گفت ایدست اوفتادی، خوش بیفت
تیغ، در دست دگر بگرفت و گفت
آمدم تا جان ببازم، دست چیست
مست، کز سیلی گریزد، مست نیست
خاصه مست باده ی عشق حسین
یادگار مرتضی میر حنین
خود، بپاداش دو دست فرشی ام
حق برویاند، دو بال عرشی ام
تا بدان پر، جعفر طیاروار
خوش بپرم در بهشتستان یار
این بگفت و بی فسوس و بیدریغ
اندر آن دست دگر، بگرفت تیغ
حیدرانه تاخت، در صف نبرد
خیره ماند چرخ از بازوی مرد
بر کشیده ذوالفقار تیز را
آشکارا کرده رستاخیز را
مصطفی با مرتضی میگفت، هین
بازوی عباس را اینک، ببین
گفت حیدر، با دو چشم تر بدو
که کدامین بازویش بینم، بگو
بینم آن بازو که تیغ افراخته است
یا خود آن بازو، که تیغ انداخته است
کافری دیگر درآمد از قفا
کرد، دست دیگرش از تن جدا
چون بیافکندند از نامقبلی
هر دو دست دست پرورد علی
گفت گر شد منقطع، دست از تنم
دست جان، در دامن وصلش زنم
بایدم صد دست، در یک آستین
تا کنم ایثار شاه راستین
منت ایزد را که اندر راه شاه
دست را دادم، گرفتم دستگاه
دست من، پر خون به دشت افکنده به
مرغ عاشق، پر و بالش کنده به
کیستم من؟ سرو باغ عشق حی
سرو بالد، چون ببری شاخ وی
میکنم در خون، شنا بیدست من
بر خلاف هر شناور، در زمن
گر چه ناکرده شنا بیدست کس
این شنا خاص شهیدانست و بس
منبع : راسخون