فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

خوف و محبّت نزد عارفان‏

 

 

 

 

يكى از سالكان راه و حقيقت جوى دل آگاه مى گويد:

وقتى صفت يكى از بزرگان را كه ساكن يمن بود شنيدم كه به افتادگى و فروتنى موصوف و به عقل و حكمت و فضل معروف، در ظاهر متلبّس به لباس اهل جهاد، در باطن از اهل سير و صلاح و سداد.

چون زمان حج نزديك شد و از اعمال و عبادات آن سال فراغتى حاصل گشت، قاصد ديدار او شدم تا كلام او را شنيده و مواعظ او را اصغا نموده كه فايدتى حاصل نمايم.

چون جماعتى از قصد من آگاهى پيدا نمودند، مرا همراهى كردند و در ميان آن جماعت جوانى بود كه سيماى صالحان داشت و منظر خائفان، رويى بود او را زرد بدون امراض جسمانى و چشمى سرخ و پر آب بى علّت دمعه و رمد، پيوسته دوست خلوت بود و انيس تنهايى، از حالتش چنان ظاهر بود كه او را در همان نزديكى مصيبتى روى داده. پس نزديك وى رفته كلمات محبّت آميز گفتم كه با من موافقت نمايد و مرافقت جويد، قبول ننمود و از آن حالت او را هرچند ملامت نمودم و به صبر ترغيبش كردم سودى نبخشيد و هر لحظه سيلاب اشك از ديده جارى مى ساخت و لسان حالش به اشعارى مترنّم بود كه مضمونش اين است:

اى كسانى كه مرا ملامت مى كنيد! بدانيد كه از عشق او هرگز دست برنداشته

______________________________

(1)- نامه دانشوران: 9/ 18.

و تسلّى نخواهم يافت، چگونه خود را تسلّى دهم كه هر لحظه اندوه من رو به ازدياد است و عظمتم در اين راه مبدل به خوارى شده؟ مى گويند: استخوان هاى آدمى خواهد پوسيد و من مى گويم: كه اگر استخوان هايم در وسط گور بپوسند دوستى تو از دل زائل نخواهد شد، دل من از زمان هاى پيش شراب محبّت تو مى نوشيد، حتّى در ايّام صباوت و كودكى.

در سرم فتنه اى و سودايى است در سرم شورشىّ و غوغايى است

هر دم از ترك چشم غمّازى در دلم غارتى و يغمايى است

پس اين پرده دلربايى هست دل زجا رفتن من از جايى است

ساقيى هست زير پرده غيب كه به هر گوشه مست و شيدايى است

در درون هست خمر و خمّارى كز برون مستيى و هى هايى است

از تو اى آرزوى دل شدگان در دل هر كسى تمنايى است «1»

 

بدين حال و حالت، آن جوان همراه مى آمد تا بدان شهر از يمن كه مقصود ما بود رسيديم.

آن كس را كه طالب ديدارش بوديم از مأواى او پرسيده، به در خانه اش رفتيم. در بكوفتيم، فى الحال يكى در باز كرد، مانند كسى بود كه گويى اهل قبور است، ما را به درون خانه دعوت كرد. آن جوان بر همه سبقت نموده سلام كرد و با او مصافحه نمود. وى جواب سلام داد و با او با نحو ديگرى مكالمه كرد و بشارت داد به زبان حال او را به امرى كه گويا نسبت به او روى خواهد داد.

پس آن جوان سبقت در كلام كرده بدو گفت: اى سيّد من! خداى تعالى شما و امثال شما را پزشك بيمارى هاى دل و معالجه كننده دردهاى گناه قرار داده، مرا

______________________________

(1)- فيض كاشانى.

در محلّى زخمى است كه گوشت و پوست آن محل را خورده و دردى است در تن كه جايگير و مزمن شده، اين دردى كه از من شناختى به پاره اى از مراهم محبّت و داروى توجّه آن را علاج كن.

آن بزرگ به وى گفت: بپرس آنچه را مى خواهى از علاج اين مرض تا من جواب آن را يك يك به تو باز گويم.

پرسيد: «ما عَلامَةُ الْخُوفِ مِنَ اللّهِ تعالى». نشانه ترس از خدا چيست؟

جواب داد: «أَنْ يُؤمِنَكَ خَوْفُ اللّهِ تَعالى مِنْ كُلِّ خَوْفٍ عَنْ غَيْرِ خَوْفِهِ». اين كه تو را از هر ترسى جز ترس از مقام خودش ايمنى دهد.

چون اين بيان از آن بزرگ شنيد، در حالش تغير كلّى پديد آمد، نعره اى زد و بيهوش بيفتاد، پس از ساعتى به هوش آمد، از آن عارف پرسيد: چگونه در دل بنده خوف پروردگار پديد آيد؟

گفت: چون انسان از عوالم ديگر پاى بدين عالم نهد، از هيچ راه تندرستى نخواهد داشت، به منزله عليل و سقيم خواهد بود و عليل دفع علّت را به ناچار با غذا خوردن كند و بر كراهت دارو صبر نمايد از خوف گزيدن فنا بر بقا.

چون اين الفاظ از شيخ بشنيد، چنان فريادى كشيد كه جالسين مجلس را گمان اين شد كه روح از بدنش مفارقت نمود، پس از لحظه اى سر برداشت پرسيد:

«ما عَلامَةُ الُمحَبَّةِ لِلّهِ تَعالى»؟ علامت عشق به خدا چيست؟

گفت: «يا حَبيبى إِنَّ دَرَجَةَ الَمحَبَّةِ لِلّهِ رَفيعَة». اى دوست جانى، مقام دوستى با خدا بس بلند است.

آن گاه از شيخ تمنّا كرد آنچه را گفتى براى من توضيح بده گفت:

«يا حَبيبى إِنَّ الُمحِبِّينَ لِلّهِ تَعالى شَقَّ لَهُمْ عَنْ قُلُوبِهِمْ فَأَبْصَرُوا بِنُورِ الْقُلُوبِ إِلى جَلالِ عَظَمَةِ الإِلهِ الَمحْبُوبِ، فَصارَتْ أَرْواحُهُمْ رُوحانِيَّةً، وَقُلُوبُهُمْ حُجُبِيّةً، وَعُقُولُهُمْ سَماويّةً

تَشَرَّحُ بَيْنَ صُفُوفِ الْملائِكَةِ الْكِرامِ، وَتُشاهِدُ تِلْكَ الأُمُورِ بِالْيَقينِ وَالْعَيانِ فَعَبَدُوهُ بِمَبْلَغِ اسْتِطاعَتِهِمْ لَهُ طَمَعاً فى جَنَّتِهِ وَلا خَوْفاً مِنْ نارِهِ».

قلوب دوستان حق مى شكافد، قدر و بزرگى و عظمت آن محبوب را به روشنايى دل مى گيرند، جان هايشان صافى شده و دل آنان پرده دار عظمت حق گردد و عقل هايشان آسمانى شود، در ميان صفوف ملائكه بزرگوار مى روند و هرچه خواهند به يقين و عيان مشاهده كنند، در حدّ طاقت بندگى كنند و بندگى آنان خالص براى خدا باشد، نه به طمع بهشت و نه به خاطر ترس از جهنّم.

جوان چون اين حقايق بشنيد فريادى زد و گريه راه گلويش را گرفت و سپس بيفتاد. چون نيك بديدند، از دنيا رفته بود. آن بزرگ سر آن عاشق جان باخته را به زانو گرفته رويش را بوسه داد و گفت: اين است حال اهل ترس و اين است مرتبه عاشقان و دوستداران «1».

به قول عارف وارسته و عاشق دلداده، فيض بزرگوار:

خوشا آن دل كه مأواى تو باشد بلند آن سر كه در پاى تو باشد

فرو نايد به ملك هر دو عالم هر آن دل را كه سوداى تو باشد

سرا پاى دلم شيداى آن است كه شيداى سراپاى تو باشد

غبار دل به آب ديده شويم كنم پاكيزه تا جاى تو باشد

خوش آن شوريده شيداى بيدل كه مدهوش تماشاى تو باشد

 

دلم با غير تو كى گيرد آرام مگر مستى كه شيداى تو باشد

نمى خواهد دلم گلگشت صحرا مگر گلگشت صحراى تو باشد

خوشى در عالم امكان نديدم مگر در قاف عنقاى تو باشد

زهجرانت به جان آمد دل فيض وصالش ده اگر رأى تو باشد «2»

 

 

گفتارى از عارفان

عاشق سالك و عارف الهى مى گويد:

وقتى در يكى از ممالك گذارم افتاد. طبيبى را كه آثار دانش و آيات بينش از او ظاهر و هويدا بود در كويى ديدم به معالجت مشغول است.

جمعى كثير از مرد و زن بر گرد او نشسته اند و منتظر گرفتن نسخه براى علاج دردند.

من نيز در گوشه اى نشستم. چون از دستورالعمل بيماران خلاصى يافت روى به من كرده و گفت:

اگر تو را نيز مطلبى هستى بگوى.

گفتم: سال هاست به مرضى مبتلا هستم، اگر توانى آن را معالجت نماى.

گفت: آن كدام است؟

گفتم: مرض گناه، اگر از براى آن دوايى دارى از براى من بيان كن.

طبيب لحظه اى سر به زير افكند، پس قلم برداشت و گفت: از براى تو نسخه اى بنويسم آن را نيكو فهم نماى و بدان عمل كن.

آن گاه قلم و كاغذ برداشت و اين كلمات نوشت:

ريشه هاى فقر را برگير، با برگ هاى صبر و هليله فروتنى و بليله افتادگى و روغن گل بنفشه ترس، با گل خطمى دوست و تمر هندى قرار، با گل سرخ راستى، چون اين دواها را به ميزان خود گرفتى، محل آن را در ديگ دانش قرار ده و آب بردبارى و حقيقت به روى آن بريز و آتش آرزومندى زير آن ديگ برافروز و سوزندگى بر آن بيفزاى و آن را با ستام خشنودى حركت ده و سمقونياى زارى و بازگشت بر آن اضافه كن و به روى آن مقّل طاعت بريز، سپس در عمل بكوش و آن شربت را در

______________________________

(1)- نامه دانشوران: 9/ 21.

(2)- فيض كاشانى.

دكان خلوت بنوش، پس از نوشيدن تلخى دهان را با آب وفا مضمضه كن و نيكو كن مزه دهان خود را به مسواك ترس و گرسنگى، سپس به جهت آن كه قى عارض نگردد، سيب قناعت را ببوى و لب هاى خود را به دستمال بازگشت از غير خدا پاك نماى، پس اين شركت كه از تركيب آن دواها ساخته شد، گناهان را بَرد و تو را به خداى بزرگ و داناى رازها نزديك مى كند «1».

چون اين كلمات را از آن طبيب دانشمند شنيدم، تغيير كلّى در حالت من پديد گشت و من نيز قلم برداشته اين كلمات را براى وى نگاشتم:

خداوند را بندگانى است كه درختان گناه را در ديده مى نشانند و آن ها را به آب توبه بازگشت سيراب مى كنند، بار آن ها اندوه و پشيمانى است، ميوه آن را بى جنون مى چينند و بلادت و بلاهت را بر خود بسته، بى آن كه درماندگى در كردار يا گنگى در گفتار آن ها باشد، اين گروه از دانشمندانند و معرفت دار به خدا و رسول، از جام پاك وحدت مى نوشند و بر درازى بلا توانايى پيدا مى كنند، دل هاى آن ها در عالم ملكوت سرگشته و ترسان مى شود و بين پرده هاى جبروت خيالاتشان حركت مى كند.

پناه مى برند به سايه برگ هاى پشيمانى و مطالعه مى كنند كتاب گناهان خود را و روح آنان دمساز شكيبايى و ترس مى گردد، تا وقتى كه به اعلا درجه زهد برسند و همآغوش با نردبان ورع شوند.

شكنجه و تلخى ترك دنيا را به خود مى خرند و آن گاه به ريسمان رهايى پيروز گردند و به گوشه آسايش و تندرستى مى رسند، روحشان به بلندى ها رسد، تا وقتى كه به باغ هاى فراخى و آسودگى اقامت كنند، فرو روند در درياى حيات الهى

______________________________

(1)- مستدرك الوسائل: 12/ 171 حديث 13803، روايتى به همين مضمون از «عمّار ياسر» از قول اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است.

و محكم سازند خندق هاى شكيبايى و بگذارند از پل هاى نهرهاى بزرگ هواهاى نفسانى، آن گاه كه منزل كنند به سرچشمه بادبان هاى آن كشتى هاى مراد و حركت كنند در درياى بهبودى، تا وقتى كه برسند به سواحل آسايش و معدن و محلّ بزرگى و جلالت.

يافعى مى گويد: من نيز نثراً و نظماً در اين معانى چيزى نگاشته ام كه قسمتى از آن بدين شرح است:

چون از جانب حق به عباد، امور معنوى و ترقّيات روحى و عنايات و الطاف خاصه برسد، از خود آنچه غير اوست دور كنند و به طرف مقامات پيوستگى سفر كرده و با كرامت و زهد و تقوا يارى جويند، تقوايى كه گويا اجزائش به آب پاكى و يگانگى و پسنديدگى خمير شده، اسب هايشان در باغ رياضت در حركتند و پنهان مى نمايد.

توسن سركش نفس را آن چنان لجام مى زنند كه به غير صاحب خود نتواند به جايى بنگرد و آن ها را به تازيانه ترس بازدارند و به اسباب آرزومندى حركت دهند و آن ها را به منتهاى آرزومندى كه رسيدن به حق است، در پهنه سختى و رنج برانند، تا آن گاه كه به جاى پاكيزه با عظمتى برسند و دست يابند به مراتب عالى باز نيت هاى سپيدى و عرايس انوار در باغات خوشى و معارف اسرار.

اين راهى كه طى مى كنند پر است از لشكرهاى آرزوهاى نفسانى، ولى اينان بازدارند آن لشكرها را از هجوم به خود و بكشند نفوس آرزوها را به شمشيرهاى خلاف نفس و بزنند سواران طبع سركش را به نيزه هاى ترك عادات گذشته و پاكيزه كنند به آب ديده ناپاكى گناهان خود را و بدى ها و ساير برنامه هاى زشت را، تا بى عيب شود عبادت آن ها و نياز آنان فقط نياز به پاكيزگى جان و نماز شود، از دردهاى دوستى غلط دل آنان علاج شود، درخت هاى بدى طبع را به آتش اندوه  

دل غمين بسوزانند و با گلاب اوراد و اذكار خود را خوشبو نمايند و به نام خدا مردگان خود را زنده كنند «

 

 

 

 

 

 


منبع : کتاب عرفان اسلامی تالیف :آیت الله استاد حسين انصاريان‏
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

آل یزید و یزیدیان
مَروان بن حَکم
سردار جديد كوفه
عمر بن صُبَيْح
یک شرط مهم برای فراوانی نعمت!
راه بهشت‏
منطق ايثار
حرممتاز و یاور امام حسین (ع)
سُوَيْد بن عمرو
محبت پيامبر به دوستداران حسين (ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

هفت نمونه‌ از احیای مردگان در کلام قرآن
مال حلال و حرام در قرآن و روايات‏
صفات خوب انسان‏
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
اسم اعظمی که خضر نبی به علی(ع) آموخت
آثار ایمان به خدا در زندگی
گذری بر فضایل حضرت زهرا سلام الله علیها
سوره ای از قران جهت عشق و محبت
کرامات و معجزات حضرت فاطمه زهرا (س) (2)
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^