گرچه هر عضوی بجای خویشتن
با اهمیت بود در ملک تن
لیک هر عضوی چه از بالا چه پست
در شدائد چشم دارد سوی دست
دست سازد قبض و بسط کارها
دست سازد حمل و نقل بارها
چون به دست دشمنان مرد دلیر
دستهایش بسته شد، گردد اسیر
گر به میدان حربه گردان را نبود
پنجه باشد خنجر و مشتش عمود
احتیاج شیر بر شمشیر نیست
پنجه اش کمتر ز تیغ و تیر نیست
از بیان دست یاد آمد مرا
وصف دست زاده ی دست خدا
آن علمدار فداکار حسین
حضرت عباس سردار حسین
دولت حق را امیر محترم
هم علامت بود و هم صاحب علم
روی چون خورشید و دل چون شیر داشت
شیر و خورشیدی و دل چون شیر داشت
خضر بودی تشنه ی سقائی اش
هم سکندر محو در دارائی اش
آه از آنساعت که از تیغ جفا
شد دو دستش در صف میدان جدا
مشک با دندان گرفت آن نامدار
تا رساند آب بر اطفال زار
شد نشان تیر آن میر دلیر
آفتابش شد نهان در ابر تیر
بس نشسته تیر او را پر به پر
شد چو مهری با شعاعی جلوه گر
ناگهان از تیر قوم بد شعار
مشک شد دارای چشمی اشکبار
آنقدر بر حال او افشاند اشک
که نماندی اشک اندر چشم مشک
دید چون بیدستی اش خصم عنود
دست بگشود و زدش بر سر عمود
از سمند افتاد بر خاک هلاک
زد ندای یا اخا ادرک اخاک
منبع : راسخون