گر کشم خاک پای تو در چشم
خاک را با نظر کند زر، چشم
گر بپای تو ریخت گوهر اشک
تحفه از این نداشت بهتر، چشم
اشک، گل کرد و خاک را گل کرد
خاک را کرد، آب بر سر، چشم
آب، کی داده خاک را بر باد؟
با من این کار کرد، آخر چشم!
گر چه تر دامنم، امیدم هست
نشود خشک، تا به محشر، چشم
یاد از ساقی حرم کردم
آن به ام البنین و حیدر چشم
این شفق نیست، در غم آن ماه
کرده احمر، سپهر اخضر، چشم
تا ببیند هلال ابروی او
ساخت گردون ز ماه و اختر چشم
گفت دل، گریه کن بر او شب و روز
گفت، چشم بخون شناور، چشم
کفی از آب چون گرفت بکف
دید در جام، عکس اصغر، چشم
کرد، سوز دلش مجسم، دل
کرد، چشم ترش مصور، چشم
آب بگذاشت، آبرو برداشت
بر لبش، دوخت آب کوثر، چشم
لیک با او چه شد مپرس و مگوی
که ندید و نکرد باور، چشم
سر، دو تا گشت و هر دو دست، جدا
مشک، بی آب و خشک لب، تر، چشم
چشم بر راه پای مولا بود
ناگهان تیر کرد، سر در چشم
آمد و ختم انتظار نوشت
خامه شد تیر خصم و، دفتر، چشم
برد ایثار را به مرز کمال
تیر را برگرفت تا پر، چشم
مشک هم بسکه اشک ریخت بر او
اشک دیگر نداشتی در چشم
به سراپاش، خواست خون گرید
جوشنش گشت پای تا سر، چشم
بر زمین چون ز صدر زین افتاد
داشت، بر دیدن برادر، چشم
رفتم از دست، پای نه به سرم
گوشه ی چشمی، ای بداور، چشم
تا ببالین او حسین آمد
مهر و مه، دید در برابر، چشم
«گشت خورشید عشق، همچو هلال»
ریخت بر ماه چهره، اختر، چشم
سرو، استاده، نخل، افتاده
بتماشا، گشوده لشکر، چشم
گفت خواندی مرا و آمده ام
باز کن، بر من ای برادر، چشم
در حرم روی کن که دوخته اند
بر رهت چند نازپرور، چشم
بر رخ طفل چشم در راهم
طفل اشک است، جاری از هر چشم
پاسخ او چه آورم بر لب
ننهد در میانه پاگر چشم
گویم ار نیست آب و آب آور
جای سقاست، آب آور، چشم
شد صدف دامن تو «انسانی»
پس فروریخت در و گوهر، چشم
منبع : راسخون