من دختر بد حجابی بودم. با آرایش های زیاد. موهامم یا فر ۶ماهه بود یا لَخت و دورم میریختم. توی دانشگاه هنر بودم و کارم تئاتر بود. روز به روز بدتر میشدم و با تیپ های متفاوت و هنری. اونقدر بد که الان عکس های قدیمم رو میبینم باورم نمیشه اونا من بودم.
البته با همون شکل و ظاهر نمازمم میخوندم روزه میگرفتم و توی دانشگاه بسیجی بودم و از حجاب هم دفاع میکردم پیش همه.
ولی نمیخواستم تغییر کنم. می گفتم هرکس ایرادی داره و ایراد منم اینه. اینطوری بهتر دیده میشم و الگو میشم. بذار ببینن قرتیها و بدحجابها هم مدافع اسلام و نظامن
البته تو خلوت خودم مسخره و خنده دار بود.چطور میشه خدا رو دوست داشت و به حرفش گوش نداد؟؟
چطور میشه از حجاب دفاع کرد و عملی اش نکرد...
اما باز با خودم لج میکردم و فکر میکردم اگه محجبه شم عادی میشم. و دیگه شیطون و شاد نیستم. مظلومم.شاید نگاه دیگران روم عوض شه.
در ضمن اعتماد به نفسم به شدت وابسته به تیپم بود....محجبه شدن برام رویای دور از دسترس بود...
البته یه اتفاق منو عوض نکرد...همه چیز مثل یه پازل کنار هم قرار گرفت
۴سال میش کرسی آزاد اندیشی در مورد حجاب: من جز مدافعان حجاب بودم وقتی وارد سالن شدم یکی از منتقدین حجاب به من گفت بیا اینور بشین مخالف ها اینجان.
باورش نمیشد من با اون تیپ موافق حجاب بوده باشم.ولی بهش گفتم من موافق حجابم. هنگ کرد و ۶ثانیه ای بهم خیره شد.
شوخی های هم کلاسی هام و اس ام اس های افتضاح همکارام آزارم میداد. باز از رو نرفتم
۳سال پیش راهیان نور:با دانشگاه رفتیم و من مدت کوتاهی به خاطر شهدا محجبه شدم اما وقتی برگشتم تهران کم کم همه چیز از یادم رفت
۲سال پیش:شنیدم یکی از روسای آمریکا گفته هر زن چادری در ایران نشان پرچم جمهوری اسلامیه...ناراحت بودم چرا منی که ایران و نظام رو دوست دارم اثری از عشقم تو ظاهرم نیست؟؟
تا اینکه شب قدر پارسال حاج آقای انصاریان روایتی گفت که منو موظف کرد به رعایت حجاب
پیامبر از شیطان خواست تا امتش رو نصیحت کنه و شیطان گفت به زنان امتت بگو به ازای هر تار مویی که بیرون میذارن گناه زنا برای خودشون میخرن.....وای واقعا فاجعه بود...
نمیخواستم اون دنیا یه صف جلوم وایسه و سنگینی گناهی که نکردم و....
متاسفانه ۱سال فراموش کردم تا شب قدر امسال خیلی ناخودآگاه یاد این صحبت افتادم و وقتی به اسم حضرت زهرا رسید کلی گریه کردم...و تصمیم گرفتم چادری شم . روز قدس امسال برای اولین بار چادر رو تجربه کردم و از اون روز باهامه.
در ضمن من روایتی در لهوف خوندم که روم تاثیر گذاشت:یه بنده خدایی کوری رو میبینه و ازش میپرسه چرا نابینا شدی؟
اون فرد میگه من در جریان کربلا در سپاه یزید بودم ولی نه تیری و نه شمشیری زدم ولی شب خواب پیامبر رو دیدم که به من گفت باید نابینا شی.. از پیامبر پرسیدم چرا و پیامبر گفت تو سیاهه سپاه دشمن رو تو چشم فرزند من امام حسین زیاد کردی
من نمیخواستم سیاهه سپاه بدحجابان رو تو چشم امام زمان زیاد کنم...
الان ۸ماهه اس ام اس های بد دریافت نمیکنم.
تقریبا تئاتر رو کنار گذاشتم اعتماد به نفس آرامش امنیت و احترام بیشتری دارم
تا چادر رو تجربه نکنید این حرفو درک نمیکنید...
بعدا فهمیدم خواهرم هم توی حرم امام حسین برای حجاب من نذر کرده بوده .
منبع : پایگاه عرفان