فارسی
يكشنبه 30 ارديبهشت 1403 - الاحد 10 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

نعمت اعضاء بدن

 

منابع : کتاب عرفان اسلامی جلد سه    نوشته: استاد حسین انصاریان 

 

نعمت دستگاه گردش خون

مسئله خون و گردش آن در بدن و آنچه خون به عهده دارد، از اصولى ترين مسائل حيات و شگفت انگيزترين برنامه هاى خلقت است و تنها دستگاهى كه در تمام عالم، قدرت بر ساختن خون دارد بدن است و بس!

دستگاه دوران خون در بدن از كامل ترين و اعجاب انگيزترين خطوط ارتباط حمل و نقل جهان است. طول رگ هايى كه به طور مرتب خون از آنها عبور مى كند از مجموع طول راه آهن هاى عالم زيادتر است!!

اين دستگاه خدا ساخته، به طور خودكار در تمام شبانه روز بدون وقفه و با نظمى حساب شده در كار و فعّاليت است.

براى نسج و بافته هاى بدن، خونى را كه احتياج دارند آماده نموده و به مقدار خورند هريك، يعنى مشترى هاى خود كه سلّول هاى بدن هستند و تعداد آنها از صدها ميليارد متجاوز است، مى رساند.

ضايعه سلّول ها را رفع مى نمايد و گلبول هاى سپيد و قرمز را مى سازد و در هر ثانيه، يك ميليون گلبول قرمز به جاى همين مقدار كه از بين رفته اند تهيّه و آماده مى كند.

وقتى رگ هاى انتقال خون عيب كنند به تنهايى آنها را مرمّت و تعمير مى كند و هرگاه سوزن به انگشت فرو رود و موى رگ هاى بسيار ريز را سوراخ نمايد، فورى آنها را جوش مى دهد!!

هنگامى كه بريدگى كوچكى در سطح پوست بدن به وجود آيد، به سرعت يك قسم كلاف كرك دار از مادّه فيبرين ظاهر مى شود و گلبول هاى قرمز را در ميان مى گيرد و دكمه اى مى سازد كه اگر آن دكمه مسدود كننده نباشد، بر اثر كوچك ترين زخم، خونريزى شروع و عاقبت به مرگ منتهى مى گردد!!

دستگاه دوران خون، هر دقيقه پنج ليتر و شبانه روز بيش از هفت هزار ليتر خون توزيع مى كند.

شريان ها فقط لوله هاى ساده اى نيستند، بلكه رگ هاى جاندارى هستند كه داراى قابليّت كشش بوده موجب طپش و ضربان قلب و نبض مى گردند.

قلب، خون را كم كم ترشح و به شريان مى فرستد و شريان ها، جريان آن را منظم ساخته و جريان نبض را سبك تر مى كنند تا در وسط راه جريان خون به هم متّصل و مانند جوى باريكى به طور ملايم وارد موى رگ ها شود.

دستگاه دوران خون، دو كار انجام مى دهد: خون كه وارد شريان ها شد و براى رساندن غذا به سلّول ها به جريان افتاد، بار؛ يعنى موادّ مختلفه اى كه عبارتند از:

اسيدهاى آمينه كه براى مرمّت بافت هاى بدن به كار مى آيند، قند كه منبع نيرو و قدرت است و موادّ معدنى ديگر مانند ويتامين ها، هرمون ها و اكسيژن همراه خود مى برد!

خونى كه به وسيله رگ هاى وريدى به طرف قلب برمى گردد، در موقع بازگشت، گاز كربنيك، آب، رسوب سلول هاى سوخته و خورده هاى تغيير و تبديل پروتئين ها را با خود مى آورد.

بياييد ببينيم يك لقمه گوشتى كه مى خوريم به قدرت حضرت حق چه تغيير و تحوّلاتى در آن پيدا مى شود.

در معده و روده هاى باريك، تخميرهاى معدنى، پروتئين ها را به اسيدهاى آمينه تبديل مى كنند، در جدار روده، موهاى خيلى ريز و كرك دار برآمده اى وجود دارد كه در زير ميكروسكوپ شبيه به قالى پر پشم است.

تعداد كرك هاى مزبور به پنج ميليون مى رسد و هر كدام به يك رگ مويى قائم اند، در جدار رگ هاى مويى خلل و فرج هايى است كه ذرّات خيلى ريز اسيدهاى آمينه را تصفيه مى نمايد و شيره و جوهر گوشت با اين حساب داخل جريان خون مى شود و نخست با كبد يا جگر سياه كه دستگاه يا آزمايشگاه شيميايى و منظّم كننده خون است برخورد مى كند.

كبد به طور دائم مقدار قند ضرورى خون را كه براى عضلات و هم چنين اسيد آمينه را كه براى ساختن و پرداختن بافت هاى بدن لازم است كنترل و رسيدگى مى نمايد.

اگر غذايى كه خورده ايم در آن گوشت فراوان بوده، در اين صورت خونى كه وارد كبد مى شود اسيدهاى آمينه آن زياد است، كبد قسمتى از آنها را ذخيره مى كند و مقدارى از آن از بين مى رود، سپس خون براى تغذيه سلول مهيّا مى گردد و در هر نقطه بدن مقدار خونى كه طرف احتياج سلول است، مثلًا براى ساختن يك عضله يا مرمّت انگشتى كه سوخته، به آن محل مى رساند.

قندى كه با چايى مى خوريم، هم چنين نشاسته نان و سيب زمينى، تقريباً همين راه را مى پيمايد و در روده باريك تبديل به گلوكز گشته وارد كبد مى شود، هرگاه مقدار گلوكز زياد باشد، كبد آن را به گليكوژن تبديل كرده و به اين شكل ذخيره مى كند.

موقعى كه عضلات احتياج به سوخت دارند آن گليكوژن مجدداً به گلوكز تبديل و تدريجاً از كبد بيرون مى رود.

هنگام عمليات ورزشى، كبد از گلوكز ذخيره دائمى خود كه براى مدّت دوازده تا بيست و چهار ساعت كفايت مى كند برداشت خواهد كرد.

چربى ها نيز از جمله مواد سوخت بدن به شمار مى آيند، وقتى كه از روده مى گذرند، به اسيدهاى چرب مبدّل و وارد شيره غذايى مى شوند، هرگاه ذخيره گليكوژن كبد تمام شود، كبد مى تواند تا چند هفته نيروى سوخت بدن را از ذخيره خود تأمين نمايد.

به طورى كه گفته شد، خون، بار يا مواد مختلفه با خود دارد كه مخصوصاً مادّه هاى پروتئين آن قابل توجه است. از پروتئين ها يكى يد همراه دارد كه براى غدّه هاى تيروييد، ديگرى داراى فسفر است كه براى استخوان ها و سوّم كلسيم است كه براى استحكام و دوام دندان ها ضرورت دارد.

در خون هميشه يك ليتر اكسيژن حل شده وجود دارد، اين گاز حيات بخش در خون با هموگلوبين تركيب شده و رنگ سرخ قشنگ خون از همين راه حاصل مى شود، هرچند اين عمل در ريه ها انجام مى گردد، ولى عمل معكوس آن در سلّول ها و در طول سيستم دوران خون جريان مى يابد، هموگلوبين، اكسيژن را در خون وارد مى كند و گاز كربنيك خون را مى گيرد.

قسمت شايان توجه دستگاه دوران خون، شبكه وسيع رگ هاى مويى است كه لوله هاى ذره بينى ريزى هستند كه سرِ شريان و وريدها را به هم وصل مى نمايند، اين رگ ها به حدّى ريز و باريك اند كه گلبول هاى قرمز خون مجبورند در عبور از ميان رگ ها، رديف شده به نوبت بگذرند، اين جاست كه خون وظيفه اصلى خود را انجام مى دهد و به سلّول ها غذا مى رساند و سلول هاى ضايع شده را گرفته با خود مى برد.

هريك از سلّول ها در مايع نمكدارى كه متوالياً تجديد مى شود زندگى مى كنند و آن مايع شور به منزله دايه و پرورش دهنده سلول هاست كه سلّول ها در ميان آن شناورند.

خون وريدى داراى رسوب هاى مختلفى است، مانند گاز كربونيك، آب، تفاله پروتئين هاى تغييريافته و دستگاه دوران خون، اين رسوب ها يا دردها را به كبد و كليه ها مى فرستد.

كليه ها، دستگاه تقطير و تصفيه اى است كه از لوله هاى خيلى باريك تشكيل شده و طول لوله هاى آن در حدود يك صد كيلومتر مى شود، شكل آن شبيه لوبياست و در شبانه روز قريب به دويست ليتر خون صاف مى كند، موادّ مضرّ و ناپاك خون به ويژه اوره، آمونياك و ته مانده هاى نهايى غذا را به پيشاب تبديل نموده و دفع مى كند و صد و هفتاد و هشت ليتر مايع صاف شده را به خون برمى گرداند، كبد مقدار اسيد آمينه و قند خون را كنترل مى كند و كليه ها مواد معدنى خون را تعديل مى نمايند.

خونى كه وارد كليه ها مى شود، ممكن است داراى املاح سديم، منيزيوم و فسفات به مقدار زيادترى باشد، كليه ها املاح مذكور را تحت كنترل قرار مى دهند و مقدار هر كدام از آنها را محدود مى سازد، هنگامى كه خون، كليه ها را ترك مى كند به طور دقيق هر مقدار ملح معدنى كه طرف احتياج اعضاى بدن است و لزوماً بايد آن املاح را داشته باشد همراه خود برده به سلّول ها مى رساند.

مايعات عصبى كه از مغز به حركت مى آيند به جدار عضله شريان ها فرمان سست گشتن مى دهند و دريچه هاى انتظام جريان خون، باز و بسته مى شود؛ مثلًا شخصى كه كنار حوض آبى در مقابل آفتاب دراز كشيده باشد، جريان خون او تقريباً آرام است و موى رگ هاى او خالى هستند؛ زيرا سلّول ها موقعى كه شخص راحت و آرام است، احتياج زيادى به نيرو ندارند.

به محض اين كه شخص داخل آب شود فوراً مركز محرّكه اعصاب و عروق به فعّاليت مى افتند و عضله ها گلوكز خود را مى بلعند و مى كوشند رسوب گاز كربنيك را به سرعت دفع كنند.

براى كنترل جريان خون، مراكز فرعى ديگرى هم وجود دارد از جمله يكى در قسمت بالاى شكم كه شبكه عصبى مى باشد، اگر ضربه اى به اين ناحيه وارد آيد، آن شبكه نازك به كلّى از هم پاشيده و رگ هاى مويين خون در شكم منبسط مى شوند و آن قدر خون جذب و بلع مى كنند كه مغز از داشتن خون محروم مى ماند و حالت بيهوشى به مصدوم دست مى دهد.

يك شخص بالغ، مقدار خون او در حدود شش الى هفت ليتر است كه آن مقدار خون تقريباً داراى سى هزار ميليارد گلبول قرمز است.

اين گلبول ها در مغز استخوان به عمل مى آيند و در هر دقيقه، هفتاد و دو ميليون گلبول به موازات هم به وجود مى آيند و از بين مى روند و دوره زندگى متوسط كهن ترين آنها سى روز است.

گلبول هاى قرمز هنگامى كه از كبد عبور مى كنند، مورد حمله دنباله هاى ذرّه بينى سلّول ها كه شباهت به نجم البحر دارند واقع شده از بين مى روند، لكن اعضاى بدن هميشه مقدار 85% از اين گلبول ها را ذخيره دارند و خون، اين ذخاير را به مغز استخوان مى رساند و در آن جا از نو هموگلوبين تهيّه مى شود.

در برابر گلبول هاى قرمز، گلبول هاى سپيدى در خون موجود است كه وظيفه آنها مبارزه با عفونت و فساد خون است، بعضى از اين گلبول ها به ميكروب ها حمله مى كنند و آنها را مى خورند.

در خون، مادّه اى براى منعقد گشتن وجود دارد كه هنوز دانشمندان نتوانسته اند به ماهيّت آن پى ببرند، به علاوه مادّه ديگرى در خون يافت مى شود كه بسيار مهّم است و آن مادّه، نوع مخصوص خون هر شخص را معين و معلوم مى سازد.

به طورى كه مشروحاً ذكر شد، ساختمان دستگاه دوران خون و شبكه هاى رگ هاى مويى آن و هم چنين مايع خون، هر كدام عجيب و حيرت آميز است و مواد مركبه خون هم كم تر از آنها نيست؛ چون به ديده فراست به ساختمان و جريان كار مداوم آن ماشين فعّال بنگريم، ناگزيريم سر تعظيم به آستان حضرت حق فرود آورده از روى بصيرت و بينايى او را ستايش و ذات بى همتايش را پرستش نماييم.

فيض، آن شوريده مست مى گويد:

جز خدا را بندگى حيف است حيف

 

بى غم او زندگى حيف است حيف

در غمش در خلد عشرت چون كنم

 

ماندگى از بندگى حيف است حيف

جز به درگاه رفيعش سر منه

 

بهر غير افكندگى حيف است حيف

سر زعشق و دل زغم خالى مكن

 

بى خيالش زندگى حيف است حيف

     

 

عمر و جان در ساعت حق صرف كن

 

در جهان جز بندگى حيف است حيف

     

كالبد را پرورش ظلم است ظلم

 

جان كند جز بندگى حيف است حيف

جان و دل درباز در راه خدا

 

غير اين بازندگى حيف است حيف

اهل دنيا را سبك كن ناتوان

 

با گران افكندگى حيف است حيف

يا رب از عشقت بده شورى مرا

 

فيض را افسردگى حيف است حيف «1»

     

 

نعمت كبد

كبد را اگر كليد تندرستى بدن بناميم، چيزى به گزاف نگفته ايم، كبد يا جگر سياه از بزرگ ترين و پرگنجايش ترين غده هاى بدن است.

رنگ آن قرمز تيره و برش ساخت آن مدوّر و وزن آن از يك چهلم وزن جسم آدمى تجاوز نمى كند و قرارگاه آن بالاى سمت راست شكم، زير پرده دل در قفسه سينه است.

اين غدّه اسرارآميز آزمايشگاه شيميايى بدن است، اعمال آن باعث ضربان قلب، اتّساع رگ هاى خون، سهولت هضم غذا، حسن انجام كارهاى فكرى و نيرو دادن به عضلات بدن است!!

نسج كبد از يك نوع سلول تشكيل يافته و اين سلّول هاى ريز كه شماره آنها از ميليون ها تجاوز مى كند، پهلوى هم قرار دارند و يك غدّه ضخيم تشكيل داده و بر اثر جريان مداوم خون، مرطوب و مشروب مى شود.

خون هايى كه به كبد مى ريزد داراى مواد غذايى فراوان است، قسمتى از آن از لوله جهاز هاضمه به وسيله سياه رگ بزرگ و قسمتى كه داراى اكسيژن است از سمت چپ قلب به وسيله شريان كبدى وارد آن مى شود و پيش از آن كه به

______________________________
(1)- فيض كاشانى.

سلّول هاى كبد برسند با هم مخلوط و با نيروى واحدى، دستگاه شيميايى كبد را به كار مى اندازند!!

سلّول هاى كبد، موادى ترشح مى كنند كه كليّه اعضاى بدن براى حسن انجام اعمال خود به آن مواد نيازمندند؛ فى المثل كليه ها بدون كمك كبد، قادر به دفع ضايعات آزوته نخواهند بود و كبد قبلًا آنها را به اوره تبديل مى نمايد تا كليه بتواند كار مربوط به خودش را انجام دهد.

كبد، مخزن موادّ ويتامينه است و در صورت فقدان ويتامين، مغز استخوان نمى تواند مواد ضرورى را براى خون تهيّه و آماده كند.

تمايلات جنسى هرچند كه منبع نيروى آن غدّه هاى تناسلى است، ولى فعّاليت غدّه ها، منوط بر حالت كبد و تنظيم اعمال هورمون هاى جنسى مى باشد.

كبد است كه با اسيدهاى آمينه، آلبومين مى سازد و مقدار نمك و آب را تبديل مى نمايد، صفراى كبدى است كه فعّاليت روده ها را مرتّب و روبه راه مى نمايد و از مسموميّت غذايى جلوگيرى مى كند و در صورت بروز خون ريزى، بيمار با خطر مرگ مواجه مى شود، علاوه بر اين، كبد ماده اى بر ضد انعقاد خون ترشح مى كند كه در صورت فقدان آن خطر انسداد شريان هاى خون كه به مغز مى روند وجود دارد.

كبد با ميكروب هاى مضرّ مبارزه مى كند و آنها را از بدن خارج مى سازد و ما را از خطرات اثر داروهايى كه به مقدار زياد خورده ايم و جذب شده مى رهاند و بالاخره پوست بدن را كه آلوده به سموم صنعتى است حفظ و صيانت مى كند.

هنگامى كه از پلكان يا سر بالايى بالا مى رويم، عضلات بدن براى يافتن نيرو احتياج به سوخت پيدا مى كنند، فوراً كبد به فعّاليت مى افتد و بى درنگ مقدارى از ذخيره گليكوژن خود را به گلوكز تبديل و آن را وارد خون مى نمايد.

ارگانيسم بدن در هر ثانيه ميليون ها گلبول قرمز خون را ناچار به هدر مى دهد، طحال آنها را گرفته خراب مى كند؛ ولى كبد مواد مركّبه گلبول ها مخصوصاً آهن آنها را جذب نموده براى ساختن سلّول هاى تازه خون به كار مى برد.

هرگاه بريدگى در انگشت پديد شود، به طورى كه خون از آن جارى گردد، اگر كبد به كمك نرسد و مادّه فيبرينوژن كه براى بسته شدن خون نافع است نسازد و ترشح نكند وخون در محل بريدگى منعقد نگردد، آن قدر خون از بدن از طريق آن بريدگى مى رود تا مرگ انسان برسد!!

اين غدّه سحرآميز در هر ثانيه اعمال فوق العاده شگفت آميزى انجام مى دهد كه تعداد آن خيلى زياد است و تاكنون در حدود پانصد عمل مختلف از كبد شناخته شده كه فهرست آن هنوز كامل نگرديده است.

عمل كبد در تعديل كار غدد هورمون هاى بدن بسيار مهّم است، فى المثل غدّه تيروييد، هرگاه ترشّحات آن خيلى زياد باشد، شخص را لاغر ساخته به شكل اسكلت متحرّك در مى آورد، كبد، مازاد ترشحات را كه براى بدن خطرناك است از بين مى برد و ذخيره اى از ويتامين هاى و و كمپلكس تهيه و آماده مى سازد.

نيرو و قدرت كبد از خوراك و غذايى كه شخص مى خورد به دست مى آيد، كبد از هيدرات دو كربن گليكوژن تهيه و ذخيره مى كند، بعد آن را به تناسب احتياجات سلّول هاى بدن به تدريج يا به سرعت به آنها مى رساند و ضمناً مواد چربى را براى مواقعى كه بدن زياد فعاليت دارد و نياز به آن خواهد داشت ذخيره مى نمايد.

از خواصّ ديگر كبد، قابليّت كشش و اتّساع آن است؛ چون تجمّع خون زياد در قلب باعث خستگى آن مى شود، كبد به واسطه خاصيت ارتجاعى و لاستيكى خود، مازاد خون را جذب مى كند.

كبد، عمل مهم ديگرى كه فوق العاده مهم است انجام مى دهد و آن قابليّت تجديد و نشو و نماى سلول هاى كبدى است؛ مثلًا در بيمارى سرطان كه زياد پيشرفت كرده جراحان مهم تا نود درصد از حجم كبد را برداشته اند و پس از چند ماه دوباره سلّول هاى كبد شروع به رشد نموده دوباره به حجم معمولى خود رسيده است.

اين فقير شرمنده و اسير بال و پر شكسته پس از مختصر اطلاعى، بر لطف و عنايت حضرت دوست در محضر مقدّسش سروده ام:

سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام

 

دل و دين بر سر سوداى تو درباخته ام

آتش هجر تو پا تا به سرم سوخت ولى

 

من به اين آتش و اين سوختنم ساخته ام

تا شدم معتكف كوى تو اى مهر جهان

 

رايت عشق تو در جان و دل افروخته ام

گشتم آزاد به لطف تو ززندان هوس

 

همتى كرده به كويت چو صبا تاخته ام

من زروز ازل اى آتش دل هاى كباب

 

جز تو و مهر تو و لطف تو نشناخته ام

به رخ و زلف تو سوگند كه در بزم وجود

 

از همه دست كشيده به تو پرداخته ام

گفت مسكين به تو اى نور شبستان صفا

 

سر به خاك قدم عشق تو انداخته ام

     

 

نعمت اعصاب

موقعى كه به دستگاه هاى مخابرات تلفن هاى خودكار نزديك مى شويم، از مشاهده دستگاه و اسباب و ادوات مفصّل و در هم پيچيده آن مبهوت مى گرديم.

سرعت انتقال اخبارى كه در ظرف چند ثانيه و دقيقه از دورترين نقاط گيتى مى رسد باعث شگفتى ما مى گردد و حال آن كه شبكه ارتباطى و مخابراتى دقيق و حساس و كامل ترى با حجم بسيار اندكى در بدن خودمان داريم كه از انديشه در آن غافليم.

آن دستگاه عجيب و شگرف، سلسله اعصاب ماست كه شبانه روز ميليون ها پيام به ميلياردها سلّول بدن ما مى رساند و از ضربان قلب، دم زدن ريه ها و حركات و جريان تمام اعضا و اجزاى بدن به مغز خبر مى رساند.

اگر اين وسايل ارتباط و مخابرات وجود نداشت در بدن انسان و سلول هاى آن يك حالت بى نظمى و اغتشاش ايجاد مى شد.

زبان كه مزه خوراكى ها را معلوم مى كند، داراى سه هزار برآمدگى است كه هريك به وسيله عصب مخصوص به مغز متّصل مى شوند.

طرز كار اين اعصاب هنوز به درستى كشف نشده، گويا جزيى از مادّه خوراكى در آن برآمدگى ها قرار مى گيرد و مانند فيش هاى برق كه جريان الكتريسيته را از محلى گرفته به نقطه ديگر وصل مى كند، برق آسا تحريك شده به مغز مى رسانند و در يك لحظه مغز، طعم و مزه خوراكى را تشخيص مى دهد.

گوش، داراى يكصد هزار سلول شنوايى است و در قسمت داخلى گوش، عصب هاى بسيار ريزى وجود دارد كه ارتعاش صوت را به طور مخصوصى مى گيرند و مانند ساقه هاى گندم كه با وزش باد موج مى زنند اعصاب مذكور هم لرزش يافته جريان صوت در آن ها حادث مى شود كه ابتدا خيلى ضعيف و فوراً به چندين هزار برابر تقويت گشته و هنگامى كه آن اصوات به مركز دماغ مى رسند مانند نت هاى موسيقى، منظم و رسا مى باشند و با آن كه اصوات مخلوطى از صداهاى آنى و فورى است با وجود اين به سرعت درك مى كنيم كه صدا از جانب دوست يا خويشاوند يا بيگانه است و به اين نحو صداها را از داخل مغز به وسيله گوش هايمان به كمك آن اعصاب مى شنويم.

چشم، هر چشم داراى صد و سى ميليون اعصاب گيرنده نورى است كه تأثير و انفعالات نور را به مغز منتقل مى كند، شاخ و برگ هاى درخت و گل و گياه را چشم تشخيص مى دهد، ولى زيبايى آنها را مغز نمايش مى دهد.

گاهى اعصاب بينايى طور ديگر جلوه گر مى شوند، موقعى كه در تاريكى غفلتاً سرمان به مانعى بر مى خورد، مى بينيم برق خيره كننده اى معادل روشنايى سى و شش شمع از چشم هايمان جستن مى كند، علّت آن است كه بر اثر آن ضربه اعصاب بينايى تحريك مى شوند و موج هاى الكتريسته به مغز مى رسانند و جريان واقعه به شكل يك شليك آتش زا و نورانى نمودار مى شود.

تشكيلات مربوط به چشم را بايد به دقّت مطالعه كرد، اين تشكيلات عبارتند از:

كاسه چشم، كره چشم، عضلات خارجى چشم، پلك ها، ملتحمه و دستگاه اشكى.

كاسه چشم، يك حفره مخروطى شكل است كه جدارهاى آن توسط استخوان هاى جمجمه و صورت تشكيل مى شود، استخوان هاى تشكيل دهنده جدار كاسه چشم عبارتند از: استخوان پيشانى، فك فوقانى، گونه اى، شپ پره و پرويزنى. اشكى و كامى.

كره چشم يك پنجم قدامى حفره كاسه چشمى را اشغال مى كند، باقى اين حفره با چربى، نيام ها، اعصاب، رگ هاى خونى، عضلات و غده اشكى پر مى شود.

عضلات خارجى كره چشم از رأس كاسه چشم شروع شده و بر روى كره چشم مى چسبند. اين عضلات توسط نيام هايى پوشيده شده اند كه در آنها استطاله هايى به جدارهاى كاسه چشم كشيده مى شود، چهار عضله راست موسوم به راست فوقانى، تحتانى، داخلى و خارجى و دو عضله مايل موسوم به مايل فوقانى و مايل تحتانى وجود دارند.

پلك ها پرده هاى متحركى هستند كه در جلو كره چشم قرار دارند و فضاى بين آنها شكاف پلكى ناميده مى شود، پلك فوقانى و تحتانى در زاويه خارجى و داخل چشم به يكديگر مى رسند، تارس صفحه اى از بافت همبندى متراكم است كه به پلك شكل مى دهد، غدد سباسه موسوم به غدد ميبوميوس در تارس قرار دارد، مژه ها موهايى هستند كه در لبه پلك ها قرار گرفته اند، غدد سباسه همراه با مژه ها وجود دارند و غدد عرق در پوست بين مژه ها يافت مى شوند.

ملتحمه يك غشاى مخاطى است كه سطح پلك ها را مفروش كرده و بر روى بخشى از كره چشم نيز منعطف مى شود.

دستگاه اشكى شامل غده اشكى و مجارى آن است، جدار كره چشم از سه پرده صلبيه، مشيميه و شبكيه تشكيل مى شود.

صلبيه كه نام ديگر آن سفيدى چشم است، پوشش خارجى و محافظت كننده و نگاه دارنده كره چشم است.

مشيميه پرده ميانى يا يك پرده بسيار عروقى بوده و يك عمل تغذيه اى را به انجام مى رساند.

عنبيه قسمت رنگى چشم است و سوراخى كه در مركز آن قرار دارد مردمك ناميده مى شود و كار آن تنظيم مقدار نور داده شده به چشم است.

چشم با اين مسائل، قابل شناخت نيست، اين كره بسيار كوچك، دنياى بسيار بزرگى است كه فقط خالقش از آن خبر دارد و بس، وظيفه ما در برابر اين نعمت بزرگ، شكر كردن در برابر عطا كننده اوست و شكر آن هم به اين است كه با اين عضو مرتكب گناه نشويم.

پوست، داراى شبكه عظيمى از پى و عصب است كه بعضى از آنها گيرنده، برخى گرماسنج وتعداد فراوانى هم عصب هاى حساس لامسه مى باشند.

شماره اعصاب گرماسنج در حدود سى هزار است، چون شى ء داغ روى پوست بدن بيايد فوراً اين عصب ها اعلام خطر مى نمايند.

بر پوست بدن، دويست و پنجاه هزار نقطه حساس از سرما و پانصد هزار حس لامسه موجود است، موقعى كه آب سرد روى بدن مى ريزد، خنكى در بدن احساس مى شود كه به وسيله اعصاب مربوطه به مركز دماغ اطلاع داده مى شود و بدن شروع به لرزش مى كند، به سرعت شريان هاى مجاور پوست باز مى شوند تا خون بيش ترى كه منبع حرارت است به بدن برسد، موقع گرما عكس اين جريان صورت مى گيرد، اعصاب گرماسنج به مغز خبر مى دهند و به دستور مغز سه ميليون غدّه هاى عرق شروع به ترشّح مى نمايند و عرق از بدن خارج و شخص خنك مى شود.

مغز و جريان كار آن: بدن انسان داراى دو دستگاه عصبى است: يكى دستگاه مركزى يا مغزى نخاعى كه مركز هوش و شعور و اراده است و به عضلات نيز فرمان مى دهد.

ديگرى دستگاه سمپاتيك خودكار غيرارادى كه به احشا فرمانروايى دارد و دستگاه دوّمى وابسته به اوّلى است، به كمك اين دو دستگاه، بدن ما ضرورت عمل در دنياى خارج را به دست مى آورد.

دستگاه عصبى مركزى شامل: مغز و مخچه و نخاع شوكى است كه مستقيماً به عضلات و به طور غير مستقيم به ديگر اندام ها رشته هاى عصبى مى فرستد.

مغز از جسمى نرم و سفيد رنگ و فوق العاده ظريف ساخته شده و محفظه هاى استخوان جمجمه و ستون مهره ها را پر مى كند.

اعصاب حسى بدن از سطح پوست و اندام هاى حسى به آن جا مى رود و مغز ما به واسطه اين ها دائماً با جهان بزرگ در ارتباط است و در عين حال به وسيله رشته هاى اعصاب حركتى با تمام عضلات و به وسيله رشته هايى كه از آن به دستگاه سمپاتيك خودكار مى رود با احشا و اندام هاى ديگر مربوط مى شود.

به اين ترتيب، رشته هاى عصبى ما تعداد بى شمارشان از هر سو، مانند شبكه اى بدن ما را فرا مى گيرند.

شاخه هاى انتهايى ريز اعصاب، بين سلّول هاى پوستى و در اطراف ساختمان هاى غددى و مجارى ترشحى غدد و در غلاف شريانى و وريدى و در پوشش انقباضى معده و روده ها، در سطح رشته هاى عضلانى و غيره وارد مى شوند، همگى اين اعصاب از سلول هايى كه در دستگاه عصبى مركزى جاى دارند و از دو زنجيره عقده هاى سمپاتيك و از توده هاى ريز عقده هايى كه در اندام ها پراكنده اند سرچشمه مى گيرند.

سلّول هاى عصبى، شريف ترين و ظريف ترين سلّول هاى بدن هستند و جثّه آنها درشت و بعضى از آن سلّول ها كه در قشر مغزى جاى دارند، هرمى شكل اند و ساختمان و اعمال پيچيده آنها هنوز بر دانشمندان جهان معلوم نگشته است!!

از بدن اين سلّول ها رشته هاى نازكى جدا مى شود كه بعضى بين سطح دماغ و ناحيه تحتانى نخاع را بدون قطع شدن طى مى كنند.

اين رشته هاى نازك و لطيف، بدن سلّول را در اصطلاح علمى «نورون» مى گويند، نورون ها به دو دسته تقسيم مى شوند: يك دسته نورون هاى گيرنده و حركتى كه تحريكات را از دنياى خارج يا اندام ها مى گيرند و به عضلات هم فرمان مى دهند.

دسته ديگر، نورون هاى ارتباطى كه تعداد بى شمار آنها سبب پر كارى و پيچيدگى مراكز عصبى آدمى مى گردد، فهم ما همان طورى كه نمى تواند به عظمت جهان آفرينش پى ببرد، همين طور براى شناسايى وسعت مغز، ناتوان است.

سطح قشر مغزى چون موزاييكى از سلول هاى عصبى مفروش است و هر قسمت از آن با ناحيه هاى مختلف بدن ارتباط دارد.

مثلًا ناحيه جانبى مغز، حركات گرفتن، راه رفتن، صحبت كردن را اداره مى كند، در پشت اين ناحيه، مركز بينايى قرار گرفته است.

در قشر مغزى، حركات غيرارادى يا انعكاسى انجام مى گيرد و هرگاه آن قشر را برداريم ديگر حركات مزبور، انجام پذير نخواهد بود.

براى شناسايى روابط اراده، فعّاليت عصبى و اثرات روحى و مغزى، هيچ وسيله اى در دست نيست، ما نمى دانيم چه گونه واقعه ها و پديده هايى كه در سلّول هاى هرمى اثر مى گذارد تحت تأثير حوادث گذشته و آينده قرار مى گيرد و چه گونه اثر تحريكات در آنها باقى مى ماند، هم چنين واقف نيستيم كه چه گونه كيفيّات غير منتظره در مغز انجام مى گيرد و فكر و انديشه از آن به وجود مى آيد!!

به نظر مى رسد كه كار فكرى به وسيله انقباضات مرتّب عضلات تسهيل مى گردد و بعضى از ورزش هاى بدنى محرّك فكرند.

شايد به اين جهت باشد كه ارسطو و شاگردانش، هنگام بحث در مسائل غامض فلسفى و علمى، گردش كنان سخن مى گفته اند، گويا هيچ يك از قسمت هاى سلسله مركزى اعصاب جداگانه كار نمى كنند، مثلًا هنگام كارهاى عضلانى نه تنها نواحى وسيعى از مغز و نخاع فعّاليت مى كنند، بلكه احشاى متعدّدى نيز در اين زمينه سهم دارند؛ زيرا عضلات هنگام انقباض، فرمان خود را از مغز و نيروى خود را از قلب و ريه و غدد مترشّحه محيط داخلى دريافت مى كنند و براى پيروى از فرمان مغز به كمك مجموعه بدن نيازمندند.

 

نعمت غدّه ها و لوزه ها

هورمون هايى كه در خون ما شناور مى باشند به سبب نيروى فوق العاده اى كه دارند، مى توان آن ها را به بمب هاى هيدروژنى كوچكى تشبيه نمود.

اين كارگاه هاى كوچك كه باعث تعادل قواى بدنى ما مى شوند، هنوز بسيارى از اسرار و اعمال طبّى آنها فاش نشده است.

در نتيجه بررسى هايى كه دانشمندان علم طب درباره غدّه ها و لوزه هاى انسان به عمل آورده اند، يك دسته هورمون هايى شناخته شده اند كه فوائد عجيبى دارند.

اين هورمون ها بيمارى هاى چشم و التهاباتى كه سابقاً باعث نابينايى مى گرديد و امراض ديگرى كه قبلا غيرقابل علاج بود و هم چنين رماتيسم مفصلى و دردناك را به طور مؤثرى بهبود مى بخشند.

و بعضى از اين هورمون ها براى تجديد قواى از دست رفته جوانى، مفيد است و بنابر نظريه اطبّا و با پيشرفت علم طبّ، بالاخره آنچه از فوائد هورمون ها كه تاكنون مجهول مانده به تدريج كشف و براى معالجه بيمارى هاى سرطان، تصلب شريان و امراض قلب و كليه، مورد استفاده واقع خواهد شد.

به حكمت بالغه حضرت حق، غدهّ هايى در بدن انسان وجود دارد كه تراوشات داخلى و عمليات آنها حيرت آور است و تمام حركات بدنى ما بستگى به كار آنها دارد.

كوچك ترين حركات مژه ها ناشى از مداخله و تراوش ترشحات هورمون هاست، انقباض عضلات و مقدار قندى كه در خون براى جريان انقباض لازم مى شود، به وسيله اين غدّه ها تأمين مى گردد.

مختصر خراشى كه به انگشت وارد مى آيد، براى التيام بريدگى آن فوراً هورمون ها دخالت نموده سدّى براى جلوگيرى از عفونت زخم مى سازند.

غدّه ها دو دسته اند: دسته اى كه ترشحات خود را به خارج دفع مى كنند مانند، غدّه هاى بزاق كه باعث هضم و تحليل غذا مى شوند با غدّه هاى مولّد عرق كه حرارت و گرماى اضافى را كم كرده و بدن را خنك مى نمايند.

دسته ديگر كه ترشحات خود را به دستگاه دوران خون مى ريزند و اينها جمعاً هشت غدّه مى باشند كه وزن تمام آنها از پنجاه گرم تجاوز نمى كند!!!

اين سلول هاى كوچك در مملكت بدن به منزله هيئت وزيران بدن محسوب مى شوند و اعمال گوناگون جسم را تحت انتظام در مى آورند و به اندازه اى با يكديگر هماهنگى دارند كه هنگام لزوم، كمبود احتياجات غدّه هاى ديگر را فراهم و جبران مى كنند.

از هشت غدّه مذكور، چهار عدد آنها عبارت اند از:

 

اوّل - لوز المعده كه اعمال آن به خوبى معلوم شده و ميليون ها سلّول هايى هستند كه مانند جزيره هاى كوچك در معده قرار دارند و مايعى به نام انسولين مى سازند.

 

دوّم - غدّه هاى پاراتيروييد كه چهار غدّه ريز مى باشند و به غدّه تيروييد آويخته شده اند و براى تهيه كلسيم، فسفر و الكتروليت هاى خون به كار مى روند و به ندرت موجب اختلال مى شوند.

 

سوّم - غدّه صنوبرى كه در زير معده سر قرار دارد و عمل و خاصيت آن هنوز به خوبى معلوم نشده است.

 

چهارم - غده اى به نام تيموس كه در بالاى سينه است و براى رشد جسم وظيفه عادى خود را انجام مى دهد.

و چهار غده ديگر عبارت اند از غدّه هاى: هيپوفيز، سورنال، تيروييد، غدد تناسلى كه به منزله استادهاى آزمايشگاه شيميايى بدن بوده و ترشّحات فوق العاده مهمى توليد مى نمايند.

1- غدّه هيپوفيز يا غدّه نخاع بدون شك از ممتازترين غدّه هاى بدن است، اين غده عمليات غدّه هاى ديگر را تحت انتظام قرار مى دهد و حجم آن به اندازه يك نخود درشت است كه در محفظه استخوانى زير مغز در حوالى مركز سر قرار دارد و اين دانه كوچك، نقطه نهايى پنجاه هزار تارهاى عصبى است و چون گردش و دوران خون در اين نقطه زيادتر است به سهولت مى تواند پيام و دستورهاى شيميايى و ترشّحات هورمون ها را به ساير نقاط بدن برساند.

از خواص عجيب اين غدّه نخاعى، ترشحات هورمون براى رشد انسان است، افراد كوتاه از داشتن آن محروم و اشخاص رشيد با قامت رسا بيش تر از آن بهره مند هستند.

2- غدّه هاى سورنال، سه گوش و نخودى رنگ مى باشند و روى كليه قرار دارند و خيلى فعّال اند، دوران خون در اين غدّه ها زياد است و در هر دقيقه معادل شش برابر وزن خود خون در آنها وارد شده و عبور مى كند.

در مواقع خطر و حالت سخت و بحرانى انسان اين غدّه ها تأثيرات عجيبى دارند، مثلًا هوانوردى كه هواپيماى او در حال سقوط است و با چتر نجات خود را به خارج پرتاب مى كند به واسطه ترشّح همان غدّه هاست كه قدرت اقدام تهوّرآميز در او پديد مى آيد. شخصى كه به واسطه آتش سوزى خود را از فراز ساختمان به زمين مى افكند عمل او در نتيجه تأثير هورمون اين غدّه هاست.

غدّه هاى سورنال، وقت ضرورت مى توانند مقدار ترشّحات خود را ده برابر كنند و نيز جريان قلب را سريع تر و تنفس را شديدتر و مقدار قند خون را كه براى سوخت بدن لازم است افزايش دهند و پيوسته مترصّدند كه هنگام مجروح شدن جسم و بريدگى پوست بدن، در كم ترين مدّت، خون را منعقد ساخته و از خونريزى جلوگيرى نمايند.

هرگاه خراش يا بريدگى كمى در غدّه هاى لطيف و شكننده پيدا شود، صاحب آن عليل و در معرض ابتلاى بيمارى هاى مختلف واقع مى گردد و اگر به هر علت و جهتى مقدار ترشح غدّه ها نقصان يابد، اختلال هايى در وضع جسمانى شخص پديد خواهد گشت كه جوان برومندى را به پيرمردى لرزان مبدّل خواهد ساخت.

از پوسته غدّه هاى سورنال، هورمون هاى مختلفى توليد مى شود كه تاكنون بيست و هشت نوع آن شناخته شده است.

يكى از آنها درتغيير املاح معدنى خون و يكى در تحريك تخمدان زنان و ديگرى براى انگيزه مراحل تناسلى مردان مؤثّرند.

3- غدّه تيروييد، به شكل پروانه است و روى حلقوم در پايين گردن قرار دارد، اين غدّه مى تواند فعّاليت بدنى ما را كم و زياد نمايد، رخوت و تنبلى و خمودى يا برعكس، زرنگى و توان و شهامت در جسم ايجاد كند و اين كيفيت به واسطه ترشحات اين غدّه است كه معمولًا روزى يك سانتى گرم تراوش دارد.

4- فعّاليت محيّر العقول غدّه هاى تناسلى كه در مرد و زن وجود دارد و خداى بزرگ براى بقاى نسل قرار داده و احتياج زيادى به شرح و بسط ندارد.

 

نعمت پوست بدن

پوست بدن به منزله حصار و نگهبان بدن است و براى ترميم ضايعات و تجديد و نشو و نماى خود، خاصيت جالبى دارد.

مختصر خراش يا بريدگى كه به پوست وارد مى شود، براى مرمّت و تعويض آن، عملى انجام مى دهد كه از كار ساختمان بناى آسمان خراش، دقيق تر و دشوارتر است؛ اما به نظر ما عمل مزبور، طبيعى است و متوجّه نيستيم اگر خاصيت ترميم و جوش خوردن زخم در پوست نبود، هيچ گونه عمل جراحى براى التيام زخم ممكن نمى شد و كوچك ترين جراحت براى انسان، عواقب وخيم داشت.

هرگاه بريدگى عميق يا شكافى در اين غلاف حادث شود، سلّول هاى پوست، پاره و تارهاى عصبى و رگ هاى مويى جريان خون از هم گسسته مى شوند و اين رشته هاى گسيخته كه پر از مواد حياتى هستند در هم و بر هم مى گردند و ناچار بايد به جاى خود قرار يابند و بريدگى ها به هم متّصل يا پيوند داده شوند.

چنان كه شكاف و پارگى مهم و خطير باشد از باشگاه هاى چهارگانه زير اعلام خطر مى گردد:

1- درجه فشار خون براى جلوگيرى از خونريزى پايين مى آيد.

2-/ مدت انعقاد خون، كم تر شده و ظرف چند ثانيه خون بسته و دلمه مى شود.

3- طحال، خون ذخيره خود را براى جبران ضايعات، وارد دستگاه دوران خون مى نمايد.

4- گلبول هاى سفيد خون زيادتر گشته و مقدار توليد آنها به ده برابر معمول مى رسد.

چون سلّول ها در ميان ترشّحات نسوجى غوطه ورند و لازمه موجوديّت و حيات آنها، بودن در محل مرطوب است، به محض بروز جراحت با هواى خشك مواجه مى شوند كه براى آنها قابل تحمّل نيست، رگ هاى مويى كه گسيخته مى شوند خون داخل آنها كه پر ارزش ترين مايع آلى بدن است، خارج و به هدر مى رود و راه براى حمله و هجوم ميكروب ها به داخل بدن باز مى شود كه فوراً بايد در دفع حمله و رفع خطر اقدام گردد.

در وهله اوّل، موادّ شيره غذايى و ترشّحات نسوجى و پلاسما وارد زخم مى شوند و رطوبت لازم به آن مى بخشند، سپس خون در كنار زخم، منجمد و راه نفوذ آن به بيرون بسته مى شود.

موقعى كه خون در رگ هاى مويى جريان دارد، منعقد و بسته نمى شود؛ زيرا اگر بسته شود راه عبور خون مسدود و مانع رسيدن موادّ حياتى به سلّول ها مى گردد؛ ولى وقتى هم سطح زخم شد بر خلاف حالت اوّلى به سرعت منعقد و قدرت و خاصيت انعقاد خون به اين نحو ظاهر مى شود.

معمولًا در خون، سلّول هاى ذره بينى وجود دارد كه به محض كوفتكى يا بريدگى و بروز زخم، آن سلّول ها در معرض هواى آزاد قرار مى گيرند، در اين حالت شكافته شده، از ميان آنها چند مايع شيميايى كه ماهيّت آنها نامعلوم است تراوش مى نمايد و فعل و انفعالاتى در موادّ مرطوبى صورت مى گيرد و با فيبرينوژن مخلوط شده مادّه سفيد رنگ پرز دارى به اسم فيبرين مى سازد و اين مادّه، حلقه و شبكه هاى بى شمارى دارد و گلبول هاى قرمز خون را به ميان خود گرفته آنها را به تله مى اندازد و مقطع بريدگى و رگ هاى مويى و عروق لنفاوى را كه ميكروب ها از آن جا وارد بدن مى شوند مسدود مى كند.

شما را به حقيقت حق فكر كنيد، اگر نعمت اين فعل و انفعالات در پوست و خون نبود چه مى شد و يا با كدام قدرت مى توانستيم جلوى اين همه خطر و ضرر و خسارت را بگيريم؟!

اى حسرت بر آن انسان هايى كه غرق در اين همه نعمت اند، ولى از منعم اين نعمت ها بى خبرند!

أف بر آن انسان هايى كه دريا دريا نمك صاحب عالم را مى خورند و نمكدان مى شكنند!

اى بدبخت و پست و بيچاره و ذليل! آن بى خبرانى كه در هر ثانيه و لحظه در ميان ميليون ها نعمت متنعمّ اند، ولى از اداى شكر يك نعمت غافل اند!

چه بى هويّت و بى اعتبار و بى ارزش اند، آن مفت خورانى كه سر سفره كارگاه با عظمت بدن و كارخانه وسيع جهان نشسته اند و در نعمت ها فكر نكرده و انديشه نمى كنند و از خالق نعمت ها و دهنده روزى ها خبر نمى گيرند؛ حيوانات با خوردن غذا يا آشاميدن آب سرى به عنوان شكر به پيشگاه خالق خود بر مى دارند، ولى اين افراد پست تر از حيوانات، توجهى به حقيقت و ريشه و اصل جهان نكرده و يادى از آن مولا و آقايى كه اين همه نعمت در اختيار آنان گذارده نمى كنند، اينان همان هايى هستند كه قرآن مجيد آنها را دچار خزى دنيا و عذاب آخرت معرفى كرده است.

بر خلاف اين ديو صفتان و آلودگان، آن انسان هايى كه در برابر هر نعمتى از ولى نعمت خود ياد كرده و به حضرت محبوب عرضه مى دارند: ما اگر به پهناى جهان تو را عبادت كنيم به اداى شكر يك نعمت تو موفق نشده ايم!!

آن انسان هايى كه از نعمت، به خاطر رسيدن به ولى نعمت استفاده مى كنند. آن انسان هايى كه حرم دل آنها مالامال از عشق به خداست، آن بزرگوارانى كه در برابر حضرت دوست خاضع و خاشع بوده و هميشه احساس شرمسارى و حيا مى كردند و به جناب محبوب با تمام هستى عرضه مى داشتند:

بى خانمانى از سر كويت كجا رود

 

دولت در اين در است از اين در چرا رود

محروم هر قبيله و مردود هر ديار

 

بى دولتى كزين در دولت سرا رود

جامى كه غير ذوق تو بخشد مباح نيست

 

كامى كه جز طريق تو پويد خطا رود

چشم و چراغ ماست شب افروز عارضت

 

آن روز ظلمت است كه از چشم ما رود

از سلطنت چه كم شود آن پادشاه را

 

كز مرحمت به پرسش حال گدا رود

مسكين دلى، غريب دلى، بى نوا دلى

 

كز ره به بوى آن سر زلف دوتا رود

     

 

پس از آن فعل و انفعالات كه به ساخته شدن آن مادّه سفيد رنگ منتهى مى شود، رگ هاى مجاور زخم، منبسط و از هم باز مى شوند و جدار آن باريك تر شده از ميان آن جدار، فاگوسيت ها يعنى، سلّول خورها و گلبول هاى سفيد خارج مى شوند و سلول هاى مرده و باكترى ها يا هر مادّه ديگرى را كه باعث تعويق جوش خوردن زخم مى شوند مى بلعند!!

اين فاگوسيت ها يا سپورهاى كوچولو از خود زهرى ترشح مى نمايند كه ميكروب ها را مى كشد، بعد آن ميكروب ها را در چين و حلقه هاى خود فرو مى برند و هر كدام از اين سلّول خورها مى توانند تا بيست ميكروب را ببلعند.

كوچك ترين زخم، هزارها سلول را ضايع مى كند و سلّول خورها آن ضايعات را براى دفع به خارج، به كليه ها مى رسانند و سعى مى كنند، جرم هاى زخم را كه حجم آنها هزاران مرتبه از جثّه خودشان بزرگ تر است بخورند و اگر نتوانند بلع نمايند، ترشحاتى بيرون مى دهند تا نسج و بافت هاى مجاور زخم، حل شود و محلول آن همه جرم هاى خارجى را به جلو رانده به سطح پوست مى رساند.

سلّول خورها خيلى پرخور و اكول اند و به واسطه زيادخورى شان به قدرى ورم مى كنند تا بتركند و در نتيجه، لاشه آنها به چرك و خون تبديل مى شود.

بسا اتفاق مى افتد كه ميكروب ها براى غلبه به سلّول خورها شروع به حمله مى كنند، در اين حال براى حمايت سلّول خورها و براى آن كه مبارزه و پيكار با آنها پيشرفت كند يك جريان حيرت آميز ديگرى صورت مى گيرد.

به اين نحو كه ميكروب هاى مهاجم كه تحريك شده اند، مادّه اى توليد مى كنند كه سبب نابودى خودشان مى شود.

آن جريان مهاجم كه بسيار جالب و حيرت بخش است فقط تدابير فورى انجام مى شود، ولى كار عمده پوشش زخم، تمام نمى شود.

در اين موقع سلّول هاى زنده موسوم به فيبروپلاست وارد عمل مى شوند و در ميان حلقه و شبكه هاى فيبرين ها (همان مادّه سفيد رنگ پرزدار) وارد و روى هم جمع مى شوند و براى پر كردن گودى زخم روى آن مرهم موقتى مى گذارند!!

به طورى كه سابقاً ذكر شد، ميلياردها سلول بدن به وسيله دستگاه دوران خون تغذيه مى نمايند، حال كه رگ هاى مويى مجاور زخم پاره و گسيخته شده اند البته به زخم ها از اين راه غذا نخواهد رسيد.

براى چاره جويى، فيبروپلاست ها يعنى، همان سلول هاى زنده كه به طريقه حيوانات دريايى از مايع الياف خود تغذيه مى نمايند، از چرك و خون زخم استفاده خواهند نمود و چند روزى بيش نمى گذرد كه در زخم ريشه دوانده و ديگر به الياف خود نيازى ندارند و الياف هم حل مى گردد و مبدّل به مايعى مى شود كه اين مايع براى سلّول هاى در حال رشد غذاى مناسبى است، معمولًا زخم هايى كه در حال التيام و جوش خوردن هستند، از جرم ها و مايع هاى آنها چيزى به هدر نمى رود!!

جريان التيام زخم و عمل تجديد و نو شدن پوست يكى از شگفت آميزترين شاهكارهاى آفرينش است كه به حكمت عاليه آفريدگار و صانع عليم و به اراده حضرت او سلول ها مطيع و تابع قواعد مرموزى هستند و اين بافته هاى لا شعور در پيروى از نظام مزبور به طور منظم و با اشكال هندسى رديف و هم سطح يكديگر قرار مى گيرند و شروع به آرايش پوست مى نمايند.

براى تغذيه پوست نورس، چون مقدار معيّنى خون ضرورت دارد، به ناچار لازم مى آيد كه رگ هاى مويى در زير پوست براى جريان خون ايجاد و آماده شوند.

دانشمندان براى پى جويى اين جريان، روى خرگوش بررسى نموده و بر روى گوش آن حيوان زخمى پديد آوردند، بعد متوجّه شدند در مجاورت زخم، رگ هاى نازك و لطيفى وجود دارد كه به مختصر اشاره اى خون از آنها بيرون آمده به ميان نسج هاى تازه مى ريزد و سپس انتهاى رگ ها بسته مى شود كه خون هاى جارى به هدر نرود.

به همين صورت رگ هاى مويى زخم از هر سوى زخم، نمو مى كنند تا به يكديگر برسند و دو سر رگ ها به طور سحرآسايى حل گشته و به هم پيوند مى خورند و شبكه اى براى دوران خون تشكيل مى دهند، سپس تار و رشته هاى عصبى با طرز عجيب ترى در داخل نسج نورس مى رويند!!

اين جريان در وسط گودى زخم صورت مى گيرد و زير قشر زخم، پوست نو به وجود مى آيد، در گرداگرد و كنار زخم، سلول ها دست به كار عمليات اصلى خود مى شوند و به مركز زخم كه عريان است گسترش مى يابند و پوست را آرايش مى دهند و اين كار، درست مشابه به آرايش پوست درختى است كه زخم برداشته باشد!!

تقريباً يك هفته پس از بروز جراحت، زخم جوش مى خورد، ولى براى چاق شدن آن، عمليات ديگرى هم به لطف خداوند صورت مى گيرد.

در ظرف چند ماه، تارهاى زير عضلات زيادتر شده و از حاشيه زخم به طرف مركز آن پيشروى نموده و به هم ملحق مى شوند و به يكديگر مى پيچند، پيه و چربى ها روى هم قرار گرفته و نسج هاى ملتحم به نسج هاى مجاور خود وصل مى گردند، بالاخره در طى يك سال يا كم تر محل زخم با پوست نوبنياد، مفروش و عمل اصلاح زخم و تجديد ساختمان پوست آن پايان مى پذيرد!!

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شکر پیامبر(ص) بزرگوار اسلام در کلام استاد ...
عبداللَّه الاكبر بن عقيل‏
پژوهشی در زمینه آیة الاکمال
آغاز امامت امام مهدی(عج)
آزادی و گناه بعد از ظهور
وظیفه شیعیان در دوران غیبت
جهاد در رکاب امام غائب !
وداع با ماه مبارک رمضان
خطبه حضرت علی(ع) در نخستین روز ماه رمضان
مبانی و آثار تربیتی نماز

بیشترین بازدید این مجموعه

خوف و رجاء
علل كم توجّهي برخي از جوانان به نماز
احترام به دیگران
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
چگونه پیش خدا عزیز شویم؟
شکر پیامبر(ص) بزرگوار اسلام در کلام استاد ...
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
روزشمار واقعه‌ كربلا در یک نگاه
پاسدار حریم ولایت
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^