مرحوم فيض، چهارصد سال قبل از زمان خودشان نقل مى كنند:
زنانى را مى شناختم، يا برايم گفته اند، هر روز صبح، صبحانه را كه به بچه ها و شوهر مى دادند، بعد شوهرشان كه لباس مى پوشيد كه به بازار برود، تا درِ خانه دنبال شوهرشان مى آمدند و او را بدرقه مى كردند، دست شوهر را مى گرفتند، مى گفتند: آقا! من خودم و پسرها و دخترهايم را در يك چهارچوبى گذاشته ام كه با نان خالى، با پيراهن كرباس، با دست بى النگو، با گوش بى گوشواره، با سينه بدون گردنبند مى توانيم بسازيم. در مغازه كه مى روى خودت را دچار حيله، خدعه، كم فروشى، ربا، دزدى و حرام نكنى! و گردن ما بياندازى و بگويى: شب مى خواهم به خانه بروم، زنم فلان چيز مى خواهد، دخترم فلان چيز را مى خواهد، اگر يك درهم از حرام برداشتى و گردن ما انداختى، ما در روز قيامت در دادگاه خدا گردن نخواهيم گرفت. بيرون مى روى، حلال بياور! ما مى خواهيم نماز بخوانيم، روزه بگيريم.
چنين مردى كه صبح از خانه بيرون مى رود، در نيتش است كه براى زن و بچه ام نان حلال ببرم.
منبع : پایگاه عرفان