختى نمودند، و عبدالرحمان و سعيد دو فـرمـانده مـخـتـار گـاهى با هم مـى جنگيدند و گاهى يكى به جنگ مى پرداخت و ديگرى استراحت مى كرد تا آنها برمى گشتند دسته ديگر حمله مى كردند.
مصعب ديد كه قبيله هاى عبد قيس و بكر بن وائل سخت به زحمت افتاده اند.
مـهلب را گفت : چه انتظار مى كشى مگر نمى بينى كه اين دو قبيله چه مى كشند؟ با ياران خود حمله كن ، مهلب گفت : در انتظار فرصت هستم .
مـخـتـار عـبدالله بن جعده را فرمان داد تا به جمعيتى كه روبرويش قرار دارند حمله كند عـبدالله حمله سختى نمود دو لشگريان مصعب و قبيله عاليه را چنان مجبور به عقب نشينى كرد كه تـا جايگاه مصعب تبديل به ميدان جنگ شد، مصعب كه مرد شجاعى بود و از فرار ننگ داشت زانو بر زمين نهاد و شروع به تيراندازى نمود و سپاهيان نيز همراه وى ساعتى جنگيدند تا آنكه عبدالله و سپاهيانش بجاى خود برگشتند.
اين وقـت مـصعـب به سراغ مهلب كه رياست دو خمس از اخماس بصره را به عهده داشت كه پـرجمعيت ترين و مجهزترين اخماس و قبايل بصره بودند فرستاد و گفت : بى پدر تا كى انتظار مى كشى
مـهلب اندكى تاءمل كرد و آنگاه به سپاهيان خود گفت : تمام سپاهيان امروز مى جنگيدند و شما استراحت كرديد و آنها هم خوب به ميدان آمدند اكنون نوبت شما است حمله كنيد و صبر را پـيشه نمائيد؟ حمله سختى بر سپاه مختار كردند و آنان را سخت در منگنه گذاشتند، اين وقت كسانيكه واقعا به خونخواهى امام عليه السلام مى جنگيدند تحريك شدند!
عبدالله بن عمرو نهدى كه از ياران على عليه السلام بود و در صفين در ركاب آن حضرت شركت داشت ، سر به آسمان نمود و گفت : پروردگار امروز به همان نيت مى جنگم كه در ليله خـمـيس در صفين جنگيدم ، خدايا از كردار مردم بصره بيزارم ، سپس حمله كرد و آنقدر جنگيد تا كشته گرديد.
مـالك بن عمرو كه فرمانده پيادگان بود مشغول جنگ شد اسبش را آوردند سوار شد و به جنگ پرداخت ، تا آنكه سپاه مختار سخت از هم پاشيدند به خود گفت : سوارى را مى خواهم چـه كنم ، به خـدا قـسم در اينجا كشته شوم بهتر از آن است كه در خانه ام كشته گردم فـرياد كشيد: صاحبان بصيرت كجايند، آنانكه صبر و تحمل را پيشه نمودند كجايند؟ با اين اعلان در حدود پنجاه نفر گردش جمع شدند، نزديك غـروب بود كه بر سپـاه مـحمد اشعث حمله كردند، دو نيرو با تمام قوا مى كوشيدند تا آنكه شب فـرا رسيد و جنگ متاركه گرديد محمد اشعث و مالك را در يك جا كشته يافتند، سپس چهار نفر را احتمال دادند كه محمد اشعث را كشته باشد.
سعيد بن منقذ با جمعى از قبيله اش كه در حدود هفتاد نفر بودند شروع به جنگ نمودند تا همه كشته شدند.
سليم بن يزيد كندى با نود نفر از بستگانش به جنگ پرداختند و آنقدر جنگيدند تا سليم كشته شد و يارانش پراكنده شدند.
مختار خود در جلو كوچه شبث مشغول جنگ شد و تصميم گرفت از آن نقطه حركت نكند تا جنگ به نفع يك طرف پايان پذيرد تمام شب را تا صبح جنگيدند و افراد زيادى از يارانش كشته شدند مخصوصا افراد بسيارى از حافظان و قاريان قرآن در آن شب كشته شدند و اكثـر سپـاهيانش از اطرافش پراكنده گرديدند، مخصوصا قبيله همدان سخت پافشارى كردند تـا بالاخـره ديدند كارى از پيش نمى برند به مختار پيشنهاد كردند كه جمعيت رفته اند چه خوب است شما هم به قصر پناه ببريد.
به ناچار از جنگ دست كشيده و وارد قصر حكومتى شدند.
منبع : تبیان