فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 2
100% این مطلب را پسندیده اند

همسايه ابوبصير

همسايه بايد از هر جهت همسايه خود را رعايت كند ، همچون برادرى مهربان با همسايه معامله نمايد ، به درد همسايه برسد ، مشكلاتش را حل كند ، در امور زندگى به او كمك دهد ، در حوادث روزگار به يارى او برخيزد ، ولى همسايه ابوبصير اين گونه نبود ، در دولت ستمكار بنى عباس شغل پردرآمدى داشت ، با تكيه بر آن دولت ثروت زيادى به چنگ آورده بود . ابوبصير مى گويد : همسايه ام چند كنيز آوازه خوان و گروهى مطرب داشت ، به طور دايم مجلس لهو و لعب و مشروبخوارى او و دوستانش برپا بود . من كه تربيت شده فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام)بودم از اين وضع نگرانى سختى داشتم ، روحيه ام آزرده بود ، در رنج فراوانى بسر مى بردم ، بارها با زبانى نرم با همسايه سخن گفتم ، گوش نداد ، به اصرار زيادى برخاستم توجه نكرد ، ولى از امر به معروف و نهى از منكر غفلت نكردم تا روزى به من گفت : من مردى مبتلا به هوا و شيطانم ، تو اگر وضع مرا براى امام بزرگوارت حضرت صادق (عليه السلام)تعريف كنى شايد با توجه حضرت صادق (عليه السلام)و دم عيسوى آن امام بزرگوار ، از اين آلودگى فساد و از اين شرّ و بدبختى نجات پيدا كنم . ابوبصير مى گويد : سخنش را پذيرفتم ، حرفش را قبول كردم ، پس از مدتى در مدينه خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رسيدم و اوضاع همسايه ام را براى حضرت توضيح دادم و نگرانى سخت خود را به امام باكرامتم اظهار نمودم . امام فرمودند : چون به كوفه برگردى به ملاقاتت مى آيد ، از قول من به او بگو اگر كارهاى زشت خود را ترك كنى ، از لهو و لعب دست بردارى و با تمام گناهانت قطع رابطه نمايى ، بهشت را براى تو ضامن مى شوم . چون به كوفه برگشتم دوستان به ديدنم آمدند ، او هم آمد ، وقتى خواست برود به او گفتم : نرو زيرا با تو سخنى دارم ، چون اطاق خلوت شد و جز من و او كسى نماند ، پيام حضرت صادق را به او رساندم و اضافه كردم امام صادق (عليه السلام) به تو سلام رسانده ! همسايه ام با تعجّب گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم ، امام صادق به من سلام رسانده و به شرط توبه از گناه ، بهشت را براى من ضامن شده ؟! قسم خوردم كه متن اين پيام همراه با سلام از جانب حضرت صادق براى توست . گفت : ابوبصير ، مرا بس است . پس از چند روز پيام داد مى خواهم تو را ببينم ، به در خانه اش رفتم در زدم ، آمد پشت در ، در حالى كه لباسى به تن نداشت ، گفت : ابوبصير ، آنچه در اختيارم بود به محلّ معيّنش رساندم ، از تمام اموال حرام سبك شدم ، از تمام گناهانم قطع رابطه كردم . براى او لباس آماده نمودم و گاهى به ديدنش مى رفتم و اگر مشكلى داشت رسيدگى مى نمودم . يك روز برايم پيام فرستاد كه در بستر بيمارى گرفتارم ، به عيادتش رفتم ، عيادت از او و رعايت حالش ادامه يافت ، تا روزى به حال احتضار افتاد ، در آن حال براى چند لحظه بيهوش شد ، چون به هوش آمد ، در حالى كه لبخند به لب داشت به من گفت : ابوبصير ، امام صادق (عليه السلام) به وعده اش وفا كرد ، سپس از دنيا رفت ! در آن سال به حج رفتم ، پس از حج براى زيارت قبر پيامبر و ملاقات با امام صادق (عليه السلام) به مدينه مشرّف شدم ، چون به ديدن امام رفتم يك پايم در اطاق و پاى ديگرم بيرون بود كه حضرت صادق (عليه السلام) به من فرمودند : ابوبصير ، من نسبت به همسايه ات به وعده اى كه داده بودم وفا كردم!

برگرفته از کتاب داستانهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان

0
100% (نفر 2)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

خود را امتحان كنيم
حکایت توبه «وحشى»
بيست و چهار خزانه براى بيست و چهار ساعت
تو را چگونه ببينم
مواردى از تاريخ اسلام‏
سه مسلمان تائب
از عجايبى كه ديده‏اى برايم بازگو كن‏
استغراق در حق‏
پیامبر سه شبانه روز گریست
حکایتی از بی ارزشی دنیا

بیشترین بازدید این مجموعه

سه مسلمان تائب
تو را چگونه ببينم
بيست و چهار خزانه براى بيست و چهار ساعت
گوشه‏اى از عبادت امام حسن عليه‏السلام
خود را امتحان كنيم
حکایت توبه «وحشى»
حکایت خدمت به پدر و مادر
حکایتی از بی ارزشی دنیا
شهادت حق‏
اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاد گردانم!

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^