الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علی سيد الانبياء و المرسلين، حبيب الهنا و طبيب نفوسنا، ابیالقاسم، محمد، صلی الله عليه و علی اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين.
رحمانیت و رحیمیت حق
در رابطه با رحمانیت و رحیمیت حق، بحث مفصّلی وجود دارد كه اهلتحقیق، مفسرین قرآن، فلاسفه و حکمای اسلامی و عرفایی که عرفانشان را از انبیا و اولیاي خدا گرفتند؛ شخصیتهایی مانند: صدر المتالهین، حاجی سبزواری، ملا علی زنوزی، آخوند ملاعلی نوری، علامة طباطبایی، آن چهرههای باعظمت و با آن قلب نورانی و آشنایی که با کتاب خدا و معارف داشتند، آن را ذكر مينمايند و لطایف بسیار مهمی را در رابطه با آن، بيان میکنند.
نتیجة سخن همة این بزرگواران این است که رحمانیت حق، جلوه، ظهور و طلوعش در عالم شهود و مُلک است و از افق مادیت موجودات عالم خودنمایی میکند. طلوع رحمانیت به خاطر این است که موجودات از آن در جهت بقای ظاهر و تأمین نیازهای جنبۀ عنصریشان استفاده کنند. آنچه برای انسان به عنوان یکی از موجودات عالم، در جهت ملکی وجودش؛ یعنی در مرحلۀ مادی وجودش، قرار داده شده، مربوط به رحمانیت حق است. نشستن سر این سفره شرطی ندارد. شرط آن، فقط «بودن» است. حالا این «بودن»، به هر کیفیتی میخواهد باشد. ممکن است این «بودن»، کیفیتش قارونی باشد؛ فرعونی باشد، و ممکن است کیفیتش، کیفیت کفری باشد. شرکی باشد، و یا نه، کیفیت بودن ابراهیم عليه السلام باشد؛ کیفیت بودن روح اللهی باشد. در این زمینه، برای خدا فرقی نمیکند. او یک سفرهای را پهن کرده و مجموع نعمتهای این سفره، ظهور رحمانیتش است و اجازه صادر فرموده که آنی که فعلاً زنده است و در دنیا ميباشد، بیاید و از این سفره استفاده کند:
ادیم زمین، سفرة عام اوست
چه دشمن بر این خوان یغما، چه دوست
(بوستان سعدي)
نميگويد، چون تو قارونی، جلوی آب و نانت را میگیرم؛ بلكه او ميگويد، نه آب و نان برای دستگاة من چیزی نیست که حالا چون قارون و يا فرعون و یا نمرود شدی، من جلوی تو را بگیرم. بيست و پنج سال موسی عليه السلام فرعون را تبلیغ کرد. پس دید، او دعوتش را قبول نميكند. گفت: خدایا! او دعوتم را نمیپذیرد. پس کارش را تمام کن. خداوند كه عاشقانه با موسی عليه السلام صحبت میکرد، فرمود طرح تمام شدن کارش را خودت بده كه من دربارهاش چکار کنم. موسي عليه السلام گفت: جلوی آب و نانش را بگیر. خداوند فرمود: این جزو محالات دستگاه من است. من کریمم و رحمانم. اخلاق ذاتی من، نان دادن و آب دادن است. تو میگویی، من از خدایی خودم دست بردارم. این که محال است. تا روزی که مرگ حتمی فرعون برسد، او آزاد است سر این سفره بنشیند، بخورد، ببرد و بپوشد. اینها چیزی نیست؛ چون ظهوررحمانیت پروردگار، قید و شرطی نمیخواهد؛ امّا وقتی حق به صورت رحیمیت طلوع میکند، رسیدنش به انسان، همراه با یک سری شرایط معنوی است و به طور آزاد هم به انسان نمیرسد؛ بیواسطه هم نمیرسد.
منبع رحیمیت حضرت حق، انسان کامل
منبع رحیمیت حضرت حق، و منبع لطف، کرامت و فیوضات حضرت حق، انسان کامل است. ما به تاریخ گذشته، کاری نداریم. گذشتگان هم آمدند و رفتند. الآن که ما در دنیا زنده هستیم، برای رسیدن به رحیمیت حق، برای رسیدن به فیوضات حق و برای رسیدن به الطاف حقّ اول، باید بدانیم که کانال انتقال این رحمت و این فیض، بر اساس آیات قرآن که صریح است، اهلبیتند؛ یعنی جدای از اهلبیت، در هیچ کجای هستی، دسترسی به رحمت رحیمیة حق امکان ندارد. منبع فیض در گیرنده و پخشكننده، اهلبیت هستند؛ منبع رحمت، در گرفتن و پخش کردن، اهلبیت هستند. والله قسم، من اگر بخواهم به رحمت خدا و به فیضش برسم، چه در دنیا و چه در آخرت، راهی جز ارتباط با اهلبیت آن هم بر اساس یک سری شرایط معنوی وجود ندارد.
سه اصل رسیدن به اهلبیت
حالا رسولخدا صلّي الله عليه و آله و سلّم راهنمایی میکنند که ارتباط با ما اهلبیت و راه رسیدن به ما، چون در رأس اهل بیت خود پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم است، با سه اصل میسّر است؛ يعني یک کلید سه دندانه است که میتواند آن درب را باز کند. اصل اول، معرفت است. دنياي معرفت، دنیای خیلی پر قیمت و با عظمتی است.
برادران! آنهایی که اهلش بودند، گاهی از هزار فرسخ راه به زحمت میآمدند كه بفهمند. پیرمرد نود ساله قد خمیده در 1400 سال پیش، با آن جادههای خطرناک از بصره تا مدینه، به خانة امام ششم عليه السلام ميآمد و به حضرت میگفت، من چیزی را نمیفهمم و آمدهام تا آن را بفهمم و بروم. نمیدانم آيا او وقتی برگشت، زنده به بصره رسيد يا نه؟ دو بار از شهر قم تا بخارا که فکر میکنم بیش از دو هزار کیلومتر است. اين دو بار سفر دو تا چهار هزار کیلومتر است كه هشت هزار کیلومتر ميشود ؛ يعني دو هزار و چند کیلومتر فاصلهاي را كه بين اين دو شهر بوده، رفته و برگشته است، و دو بار هم این سفر را طی کرده است. دربارة شيخ صدوق سخن ميگويم كه او دوبار از قم تا بخارا، رفته و برگشته تا بفهمد. خیلیها از خیلی چیزها خودشان را محروم کردهاند که بروند و بفهمند؛ از پدر و مادر دور ماندهاند؛ از خانواده دور ماندهاند؛ از لذتها دور ماندهاند که بروند و بفهمند. از ائمة ما هر وقت پرسیدهاند، افضل اعمال در این عالم برای انسان چیست؟ فرمودهاند: معرفت(شيخ كليني، كافي، ج2، ص264).
گر معرفت دهندت، بفروش کیمیا را
ور کیمیا دهندت بیمعرفت، گدایی
الآن سؤالي كه برايم مطرح ميشود، اين است كه چگونه اهلبیت را بشناسيم؟ اولين راه معرفت اهلبیت، آیات قرآن است: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا.ً (احزاب:33): من شما اهلبیت را جامع تمام کمالات و فاقد همة نواقص قرار دادم. بعد باید بفهميم که در این مدت عمر در دنیا سر و کارمان با چه کسی باشد و از کجا تغذیه بشويم؛ با چه افرادی اخلاق و عملمان را تأمین کنيم؛ با چه افرادی به زندگیمان جهت بدهيم. خلاصه، ما باید بدانيم، اِنَّ الْحُسَیْنَ مِصْبَاحُ الْهُدَی (مدينةالمعاجز، ج4، ص52): چراغ، امام حسین است، نه فلان پروفسور و فلان استاد دانشگاه و فلان موسیوی دانشمند خارجی. تازه، آن هم برای خودش یک عالَم چراغ نیاز دارد، ولی باید این را بدانيم که چراغ، حیات پيغمبر الله عليه و آله و سلّم است؛ چراغ، حیات امیرمؤمنان عليه السلام است.و چراغ هدایت فاطمة زهراعليها السلام است. چراغ زندگی، امام مجتبی و سیدالشهداءعليهما السلام است. این را باید بدانيم و بشناسيم.
اصل دوم هم محبت است که رسيدن به آن، زحمت زیادی نمیخواهد؛ برای این که وقتی اهلبیت را بشناسم، تمام کمالات را دارم تماشا میکنم و یک مورد عیب و نقص در آنها پیدا نمیکنم. این زیبایی مطلق، دل من را خواهد برد. عشق، مایه نمیخواهد. من وقتي زیبایی را ببینم، عاشقش بشوم و فدايش گردم، به هدف عمرم رسيدهام.
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
خام بودم، پخته شدم، سوختم
همین پایة دوم، عشق، معجزهاش خیلی عجیب است، خیلی عجیب. عاشق میداند در چه حالی است:
ما که در این آتش سوزندهایم
کشتة عشقیم و به او زندهایم
آب خضر، گر چه زجان خوشتر است
چاشنی عشق، از آن، خوشتر است
آتش عشق، از من دیوانه پرس
کوکبۀ عشق، ز پروانه پرس
اهل ملامت که سلامت روند
راه سلامت به ملامت روند
گر تو در این مرحله آسودهای
عاشق آسایش خود بودهای
اصل سوم را هم پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم میفرماید، ولایت است. کلمة ولایت، در گفتار پيغمبرصلّي الله عليه و آله و سلّم موجود است. ولایت از قرآن هم گرفته شده است: هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَ خَيْرٌ عُقْباً (كهف:44) أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (نساء:59). ولایت، یعنی خود را مانند مردۀ دست غسّال، در دست اهلبیت بیاندازد و بگويد، شما هر شکلی كه میخواهید، به من بدهید. من عین مرده در دست غسّال، در دست شما هستم؛ من مطیع شما هستم؛ من تسلیم شما هستم. من چهل و پنجاه سال در این دنیا مسافرم. ميخواهم به من بگوييد، کاسبیام چه جوری باشد. من عین مردة دست غسال هستم، کسب مرا جهت بدهید. معاشرت مرا جهت بدهید. زن و بچهداری مرا جهت بدهید. «ولایت»؛ یعنی من عبد، من برده، من غلام، خودم را در اختیار مولایی مثل: پيغمبرصلْي الله عليه و آله و سلّم، فاطمه، علی، حسن و حسین عليهم السلام قرار بدهم و بگویم، من برده را خدا به شما فروخته و میخواهم پسم نگیرد. حالا به من جهت بدهید. این معنای ولایت است.
در زمینة هر سه مسأله، شما گفتههای خود پيغمبرصلْي الله عليه و آله و سلّم و اهلبیت عليهم صلوات الله را ملاحظه بفرمايید. در باب معرفت که نور است. در باب عشق که حال است. در باب ولایت که رنگپذیری است.
اصل اول، معرفت به اهلبيت
پيغمبرصلْي الله عليه و آله و سلّم میفرماید: مَنْ مَاتَ وَ لَایَعْرِفُ اِمَامَهُ، مَاتَ میتة جَاهِلِیِّة (احمد بن محمد بن خالد برقي، محاسن، ج1، ص92): کسی که بمیرد و عرفان به ما اهلبیت نداشته باشد، عین ابوجهل و عموي من، ابولهب، مرده است. موت، موت جاهلی است. هر کسی كه میخواهد باشد.
سليم بن قيس میگوید: از امیرمؤمنان عليه السلام سؤال کردم: «مَا اَدْنَي مَا يَكُونُ بِهِ الرَّجُلُ ضَالَاً.»: این که میگویند، گمراه، کمترین مرحلة گمراهی چیست؟ علیعليه السلام فرمود: اَدْنَي مَا يَكُونُ بِهِ الْعَبْدُ ضَالَاً، اَنْ لَايَعْرِفَ حُجَّة الله و شَاهِدَهُ عَلَي عِبَادِهِ الّذِيِ اَمَرَ اللهُ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلَايَتَهُ (شيخ كليني، كافي، ج2، 414): این که امام واجب الاطاعه و حجت خدا را نشناسی و کسی را که پروردگار بزرگ عالم او را شاهد بر شما در دنیا و قیامت قرار داده، نشناسی. سليم گفت: علی جان! من آمدم همینها را بشنوم. اینها کی هستند؟ حضرت فرمودند: به قرآن مراجعه کنید. اینها کسانی هستند که خدا نام آنها را كنار نام خود و رسولش قرار داده است. سليم گفت: در کجای قرآن؟ امیرمؤمنان اين آیه را خواندند: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (نساء: 59).
سليم ميگويد، به حضرت عرض کردم، علی جان! مسأله را برای من خیلی روشن کردید؛ چون ملاک قرآن است؛ غصهام بر طرف شد و فهمیدم که باید دست به دامن علی، زهرا، حسن و حسین عليهم السلام باشم و هر شكي را كه در قلبم بود، برطرف كردي.
بنابراين دیگر نباید من دنبال لنین، استالین و استاد دانشگاه بروم. من دینم را باید از شما بگیرم؛ دنیایم را باید از شما بگیرم؛ آخرتم را باید از شما بگیرم؛ بهشتم را باید از شما بگیرم؛ اماننامهام از جهنم را باید از شما بگیرم. رحمت خدا اول از آن جا نازل میشود و از آن جا پخش میشود. این سخن، در باب معرفت بود.
خیلی دقیق است. امام صادق عليه السلام میفرماید: مَنْ بَاتَ لَيْلَةً لَایَعْرِفُ فِيهَا اِمَامَهُ، مَاتَ مَیْتَةً جَاهِلِیة. (نعماني، الغيبه، ص127): کسی که یک شب سر روی بالین بگذارد و آن شب اهلبیت را نشناسد، آن شب، او ابولهبوار مرده است.
جوانهایی که تازه با دین آشنا شدهاید! خیال نکنید، ائمة ما این جا میخواهند از خودشان تعریف کنند؛ بلكه آنها میخواهند آدرس رحمت خدا را به شما بدهند؛ میخواهند راه نجات را به شما نشان بدهند.
اصل دوم، محبت به اهلبيت
امّا دربارة عشق و محبت به اهلبيت، پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم میفرماید: خدا همة انبیا را از اخلاقهای مختلف خلق کرده است و آنها همه از یک درخت نیستند، بلكه از درختهای متعددی هستند؛ اما خدا من و علی را از یک درخت آفریده است؛ من ریشة آن درخت هستم و علی تنة آن درخت هست و فاطمه، باعث رشد این درخت ميباشد؛ یعنی اگر او را از ما بگیرند، همة ما میخشکیم. الله اکبر، الله اکبر. حسن وحسین من هم میوههای این درخت هستند. آيا اين تصوير يك درخت تمام نيست؟ ریشه را گفت؛ تنه را گفت؛ علت رشد را گفت؛ میوه را گفت. درخت برگ دارد. برگ درخت کیست؟ شیعیان ما هم برگ این درخت هستند (عروسي حويزي، تفسير نورالثقلين، ج4، ص572 حسكاني، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص554). ما برگ اين درختيم، بايد تلاش كنيم كه نریزیم. پائیز به ما نزند. ربا این برگ را میریزاند. غیبت و تهمت، این برگ را میریزاند. گمان بد، این برگ را میریزاند. بینمازی، این برگ را میریزاند. شیعیان ما، برگ این درخت هستند. آن وقت پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم میفرماید: هر کدامتان به هر شاخهای از این درخت متوسّل شود، اين اميد را دارد كه اهل نجات گردد. به هر کدام از شاخههاي اين درخت متوسّل بشود؛ حالا یکی حسینی بشود و یکی زهرایی بشود و یکی حسنی بشود و یکی علوی بشود، بالاخره دست به دامن یکی از ما بزند، ما همه با هم هستیم، آن وقت شما را پیش همه میبریم. ما همه با هم هستیم. شما هم که ده تا دست ندارید؛ بلكه تنها یک دست دارید. پس دامن علی عليه السلام را بگیر و علی عليه السلام تو را پیش آنها میبرد؛ خانم! دامن زهرا عليها السلام را بگیر، زهرا عليها السلام تو را پیش آنها ميبرد. خیلی به ما تخفیف دادهاند، امّا کسی که با ما نباشد، وَ مَنْ زَاغَ هَوَى ، بدبخت شده، وَ لَوْ أَنََّ عَابِداً عَبَدَ اللهَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَلْفَ عَامٍ ثُمَّ أَلْفَ عَامٍ حتَّى يَصِيرُ كَالشَّنَّ الْبَالّي. : اگر کسی خدا را عبادت کند تا بدنش عین مَشک خشکیده بشود، ثُمَّ لَمْيُدْرَََكْ مَحَبَّتَنَا أَهْلَ الْبَيْتَ: ولی دلش با محبت ما، با عشق ما و با علاقه به ما خو نگیرد، كَبَّهُ اللهُ عَلَى مِنْخَرَيْهِ فِي النَّارِ (همان): در قیامت، خدا دماغش را میگیرد و او را به داخل آتش پرت میکند، ملائکه هم نه، َكَبَّهُ اللهُ. این قدر كه خداوند از دلی که در آن عشق حسین نيست، نفرت دارد و بدش میآید. خوش به حال ما كه خدا از ما خوشش میآید؛ آخر، ما سرمایههایی داریم که خدا عاشق آن سرمایههاست. این، باب محبت است.
آیه: لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى كه نازل شد عدهاي پیش پيغمبرصلّي الله عليه و آله و سلّم آمدند و گفتند، منظور از الْقُرْبى در این آیه، چه كساني هستند؟ حضرت فرمود: عَلِیٌّ وَ فَاطِمَةٌ وَ ابْنَاهُمَا (سيد هاشم بحراني، برهان، ج4، ص823).
اصل سوم رسيدن به اهلبيت، ولايت
اما ولایت؛ یعنی رنگگیری. امام باقرعليه السلام میفرماید: رفعت این دین، برجستگي این دین، باب انبیا در این دین و رضای پروردگار، گوش دادن به سخن ما اهلبیت است. سخن ما را گوش کنید.
اصبغ بن نباته میگوید، شمشیرم روی دوشم بود و سنگيني آن کمرم را خسته کرده بود. براي همين آن را در آوردم و بر پشتم انداختم. امیرمؤمنان عليه السلام جلو میرفت و من هم دو قدم عقب تر از آن حضرت حركت ميكردم و بين ما سکوت حاكم بود. ناگهان مولايم برگشت و به من گفت: اصبغ! تا کجا حرف من را گوش میدهی؟ گفتم: آقا! امر کن پشت سری را بزنم، شمشیر لختم را برميكشم و او را می زنم. اول گردنش را میپرانم، بعد هم میروم ببینم كه او کیست؟ اگر دیدم، پسرم است، به خدا قسم! ذرهای از عشقم به تو کم نمیشود و در دلم خوشحال میشوم که من حرف علیعليه السلام را گوشکردهام.
از ما اطاعت کنید؛ با فرهنگ ما خو بگیرید؛ حلال و حرام ما را رعایت کنید.
اتصال به معرفت، محبت و ولایت باعث میشود گناهان آدم بخشیده بشود. من نمیدانم کدام زاویة بخشش خداوند را برای شما بگویم؛ نه من طاقت آن را دارم که برایتان آن لطایف و ظرایف مغفرت را در این زمینه بگویم، و نه فرصت زیادی در اختیار است که بگویم خداوند متعال با وابستگان به اهلبیت در دنیا و آخرت چه میکند. به راستي، نمیدانیم او تعالي با ما چه ميكند.
امام هشتم عليه السلام كه داشت به خراسان میرفت، به بیرون شهر نیشابور كه رسيد. به آنهایی که مهار شتر را داشتند، فرمود: نگهدارید. بعد حضرت پیاده شد. آن جا چند نفري داشتند جنازهاي را میبردند خاک کنند. امام علاوه بر اين كه آمد و در تشیيع آن جنازه شركت كرد، تابوت را هم گرفت و بر روی شانهاش گذاشت. همراهان حضرت پيش خود گفتند، ايشان هفت قدم میرود و برمیگردد، ولي دیدند ايشان تا دم قبر رفت و همان جا ایستاد. بعد، حضرت درب تابوت را باز کرد و جنازه را درآورد. خودش هم داخل قبر رفت و دستش را دراز کرد و گفت، او را به من بدهید. ما که هر روز اين فرد را در نیشابور میدیدیم، نميدانستيم او چه کسی هست، ديديم حضرت این مرده را داخل قبر گذاشت و کفنش را باز کرد و صورتش را رو به قبله گذاشت. بعد دیديم حضرت خم شد، صورت مرده را بوسید. همين كه حضرت از قبر درآمد، همراهان به ايشان گفتند، شما كه اولين سفرتتان به نیشابور است، آيا او را میشناختید؟ امام عليه السلام فرمود: علاوه بر اين كه خودش را میشناختم، پدرانشان را تا زمان آدمعليه السلام میشناختم. مادرانش را هم میشناختم. فرزندانش را هم میشناختم. همراهان گفتند: خیلی به او محبت کردید. حضرت فرمود: او شیعۀ ما و وابسته به ما بود.
آيا معرفت و محبت و ولایت میگذارد، در مردم گناه بماند؟ آيا
اجازه میدهد مرگ آدم مشکل بگذرد؟ آيا اجازه میدهد برزخ انسان مَعِيشَةً ضَنكاً باشد؟ آيا اجازه میدهد و میگذارد وقتی درب قبر را که باز کردند، انسان با آبروریزی وارد محشر بشود؟ من ميگويم، نه، نمیگذارند.
اتصال به معرفت، محبت و ولایت حقیقت دیگری را که جلب میکند، شفاعت است. این شفاعت، معرکه میکند. آن وقت اين اتصال حقیقت دیگری برای انسان جلب میکند كه دخول در بهشت است. ما هم که غیر از آمرزش گناه، شفاعت اهلبیت و دخول در بهشت، چیز دیگري از خدا نمیخواهیم. چیز دیگري هم نیست که بخواهیم. هیچ چیز دیگري نیست که آن را بخواهیم.
ماجراي شفاي بيمار لاعلاج با عنايت اهلبيت
ماجراي این شیعهاي را که میگویم، خودم او را دیدم. درسالياني دور كه طلبۀ قم بودم، پنجشنبهاي به تهران آمدم و به دیدن صاحب کتاب شبهای پیشاور رفتم. او بیماری قلبی داشت و روی تخت افتاده بود. ايشان مرا به شخصي كه زودتر از من به خدمتشان آمده بود، معرفی کرد و گفت، این طلبة قم است. درس میخواند و احتمالاً در آینده منبری بشود. شما با زبان خودت، داستانت را برای ایشان بگو. او به من رو كرد و گفت، آيا حاضری با من تا بیمارستان پارس بیایی؟ گفتم، آقا! من وقتم کم است. یک پنجشنبه به تهران میآیم و جمعه هم به قم برميگردم. گفت: آخر، پروندة من آن جاست و تو جوانی و من دلم میخواهد، بیایی و پروندهام را ببینی و خودت نظر دکترها را دربارة من ببینی. بعد من برايت بگويم که چه اتفاقي افتاده است. اگر هم وقت نداري كه با من به بيمارستان بيايي و اسناد پزشكي من را نگاه كني، همين ایشان، صاحب کتاب شبهای پیشاور، راست بودن ماجراي من را میداند؛ چون ما با ایشان رفت و آمد داریم و ایشان از جریان من اطلاع دارد، و چنانچه خودت خواستي دربارة صحت گفتههايم تحقيق كني، همانطور كه گفتم، پرونده من در بیمارستان پارس است. بعد ماجراي خود چنين تعريف كرد:
صبح بیدار شدم كه بلند شدم كه بروم وضو بگیرم، دیدم نمیتوانم از جايم بلند شوم. خانمم را صدا کردم و گفتم نماز دارد دیر میشود و من نميتوانم بلند شوم. خانمم آمد و زیر بغلم را گرفت و بلندم کرد. ولي ديدم با كمك خانم هم نميتوانم بلند شوم و همان جا افتادم. به او گفتم بهتر است آب بیاوري و من در رختخواب وضو بگیرم. نمازم را كه خواندم، به خانم گفتم برو دکتر بیاور. دكتر كه آمد و من را معاینه کرد، و بیرون اتاق به خانمم گفت، با این مریض باید بسازید. ایشان تا آخر عمرش دیگر سرپا نمیشود. کلّ بدنش لمس شده است. من را به بیمارستان پارس بردند و مدت چهل شبانه روز آن جا بودم. متخصصترین اطبا، عکسها و آزمایشات من را ديدند و در نهایت به همسرم گفتند، بيماري ایشان در کرة زمین راه علاج ندارد. به خانه كه آمدیم، به خانمم گفتم، خانم! دکترهای دنیا، همینهایی هستند که در ایران و اروپا هستند؟ او گفت، من نمیدانم. گفتم، مگر دکترهای دیگری هم هستند؟ همسرم گفت، من که همة دکترهای متخصص را آوردم و تو را دیدند. اين دكترهاي ديگر چه كساني هستند؟ به او گفتم که سیدالشهداء عليه السلام ؛ او كه برای ما خیلی جانانه شفاعت میکند. همین كه امام حسین عليه السلام نیت کند، خداوند به ما نظر نمايد، تمام است. نیت را هم اصلاً نمیخواهد بگوید. گفتم، خانم بلند شو، برو گذرنامه را بگیر تا من پيش سیدالشهداء عليه السلام بروم. گذرنامه كه آماده شد، گفتم، خانم! کنار من بیا و بنشین كه من ميخواهم يك مسألة اعتقادی را به تو بگویم: خانم! شاید پروردگار عالم ارادۀ شفای من را نداشته باشد و من به این حال بمیرم. اصل نیتم برای سفر به کربلا است، ولی تو به هر كس از قوم و خویشهایمان كه دربارة من پرسید كه او را کجا میبرید، بگو كه او را به اسرائیل ميبريم؛ چون در ميان آنها آدم ضعیف، بدحجاب و بیحجاب داریم؛ براي اين كه اگر به کربلا رفتیم و ارادۀ خدا شفاي من نبود، ما اعتقاد مردم را به سیدالشهداء عليه السلام ضعیف نکنیم. به نظر من، او در اين جا سخن تحسينبرانگيزي گفت و اين آدم با معرفت خواست براي حسين عليه السلام آبروداری كند، و خواست بگويد، همانطوري كه شما در قیامت برای ما آبروداری ميکنید، من هم براي شما آبروداری میکنم و آبروی شما را نمیبرم. آخر سر گفتم، در قوم و خویشها پخش کن كه ما به اسرائیل میرویم. او را قسم دادم كه واقعيت ماجرا را به هیچ کس نگويد ولو به پدر و مادرش و حتي به مادر، برادران و خوهرانم. خلاصه، به هیچ کس ماجراي رفتنمان را نگويد. موقع رفتنمان، همه به ديدن ما آمدند و گفتند، ان شاء الله به كجا ميخواهيد برويد؟ گفتم، ما ميخواهيم به اسرائیل برويم. بعد خانمم را پیش عالمي ربانی فرستادم و او براي ما استخاره کرد كه با هواپيما برویم يا نه، كه استخارهاش بسیار بد آمد. استخاره كرد كه با قطار به اهواز برویم و بعد با بلم به بصره برویم كه باز استخاره بد آمد؛ استخاره كرد كه با ماشین سواری برویم كه باز هم استخاره بد آمد. براي همين از بوذرجمهری سه عدد بلیط اتوبوس گرفتیم، دو صندلي كنار هم براي خودم و يك صندلي تك هم براي خانمم، و صبح زود طوري كه كسي نفهمد، خانمم چرخي آورد و من را سوار اتوبوس کرد. بعد نشستیم تا به کاظمین رسیدیم. در کاظمین به خانم گفتم، من که مشکل دارم، و تو هم خیلی در زحمتی، و این جا هم کاظمین است، بهتر است ما اول به کربلا برویم. او هم قبول كرد من ماه رجب را در حرم ابیعبدالله عليه السلام گذراندم و خبری نشد. زنم هر روز مرا به حرم ميآورد و من گردن کج ميکردم و ميگفتم: حسین جان! خبری نشد. با خودم ميگفتم، خسته نشوي! کسل نشوی! طول زمان مأیوست نکند! اگر جواب شما را زود نمیدهند، شاید دوست دارند شما پيش آنها برگرديد و همينطور به آنها بگويي، علی جان! حسین جان! و با آنها حرف بزنید؛ چون خوششان میآید. رجب كه تمام شد، گفتم، خانم! ماشین بگیر تا به حله برویم و در شعبان سید محمد را زیارت کنیم، و از آن جا به سامرا برویم و بعد دوباره به کاظمین بياييم. سفرمان که تمام شد، آخر شعبان هم به ایران میرویم. هر کس كه هم به دیدن ما آمد، ما میگويیم دکترهای اسرائیل گفتند، من خوب نمیشوم. سید محمد كه رفتيم، پنج بعدازظهر زیارتمان تمام شد، خانمم در يك مینیبوس هم دو صندلی كنار برای من پشت راننده گرفت و و براي خودش هم يك صندلی تك در كنار من. سمت کاظمین هوا گرگ و میش بود، راننده عرب كه تنها چهارپایة چوبی بغل دستش خالي بود، در وسط راه براي سوار كردن کسی كه دست نگهداشت بود، ترمز کرد. آخرين مسافر، جواني بود كه با وقار و با ادب آمد و روی همان چهارپایه نشست. ماشین كه به راه افتاد، آن جوان شروع کرد به قرآن خواندن، اما چه قرآنی! چه آیاتی! وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَأ َسِيراً (انسان:8) هر کس گدا نیست كه بلند شود پيش اهلبيت برود. دارا آن جا چه کار دارد؟ هر کس هم یتيم نيست كه بلند شود پيش اهلبيت برود. هر کس هم اسیر نیست كه بلند شود پيش اهلبيت برود؛ چون اهلبیت این روزها عجیب به گدا میرسند؛ به یتیم میرسند؛ به اسیر میرسند؛ چون خودشان اسیر شدند، میدانند؛ یتیم شدند، میدانند. امروز ما هم یتیمیم؛ برای این که پيغمبر صلّْي الله عليه و آله و سلّم بالای سرمان نیست؛ علی بالای سرمان نیست. إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَلاَ شُكُوراً (انسان:9) پيش خود گفتم: خدایا! این چه كسي است كه این جور دارد قرآن میخواند. او قرآن میخواند و راننده هم از گریه، شانهاش تکان میخورد. جوان برگشت و به عربی به راننده گفت: آيا امسال قصد مشهد داری؟ راننده گفت: بله، آقاجان! من یک عمر است میخواهم بروم حضرت رضاعليه السلام را زیارت کنم كه نشده. بعد یک پولی را از جیبش درآورد و به راننده داد و فرمود، به مشهد که میروی، در داخل حرم، چنین چهرهای نزدیک ضریح جدم در حال زیارت است. این پول را ببر و به او بده و بگو، آنی که از من خواستی، همین مقدار بوده. این هم آن مقدار. راننده گفت: چشم، آقاجان! بعد جوان سرش را برگرداند. او كه چند لحظه پيش داشت با راننده با تکلّم قوی عربی صحبت ميكرد، با تکلّم قوی تهرانی رو به من گفت: آقای حسینی! اسمم را گفت و پرسيد: حالت خوبه؟ گفتم: نه؟ گفت: چه اتفاقي برايت پيش آمده؟ گفتم: لمسم. آقا! خیلی جاها رفتم كه معالجه بشوم، ولي معالجه نشدم. بعد نیمخیز شد و دستش را پشت سر من گذاشت و مقداري دستش را کشید و نشست، و گفت: ديگر تو را چیزی نیست و هیچ بيمارياي نداري. بعد وسط بیابان به راننده گفت كه نگه دارد كه او همين جا میخواهد پیاده شود. راننده گفت: آقاجان! این جا بیابان است؛ نه خانهای اين جاست و نه چادری. فرمود که من محلم همین جاست و امشب باید این جا بمانم. راننده بغل جاده ترمز کرد و او در را باز کرد. راننده به احترامش پايین رفت و من هم به احترامش پايین رفتم. یک مرتبه من دیدم همة مسافرها هم همراة من پیاده شدند. من كه به خودم آمده بودم، به خودم گفتم، من که لمس بودم، الآن چطور در این بیابانم. تا آمدم او را صدا بزنم، دیدم او رفته است.
البته، هر چند من نمیدانم كه آقای حسینی زنده است یا نه؟ ولي من به او ميگويم، اگر یک وقت متن این سخنراني به او رسید و آن را خواند، بیايد تا من او را ببینیم؛ بیايد تا او را به مردم نشان بدهم؛ تا آنها ببینند که یک دست خالی اهلبیت چه کاری میکند؟ این همان دستی است که پيغمبرصلّي الله عليه و آله و سلّم میفرماید: قیامت دستم را دراز میکنم و دست تک تک شما را میگیرم. این دست همان دست است. ما هم ميگوييم، ما دیگر گناه کبیره را کنار میگذاریم و اصرار به صغیره هم نمیکنیم. ما معروف به شیعهایم و سعي ميكنيم برای شما آبروداری نماييم.
فهرست:
رحمانیت و رحیمیت حق ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 5
منبع رحیمیت حضرت حق، انسان کامل ــــــــــــــــــــــــــــــــ 8
سه اصل رسیدن به اهلبیت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 8
اصل اول، معرفت به اهلبيت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 13
اصل دوم، محبت به اهلبيت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 16
اصل سوم رسيدن به اهلبيت، ولايت ــــــــــــــــــــــــــــــــــ19
ماجراي شفاي بيمار لاعلاج با عنايت اهلبيت ــــــــــــــــــــــــ23