منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد سه نوشته: استاد حسین انصاریان
1- كفر
قلب، گاهى بر اثر بى توجهى انسان نسبت به حقايق و دور ماندن از انديشه صحيح دچار كفر مى گردد.
انكار از روى عناد، انكار بعد از معرفت و ايمان، صرف كردن نعمت در مسير شيطان، از مصاديق كفر است؛ قرآن در اين سه زمينه آيات متعددى دارد، براى نمونه مى خوانيم:
[فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِيداً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ ] «1».
اما كسانى كه كافر شدند، آنان را در دنيا و آخرت به عذابى سخت شكنجه مى كنم و براى آنان هيچ ياورى نخواهد بود.
[إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ
______________________________
(1)- آل عمران (3): 56.
الضَّالُّونَ ] «1».
آنان كه بعد از ايمان كافر شدند و بر كفر خويش افزودند، هرگز توبه آنان پذيرفته نيست و اينان در حقيقت گمراهانند.
[أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ] «2».
آيا كسانى را كه [شكر] نعمت خدا را به كفران و ناسپاسى تبديل كردند و قوم خود را به سراى نابودى و هلاكت درآوردند، نديدى؟
[وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ] «3».
و هر كس كه سپاس گزارى كند به سود خود سپاس گزارى مى كند و هر كس ناسپاسى ورزد [زيانى به خدا نمى رساند]؛ زيرا پروردگارم بى نياز و كريم است.
توجه داشته باشيد كه فقط انكار حق، يا خرج نعمت در راه غير خدا، يا انكار پس از ايمان كفر نيست، بلكه انكار معاد و نبوت و ضروريات دين و حكم دادن به غير ما انزل اللّه همه و همه در مرحله كفر است.
اين مرض خطرناك وقتى عارض قلب شود، انسان را از نظر جايگاه در عالم خلقت بدتر از حيوانات كرده و روزنه هاى نور را به روى آدمى مى بندد و شاخ و برگ انسانيّت را مى خشكاند و از انسان، درنده اى خطرناك و ديوى مهيب به وجود مى آورد.
______________________________
(1)- آل عمران (3): 90.
(2)- ابراهيم (14): 28.
(3)- نمل (27): 40.
2- نفاق
از ديگر بيمارى هاى قلب، نفاق است، نفاق يعنى دورويى، دورنگى و دوچهره بودن و برابر با آيات قرآن و روايات، نفاق از بدترين گناهان است منافق در قيامت به بدترين عذاب ها دچار است:
[إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً] «1».
بى ترديد منافقان در پايين ترين طبقه از آتش اند، و هرگز براى آنان ياورى نخواهى يافت.
منافقين، مردان و زنانى هستند كه به زبان و به پاره اى از اعمال خود را مسلمان نشان مى دهند، ولى قلباً به هيچ صورت به خدا و پيامبر و احكام الهى ايمان ندارند.
منافقين مردمى هستند كه با مسلمان نشان دادن خود، خويشتن را در همه شؤون با مسلمانان همراه كرده تا در تمام امور مسلمانان ايجاد اخلال كنند.
منافقين، كوردلانى هستند كه با ارتباط با مسلمانان، از اسرار مسلمانان آگاه شده و آن اسرار را عليه مسلمانان به ثمن بخسى با كفار معامله مى كنند.
منافقين در برخوردهاى خود با مسلمانان از روباه مكارتر، از خوك بى غيرت تر، از سگ پارس كننده تر و از گرگ درنده ترند.
قرآن مجيد در بسيارى از آيات وضع منافقين را نشان مى دهد و در كم تر آيه اى است كه به عذاب سخت فرداى قيامت آنان اشاره نكند.
______________________________
(1)- نساء (4): 145.
[بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً] «1».
منافقان را بشارت ده كه عذابى دردناك براى آنان است.
[إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً] «2».
يقيناً خدا همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.
منافق در مسئله ايمان به خدا و در انجام فرائض الهى با خدا دورويى مى كند و با خلق خدا هم در تمام روابطش دو روست.
3- شرك
از ديگر گناهان قلب، شرك است و شرك داراى اقسامى است كه در قرآن و روايات و كتبى كه در توحيد نوشته شده، به طور مفصل به شرك اشاره شده است.
ريا نوعى شرك است، چيزى را در جنب خدا جهت عبادت قرار دادن شرك است، پيروى از علماى سوء شرك است، هوى پرستى از مصاديق بارز شرك است و شرك، گناه بزرگى است كه اگر تا وقت مرگ قلب انسان به آن آلوده باشد، از آمرزش و رحمت حق محروم خواهد مرد.
[إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً] «3».
مسلماً خدا اين را كه به او شرك ورزيده شود نمى آمرزد، و غير آن را براى هر
______________________________
(1)- نساء (4): 138.
(2)- نساء (4): 140.
(3)- نساء (4): 48.
كس كه بخواهد مى آمرزد. و هر كه به خدا شرك بياورد، مسلماً گناه بزرگى را مرتكب شده است.
4- شك
از ديگر گناهان قلب، شك است، البته شك در علوم ظاهرى چندان عيب ندارد، ولى در مسائل حقى كه حق بودنش با استدلال و برهان عقلى، يا با قرآن، يا با روايات صحيحه روشن است، شك جا ندارد و شك كننده از ميدان انصاف به طور كامل دور است و اين حركت ناصواب قلب بر خلاف حقيقت عقل و فطرت و وجدان است.
يك پيامبر، براى اثبات صدق گفتارش به اذن حضرت حق داراى معجزه است، چنانچه قرآن مى فرمايد كه مرده زنده مى كند؛ كور مادرزاد شفا مى دهد؛ مرض پيسى را از بين مى برد؛ از غيب خبر مى دهد؛ عصا به سنگ مى كوبد، از آن دوازده چشمه آب مى جوشد؛ ماه را دو نيمه مى كند؛ از دل كوه شتر زنده بيرون مى آورد؛ قطعه خاك را با دم خدايى تبديل به پرنده زنده مى كند و در آخرين مرحله قرآن را به عنوان آخرين معجزه و به عنوان معجزه ابدى ارائه مى كند، و مى گويد: با اين دلايل حقّه من فرستاده خدايم. آن گاه يك انسان اين همه واقعيت هاى روشن تر از روز را ببيند و در مرز دودلى قرار بگيرد كه آيا اين انسان راست مى گويد يا نه؟!! قلب چنين آدمى واقعاً مريض است و شك او در برابر حق زمينه ساز هر نوع بدبختى اوست.
راستى در برابر حقِ آشكار، حق بر مبناى برهان و حجت، حق فروزنده تر از آفتاب، جاى شك و ترديد است؟!
5- قساوت
از ديگر بيمارى هاى قلب، قساوت و سنگدلى است؛ قرآن مجيد از برخى انسان ها كه علت بسيارى از بدبختى ها و محروم كننده انسان از رحمت الهى هستند در آياتى خبر مى دهد:
[أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ ] «1».
آيا براى اهل ايمان وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و قرآنى كه نازل شده نرم و فروتن شود؟ و مانند كسانى نباشند كه پيش از اين كتاب آسمانى به آنان داده شده بود، آن گاه روزگار [سرگرمى در امور دنيا و مشغول بودن به آرزوهاى دور و دراز] بر آنان طولانى گشت، در نتيجه دل هايشان سخت و غير قابل انعطاف شد، و بسيارى از آنان نافرمان بودند.
[ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً ...] «2».
سپس دل هاى شما بعد از آن [معجزه شگفت انگيز] سخت شد، مانند سنگ يا سخت تر.
[فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ] «3».
______________________________
(1)- حديد (57): 16.
(2)- بقره (2): 74.
(3)- انعام (6): 43.
پس چرا هنگامى كه عذاب ما به آنان رسيد، فروتنى و زارى نكردند؟ بلكه دل هايشان سخت شد و شيطان، اعمال ناپسندى كه همواره مرتكب مى شدند در نظرشان آراست.
[فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً] «1».
پس آنان را به سبب پيمان شكستنشان لعنت كرديم، و دل هايشان را بسيار سخت گردانيديم.
[أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولئِكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ ] «2».
آيا كسى كه خدا سينه اش را براى [پذيرفتن ] اسلام گشاده است، و بهره مند از نورى از سوى پروردگار خويش است [مانند كسى است كه سينه اش از پذيرفتن اسلام تنگ است؟] پس واى بر آنان كه دل هايشان از ياد كردن خدا سخت است، اينان در گمراهى آشكار هستند.
[لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ] «3».
[آزاد گذاشتن شبهه اندازى شيطان ] براى اين [است ] كه خدا آنچه را شيطان مى اندازد براى آنان كه در دل هايشان بيمارى است و براى سنگدلان وسيله آزمايش قرار دهد و قطعاً ستمكاران در دشمنى و ستيزى بسيار دور [نسبت به حق و حقيقت ] قرار دارند.
______________________________
(1)- مائده (5): 13.
(2)- زمر (39): 22.
(3)- حج (22): 53.
قساوت نمى گذارد كه انسان حق را قبول كند، قساوت نمى گذارد كه انسان در برابر مشكلات و مصائب ديگران، عكس العمل مثبت و انسانى نشان دهد، قساوت نمى گذارد آدمى به مظلوم و مسكين و افتاده ترحم كند.
قساوت نمى گذارد انسان در برابر خطاهايش از خدا عذر بخواهد و جلوى ريختن اشك چشم را مى گيرد.
علت قساوت و سنگدلى دو چيز است: دورى از عبادت، آلودگى به گناه.
اگر بخواهيد قساوت و سنگدلى را معالجه كنيد، بايد به عبادت روى آورده و در حقيقت با تمام گناهان ترك رابطه كنيد.
اگر بخواهيد قساوت را علاج كنيد، زياد ياد مرگ كنيد و در مجالس موعظه شركت كرده، دست به دامن مردان خدا بزنيد و با صاحب نفسان عالم مصاحبت نماييد.
زياد ياد خدا كنيد و تا مى توانيد با كمال عشق و شوق قرآن بخوانيد و از دعاهاى عالى اسلامى به خصوص دعاى كميل، دعاى عرفه، مناجات خمس عشر، دعاى ابوحمزه غفلت نكنيد.
زياد به قبرستان برويد و به ائمه طاهرين عليهم السلام توسل جسته و قسمتى از شب را با محبوب واقعى و مقصود حقيقى خلوت كرده و از گناهان گذشته و تقصيرهايى كه در عبادت داشتيد ياد كرده و گريه كنيد.
با به كار گرفتن اين سلسله مسائل به تدريج زنگ دل پاك شده و قلب شما به نور الهى صفا مى گيرد و شياطين دل شما را رها كرده، حق در آن خانه تجلى مى كند.
6- ريا
از ديگر گناهان قلب، ريا است. رياكار در تمام اعمالش، جز جلب خشنودى ديگران هدفى ندارد.
ريا در اعمال عبادى به طور قطع باعث باطل شدن عمل و در اعمال غير عبادى علت بى ارزش شدن كوشش انسان است.
رياكار، در حقيقت دنيا پرست است و خدا خواهى او پوششى براى پرده ننگين دنيا پرستى اوست.
رياكار مى خواهد در ميان مردم كسب آبرو كند، تا از اين طريق به نان و نوايى برسد و خواسته هاى شيطانى خويش را اعمال كند.
كسى كه داراى خواسته هاى مادى و معنوى است و مى بيند براى رسيدن به اين خواسته ها، بايد از نيروى مردمى استفاده كند و نيروى مردمى جز از طريق جلب رضا و اعتماد آنان به دست نمى آيد و جلب رضا و اعتماد مردم، جز از راه نشان دادن عبادات و خوبى ها ميسر نيست، پس به دايره عبادات قدم مى گذارد و دست به هر كارى خيرى مى زند، بايد گفت: او پهلوان ميدان ريا است و در حقيقت براى رسيدن به اهداف پليدش دست به وسايل پاك زده و اين همان راهى است كه مادّيگران تاريخ در گذشته و كمونيست ها در امروز به آن معتقدند كه هدف وسيله را توجيه مى كند و در آيات و روايات اگر بگويند: چنين شخصى مشرك است، حق گفته اند.
ما در تاريخ مى خوانيم كه ستمگران و زورگويانى كه بر ملت هاى دينى حكومت مى كردند، دست به كارهاى خير مى زدند، مسجد مى ساختند، زيارت مى رفتند، خرج قرآن نوشتن و كتاب دينى نوشتن مى دادند، قرآن چاپ مى كردند، حرم ائمه عليهم السلام را تعمير مى كردند، گاهى به نماز جماعت حاضر مى شدند، به فقرا اطعام مى كردند، دارالايتام و مدرسه مى ساختند و از طرفى مبارزان در راه حق و بى گناهان را به زندان مى انداختند، مظلومان را مى كشتند، حقوق مردم را پايمال مى كردند و خلق خدا را به انواع شكنجه ها مبتلا مى كردند!!
آيا اعمال نيك آنان را جز بر ريا و پوششى بر جناياتشان به چيز ديگرى مى توان حمل كرد؟ قلب اگر از ريا خالى نباشد، انسان نمى تواند عمل واقعى و باارزش داشته باشد و نمى تواند در پيشگاه حق داراى مقام بندگى باشد، پاكى عمل و ارزش آن بستگى به قلب سالم از ريا دارد و انسان بى ريا از بسيارى گناهان در امان و مصونيّت است.
بسيارى از مردم هستند كه در تمام جوانب زندگى زياد زحمت مى كشند و خيلى كار خير مى كنند، اما چون زحمات آنان آلوده به ريا است، براى زحمات و كوشش آنان عاقبتى نخواهد بود و قرآن مجيد آنان را از زيانكارترين مردم مى داند:
[قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالًا* الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً] «1».
بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم از جهت عمل آگاه كنم؟* [آنان ] كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [و گم شده است ] در حالى كه خود مى پندارند، خوب عمل مى كنند.
7- عجب
ديگر از گناهان قلب، عجب است؛ عجب، كار نيك را از خود ديدن و كار خود را بزرگ شمردن و خويش را صاحب حق ديدن است.
عجب، خود بزرگ بينى و بى عيب دانستن خود و خود را از همه برتر انگاشتن است.
______________________________
(1)- كهف (18): 103- 104.
عجب براى انسان، مورث تكبر و تكبر، مورث بسيارى از پليدى هاست!! مُعجب، هر مقامى را حقّ خود مى داند. هر موقعيتى را از آن خود حساب مى كند، عقيده دارد كه تمام احترامات خاص اوست، توقع دارد همه او را بزرگ ببينند و در برابر مقام او خضوع كنند.
انسان گرفتار عجب در هر حدى كه از عبادت و نيكوكارى باشد، بريده از خداست.
انسان بايد بداند كه تمام نيكى هاى ظاهر و باطن عنايت و عطاى خداست و تمام زشتى ها و تقصيرها و عيوب از خود انسان است.
انسان هميشه در عبادات بايد خود را مقصر دانسته و سراسر عباداتش را آلوده به عيب، كم اخلاصى و كم محتوا بداند و نسبت به اعمال نيكش در خوف و رجا باشد.
آدمى اگر خود را خوب بداند و به فرموده قرآن در مقام تزكيه و تعريف خويش باشد و تصور كند كه عبادات و نيكى ها را او انجام مى دهد، آدمى آلوده و موجودى پليد و داراى رنگ شيطانى عجب است و اين عجب در دنيا و آخرت باعث هلاكت اوست؛ قرآن مى فرمايد: تمام نيكى ها عطاى خداست و شما هيچ برنامه مثبتى را از جانب خود ندانيد:
[أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا] «1».
آيا به كسانى كه خود را به پاكى مى ستايند، ننگريستى؟ [اين خودستايى هيچ ارزشى و اعتبارى ندارد] بلكه خداست كه هر كه را بخواهد [بر اساس
______________________________
(1)- نساء (4): 49.
ملاك هاى تعيين شده از سوى خود] مى ستايد، و [گروهى كه به ناحق، خود را مى ستايند در كيفر و مجازات ] به اندازه رشته ميان هسته خرما مورد ستم قرار نمى گيرند.
امام على عليه السلام در مقام تعريف اهل تقوا و عاشقان حق در خطبه همام مى فرمايد:
وَإِذا زُكِّىَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقالُ لَهُ فَيَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى وَرَبّى أَعْلَمُ بى مِنّى بِنَفْسى اللَّهُمَّ لا تُؤاخِذْنى بِما يَقُولُونَ وَاجْعَلْنى أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ «1».
الهى قمشه اى آن پير وارسته در ترجمه جمله بالا گويد:
چو آنان را به نيكويى ستايند |
بينديشند و بر نيكى فزايند |
|
همى گويند در پاسخ كه ما را |
سريرت هست بر خويش آشكارا |
|
به خود ماييم داناتر ز اغيار |
ز ما به داند آن داناى اسرار |
|
پس آن گه با نياز عشق دمساز |
همى گويند كى داناى هر راز |
|
تو با گفتارشان بر ما مپيچى |
كه هيچى را ستايش كرده هيچى |
|
همى گويد به دل كى پاك يزدان |
مرا برتر ز هر پندار گردان |
|
نكوتر ساز ما را زين گمان ها |
الا اى از تو نيكو جسم و جان ها |
|
ببخشا آنچه مستور است ز ايشان |
ز كار زشت و افكار پريشان |
|
امام سجّاد عليه السلام در دعاى بيستم «صحيفه» عرضه مى فرمايد:
وَعَبِّدْنى لَكَ وَلا تُفْسِدْ عِبادَتى بِالْعُجْبِ «2».
الهى! مرا بنده خودت گردان و عباداتم را به عجب و خودپسندى تباه مكن.
______________________________
(1)- نهج البلاغة: خطبه: 184.
(2)- صحيفه سجاديه، دعاى مكارم الاخلاق.
از ديگر گناهان قلب، كبر، سوء ظن، حقد، حسادت، حبّ دنيا، تصميم بر گناه و معصيت است كه شرح آن ها و گناهان ديگرى كه به عنوان گناهان قلب گذشت به طور مفصل در ابوابى كه «مصباح الشريعة» آورده خواهد آمد.
خانه قلب اگر بخواهد تجلى گاه نيّت صادقانه گردد، بايد از تمام اين گناهان پاك شود، قلب آلوده به اين گناهان، قدرت بر نيّت صادقانه ندارد؛ معجب، رياكار، حسود، متكبر، دارنده سوءظن، بخيل، چه گونه مى تواند نيّت صادقانه داشته باشد؟ بايد در گفتار امام صادق عليه السلام كه فرمودند: صاحِبُ النِّيَّةِ الصَّادِقَةِ صاحِبُ الْقَلْبِ السَّليمِ خيلى دقت كرد و جداً بايد از آلودگى قلب ترسيد كه قلب آلوده، خالى از صداقت در نيّت است و عمل خالى از صداقت در نيّت، در نزد حق تعالى كم ارزش يا فاقد ارزش است و انسان چون عملش بى ارزش باشد، نجاتش بس مشكل است!!
[لِأَنَّ سَلامَةَ الْقَلْبِ مِنْ هَواجِسِ الْمَحْذُوراتِ تُخَلِّصُ النِّيَّةَ للّهِ تَعالى فِى الأُمُورِ كُلِّها، قالَ اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ: [يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ] وَقالَ النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله: نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَقالَ الْأَعْمالُ بِالنِّيَّاتِ وَلِكُلِّ امْرِءٍ ما نَوى ]
چرا كه سلامت قلب از وساوس شيطانى و آلودگى هايى كه فضاى روشن دل را تاريك مى كند، علت خلوص نيّت است و خداوند بزرگ فرموده:
روز قيامت روزى است كه مال و فرزندان نفع نمى دهند، آنچه نفع دارد قلبى است كه صاحبش آن را سالم نزد خدا آورده باشد و پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه و آله فرموده:
نيّت مؤمن از عملش بهتر است و نيز آن جناب فرموده: اعمال به نيّت ها است و هر آنچه براى انسان است همان نيّت اوست.
[وَلابُدَّ لِلْعَبْدِ مِنْ خالِصِ النِّيَّةِ فى كُلِّ حَرَكَةٍ وَسُكُونٍ اذْ لَوْ لَمْ يَكُنْ بِهذَا الْمَعْنى يَكُونُ غافِلًا وَالْغافِلُونَ قَدْ وَصَفَهُمْ اللّهُ بِقَوْلِهِ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا]
عبد نه تنها در عبادات واجبه بايد براى خدا نيّت داشته باشد، بلكه لازم است در تمام حركات و سكناتش خدا را در نظر بگيرد و براى خدا برخيزد و بنشيند كه اگر در تمام امور براى خدا نيّت كند، خود را در حصن حصين عنايت حق قرار داده و از شرور نفس و خطرات شيطان در امان خواهد بود.
و اين خلوص نيّت در همه حركات و سكنات است كه از انسان موجودى پاك و با ارزش ساخته و آدمى را با سعادت دنيا و آخرت روبرو مى كند و اگر انسان اين طور نباشد جزء اهل غفلت است و غافلان همان بدبخت هايى هستند كه خداوند در حق آنان فرموده: نيستند مگر مانند چهارپايان بلكه راهى بدتر از آنان دارند.
[ثُمَّ النِّيَّةُ تَبْدو مِنَ الْقَلْبِ عَلى قَدْرِ صَفاءِ الْمَعْرِفَةِ وَتَخْتَلِفُ عَلى حَسَبِ اخْتِلافِ الْاوْقاتِ فى مَعْنى قُوَّتِهِ وَضَعْفِهِ ]
دل وقتى از كدورات و اقذار مادى و وساوس شيطانى و شكوك و شبهه ها و اضطراب ها پاك باشد و هم چون آيينه مركز تجلى فيوضات محبوب باشد، آن نيّتى كه مورد رضايت دوست است، از آن دل آشكار مى شود و صفا و پاكى قلب و دور بودنش از كدورات محصول نورانيّت آن به نور معرفت است.
كسى كه از طريق تفكر در بساط هستى و دقت در آيات قرآن و روايات، نسبت به حضرت حق و شؤون او معرفت پيدا كرد و قيامت را با چشم دل ديد و براى او اين حقيقت روشن شد كه دنياى او عمرش بسيار بسيار كوتاه و انسان نسبت به آن مسافرى زودگذر است و فهميد كه ديارى غير حق وجود ندارد و هرچه هست سايه اى از اوست و كار دست كسى جز خدا نيست، به نيّت خالصانه مى رسد و اعمال و رفتارش با ريشه گرفتن از چنين نيّتى داراى ارزش واقعى خواهد شد.
نيّت بر حسب حالات مكلّفين فرق مى كند، مكلّف در صورت اسير بودن به بندهاى شيطانى و آلوده بودن به رذايل اخلاقى، نيّتش ضعيف و كم ارزش و در صورت آزاد بودن علم و قدرت و اراده اش از هواجس نفسانى نيّتش داراى قوت الهى و نزديك به حقيقت خلوص يا عين خلوص است.
صاحب نيّت تا راه به حقيقت نبرده باشد و پرده هاى ضلالت و گمراهى و حايل هاى نفسانى را از خود دور ننموده باشد و اسباب تزلزل و اضطراب را از خود دفع نكرده باشد به نيّت خالص نرسيده و نيّتش با اين همه آلودگى ها از درجه اعتبار ساقط و ارزش چندانى نخواهد داشت.
[وَصاحِبُ النِّيَّةِ الْخالِصَةِ نَفْسُهُ وَهَواهُ مَعَهُ مَقْهُورَتانِ تَحْتَ سُلْطانِ تَعْظيمِ اللّهِ تَعالى ]
معرفت واقعى به حق، علت تجلى عظمت حضرت او در قلب است، تجلى اين عظمت باعث مى شود كه غير حق در نظر انسان كوچك يا به صورت هيچ و عدم گردد؛ در اين صورت انسان چون غير خدا نمى بيند، نيّتش جز براى خدا نمى شود و راهى هم براى خلوص نيّت و صدق نيّت جز راه معرفت نيست و وقتى انسان به اين منزل والا رسيد، يعنى غير به كلى از نظر او محو شد و عظمتى جز عظمت حق در ميان نماند، حكومت اين عظمت با كمال قدرت و رحمت نفس و هوى را مقهور خود كرده و جايى براى ورود شوائب به ميدان نيّت نمى گذارد در اين منزل با عظمت است كه صفتى براى نيّت جز صفت صدق و خلوص نمى ماند.
خداوندا! ما هنوز به تماشاى حضرت تو موفق نگشته ايم، ما هنوز به محضر مقدس تو راه پيدا نكرده ايم، بين ما غائبان و حاضران درگاه در تمام شؤون حيات فرق است، ما در حالت غيبت به سر مى بريم و در اين غيبت است كه همه چيز غير تو را حاضر مى بينيم، لذا همه چيز پيش ما عظيم است و ما هر كارى را مى خواهيم انجام دهيم به نيّت غير تو انجام مى دهيم و اين كمال بدبختى ماست، راستى ما بدبختيم كه هنوز نتوانسته ايم در اعمال و رفتار و حركات و سكنات خود يك بار نيّت صادقانه داشته باشيم. خداوندا! به عزت و جلالت دست ما را بگير و ما را به آرزوى واقعى مان كه رسيدن به مقام قرب تو و وصل تو و يافتن عظمت توست برسان.
حكيم بزرگوار ملا عبدالرزاق لاهيجى در ذيل جمله بالا مى گويد:
صاحب نيّت خالص كسى است كه مجاهدت و مخالفت نفس اماره كند و مباغضت و مخالفت اين خداعه غراره را لازم داند، چرا كه جويندگان طريق فوز و نجات در جميع اطوار و حالات، احتراز از شر اين دشمن قوى و فريب اين غرور غوى نموده، همت بر مجاهده و مدافعه آن كه افضل اقسام جهاد است گماشته اند، چنان كه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله مروى است كه آن حضرت فرمود:
أَفْضَلُ الْجَهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ «1».
برترين جهاد، مبارزه با نفسى است كه بين دو پهلوست.
و از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه آن حضرت فرموده:
أُحْذُرُوا أَهْوَاءَكُمْ كَما تَحْذَرُونَ أَعْدَاءَكُمْ فَلَيْسَ شَى ءٌ أَعْدَى لِلرِّجالِ مِنْ اتِّباعِ أَهَوائِهِمْ وَحَصائِدِ أَلْسِنَتِهِمْ «2»؛
از هوى ها به مانند اين كه از دشمنانتان مى پرهيزيد، بپرهيزيد، چيزى براى مردم دشمن تر از پيروى از هوى ها و محصولات زبانشان نيست.
مجاهده نفس عبارت از آن است كه او را در هوى ها و خواهش هاى خود ممكن نداشته، مسخّر و مقهور عقل كه فرمانفرماى مملكت بدن است سازند و مجال سركشى و نافرمانى او كه موجب اختلال اركان اين بنيان الهى است نداده به معونت
______________________________
(1)- الأمالى، شيخ صدوق: 466، مجلس 71، حديث 8؛ معانى الأخبار: 160، حديث 1؛ بحار الأنوار: 67/ 65، باب 45، حديث 7.
(2)- الكافى: 2/ 335، باب اتباع الهوى، حديث 1؛ بحار الأنوار: 67/ 82، باب 46، حديث 17.
جنود عقليه به دفع طغيان و فساد او بپردازند، تا سلطان عقل در قلمرو بدن تمكن و استقلال يافته و اين قلوب كه منزلگاه قوافل فيوض الهيه است از فتن و شرور هواى نفسانى خالى و به زيور آثار خير و مرضيات ربّانى حالى (آراسته) گردد.
[وَالْحَياءُ مِنْهُ ]
هرگاه انسان به توفيق الهى آراسته به نور معرفت شود و از طريق اين معرفت كه از بهترين و پرمنفعت ترين فيوضات الهى به انسان است، متصف به خلوص نيّت گردد و باطن و ظاهر و سر و علانيه اش با خدا يكى شود، داراى حياى از خدا گردد و چون حيا در وجودش پرتو افكند، حق الهى را آن چنان كه بايد انجام خواهد داد و از كار مخالف رضاى او پرهيز خواهد كرد.
مگر با داشتن معرفت و نيّت پاك و اقرار به تمام برنامه هاى الهى مى توان مرتكب گناه شد و مى توان از حقوق الهيه چشم پوشيد؟
بعضى از فقها ارتكاب گناه را منافى ايمان دانسته و قايل به خلود فساق در عذاب جهنم اند و عمده دليل آنان نبود معرفت در اهل گناه و در نتيجه نبود نيّت خالص و در حقيقت نبود حيا و شرم از مولا در وجود آنان است. وقتى حيا نباشد، انسان چه گونه از معصيت كناره گيرى كند؟ بهترين نيرويى كه آدمى را از گناه باز مى دارد، حيا است.
[وَهُوَ مِنْ طَبْعِهِ وَشَهْوَتِهِ وَمُنْيَتِهِ ]
و اين حيا جبلى و طبيعى خلوص نيّت و آرزوى اوست، دارنده نيّت خالص و صادق از حيا جدا نيست و در حقيقت حيا و خلوص نيّت لازم و ملزوم يك ديگرند و از هم جدايى ندارند.
[نَفْسُهُ مِنْهُ فى تَعَبٍ وَالنَّاسُ مِنْهُ فى راحَةٍ]
صاحب نيّت صادقانه، به خاطر اين كه از خواهش ها و هواهاى بى جاى نفس و خواسته هاى غيرالهى اش پرهيز دارد، نفسش از او در رنج و ديگران از او در راحتند، راحتى ديگران از او به خاطر اينست كه در تمام كارهايش موافق رضاى حق عمل مى كند و كسى كه موافق رضاى حق عمل كند، ظلم و جورى از او صادر نمى گردد و هركس ظلم و جورى و آزار و اذيتى از او صادر نشود، ديگران از او در راحتند، يا معناى جمله اين است كه صاحب نيّت صادقانه به خاطر نيّتش دست به هر كار خيرى اعم از عبادت و خدمت به خلق مى زند و اين عبادت و خدمت براى او رنج است و براى ديگران راحت.
در پايان شرح حديث نيّت، نكته مهمى را كه در ايجاد نيّت صادقانه نقش مهمى دارد، نبايد ناگفته گذاشت و آن اين است كه انسان در همه شؤون حيات بايد نظامات قراردادى حضرت حق را به احسن وجه مراعات نمايد، تا با مراعات نظام الهى به واقعيت ها رسيده و از هر برنامه اى نتيجه لازم عايد او گردد.
ما در زندگى خود با سلسله مسائلى از قبيل اعضا و جوارح جسمى، نفس، قلب، عقل، فقيه، امام، نبى، اللّه روبرو هستيم، در اين سلسله مسائل تقدم واقعى با كيست و كداميك از اين واقعيت ها بر ديگرى حاكم است؟
ما بايد به دستور حق و راهنمايى انبيا و ائمه و اوليا نظام هاى مربوط به اين مسائل را با كمال دقت رعايت نماييم، تا از زندگى بهره الهى ببريم.
خداوند در رأس همه امور است و او مفيض فيض و مبدء هر خيرى است، حضرتش دستورها را به پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ مى كند و به صورت قرآن و وحى و الهام در اختيار او قرار مى دهد: پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه دارد به امام منتقل مى نمايد و امام به فقيه، عقل بايد تمام احكام لازم را از فقيه بگيرد؛ زيرا در وجود انسان عقل واسطه دريافت است، قلب بايد دريافت عقل را تفقه كرده و بفهمد، سپس بايد نفس را حاضر به گرفتن يافته هاى عقل كرد و آن گونه بايد نفس آگاه را مؤدب نمود كه دانسته خود را به وسيله اعضا و جوارح تحقق عملى دهد و نتيجه اين گونه عمل هم بدون شك حيات جاويدان بهشتى است.
پس بايد اعضا و جوارح، تابع نفس الهى و نفس تابع نور قلب و قلب تابع عقل و عقل پيرو فقيه جامع الشرايط باشد، علم فقيه ريشه در امامت و امامت ريشه در نبوت و نبوت ريشه در ربوبيت حضرت محبوب دارد؛ انسان اگر خود را حاضر كند، در اين گردونه قرار بگيرد، در تمام امور نيّتى جز خدا و اراده اى جز حضرت حق نخواهد داشت.
حكيم صفاى اصفهانى، آن شوريده شيدا در اين زمينه گويد:
شبى كه ديده به ديدار دوست باز كنم |
دم سپيده ز خورشيد احتراز كنم |
|
بود وضوى من از آب چشم و طاعتم اين |
كه رو به قبله ابروى او نماز كنم |
|
پرم به عرش حقيقت ز آشيانه آز |
دو بال بسته مرغ نياز باز كنم |
|
مرا كه ساعد سلطان بود مساعد پاى |
چرا نشيمن خود آشيان آز كنم |
|
شكار نسر حقيقت كنم به قوت سير |
كبوتر دل شوريده شاهباز كنم |
|
اگر به دست من افتد شكنج طره بخت |
ز گرد راه تو آن طره را طراز كنم |
|
ز خاك پاى تو آبى زنم بر آتش دل |
دل هوايى خود را محل راز كنم |
|
حديث موى تو گويم دم از غم تو زنم |
به گفتگوى تو افسانه را دراز كنم |
|
منبع : پایگاه عرفان