فارسی
جمعه 06 مهر 1403 - الجمعة 22 ربيع الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزش عمر و راه هزینه آن - جلسه نهم – (متن کامل + عناوین)

 

شناخت بصير و اعمى

 

تهران، حسينيه هدايت رمضان 1374

 الحمدلله رب العالمين و صلّى اللّه على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

سخن در شناخت بصير و اعمى بود. با اين استعدادهاى گران قيمتى كه خداوند متعال به انسان مرحمت فرموده، انسان مى تواند با راهنمايى پروردگار و با صحيح به كار گرفتن نعمت ها، تبديل به يك موجود بصير بشود، وصفى كه مربوط به حضرت حق است:

 

« إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ بَصِيرٌ »[1]

 

و حقيقتى است كه از مشرق وجود پاك انبياى خدا طلوع كرده است! مقام بصيرت و مقام آگاهى يك مقام الهى است. ديد صحيح نسبت به صاحب عالم، ديد صحيح نسبت به خود عالم، و ديد صحيح نسبت به خويشتن! اما اگر اين استعدادها به كار گرفته نشود، و انسان حبس در بدن شود، خادم و خدمتگزار و فداى بدن شود، راهى را خلاف طبيعت خلقت خودش طى مى كند، كور مى شود و در اين تاريكى خطرناك، ديگر صاحب عالم را نمى بيند، عالم را به حقيقتى كه هست مشاهده نمى كند و به قول قرآن مجيد خودش را هم از ياد مى برد:

  « وَ لاَ تَكُونُواْ كَالَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَـهُمْ أَنفُسَهُمْ »[2]

 

خود فراموشى مادر همه بيماريهاست كه جايگاه خودم را از ياد ببرم. مقامات ذاتى خودم را از ياد ببرم.

آنگاه قرآن مجيد مى فرمايد: در تمام معاملاتى كه انجام مى دهم، دچار خسارت مى شوم. چون با كورى معامله مى كنم، هر كسى طرف مقابل من است مى تواند بر سر من كلاه بگذارد و مى تواند مرا غارت كند.

كتاب خدا آمده و مردم را به دو قسمت تقسيم كرده: يك عده اى را مى فرمايد: اعمى هستند، نه اينكه چشم سرشان كور باشد، چشم سر دارند، ولى ديدشان ديد حيوانات است، خيلى محدود مى بينند. بدن را مى بينند و تقاضاهاى بدن را حس مى كنند به همين خاطر هم

 

«يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ»[3]

 

دور خودش مى چرخد، هيچ چيز به دست نمى آورد، چون راه نمى رود. اگر حيات را طولى بپيمايد به همه چيز مى رسد. يك دايره اى به نام بدن براى خودش حس كرده، تمام هويت خودش را بنام جهان و هستى و نعمت ها را فقط در بدن مى بيند كه اگر بخواهد خودش را تعريف كند، هيچ كدام از اين تعريفهايى كه در حق انسان كرده اند را به كار نمى گيرد!

 

ماهيت انسان

فلاسفه يونان در تعريف انسان مى گويند: انسان چيست؟

 

«الانسان حيوان ناطق»

 

يك موجود زنده اى است كه داراى نفس ناطقه است، يعنى با تمام موجودات زنده عالم فرق دارد. امتياز بيشترى دارد.

قرآن مى گويد: انسان خليفه خدا در روى زمين است، موجودى است كه آيينه منعكس كننده خداست![4] اين با تعريف يونانى ها خيلى فرق دارد. البته يونانى ها هم اشتباه نكردند، ولى در تعريف انسان كم گذاشته اند! به مقدارى از هويت انسان اشاره كرده اند!

فرويد[5] در اروپا انسان را چنين تعريف مى كند: انسان شهوت محض است يعنى حتى اگر سر و شامه و عقل آدم را در تعريف به كار نگرفته، آمده و گفته انسان، انسان است فقط به نيروى لذت جويى او! اگر در عالم طبيعت به دنيا بيايد و نتواند لذت جنسى ببرد، ديگر به او نمى شود گفت: انسان! بعد هم در نوشته هايش مى گويد: هر خرجى خواستيد بكنيد، فقط پاى شهوت بگذاريد و به هيچ شكلى جلوى شهوت را نگيريد. چرا؟ چون تو او هستى! پست ترين تعريفى كه از انسان شده است. كمونيست ها يك كم بالاتر از فرويد انسان را تعريف مى كرده اند: هگل[6] و ماركس[7] و لنين[8] و استالين[9] گفتند: انسان يعنى نيروى توليد، انسان نوعى ابزار در اين عالم است! و اين ابزار هم نبايد به اختيار خودش باشد، كل اينها بايد به اختيار دولت باشند! اينها كار بكنند و كاركردشان مال دولت، و دولت براى آنها يك كوپن قرار مى دهد كه هر سال، يك جفت كفش به خودشان و به زن و بچه شان برسد و اگر زودتر پاره شد، پاى برهنه روى برفهاى مسكو راه برود! در دو سال يك كت شلوار، در كل عمر هم دو تا بچه! اگر بچه بيشتر بياورند، دولت تداركاتى به سومى نمى دهد.

انسان در نظر كمونيست ها عبارت است از يك نيروى مولد اقتصاد! يعنى انسان گاو زمين است ولى گاو با چهار پا توليد، مى كند ولى انسان بايد با دو پا توليد كند. كل توليد هم از دولت است. اما قرآن مجيد حقيقت انسان را گفته:

 

«الانسان خليفة اللّه»

 

تو ظرف انعكاس اسماء و صفات خدا هستى!

 

انسان ظرف انعكاس اسماى الهى

 

« وَلِلَّهِ الأَْسْمَآءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا »[10]

  خداوند خودش در قرآن مى گويد كه داراى اسماى حسنى است. حسنى افعل تفضيل است و به اعتبار كلمه اسماء مونث آمده، براى خدا اسماى حسنى است. ائمه ما بايد قرآن را معنى كنند، امام صادق نود ونه اسم را مى شمارند كه با اللّه شروع مى شود:

 

«وَ هِيَ اللَّهُ الاْءِلَهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الْأَوَّلُ الآْخِرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْقَدِيرُ الْقَاهِرُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى الْبَاقِي الْبَدِيعُ الْبَارِئُ الْأَكْرَمُ الظَّاهِرُ الْبَاطِنُ الْحَيُّ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ الْحَلِيمُ الْحَفِيظُ الْحَقُّ الْحَسِيبُ الْحَمِيدُ الْحَفِيُّ الرَّبُّ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ»[11]

 

بعد مى فرمايد: هر كسى كه اين نود و نه اسم را بشمارد:

 

«دخل الجنة»

اهل بهشت است! اين شمارش شمردن تسبيحى نيست، شمردن زبانى هم  نيست، امام مى فرمايد: اينكه اين نود و نه اسم را در خودتان بشماريد، يعنى وقتى مى گويى يا عفوّ، وصل به اين عفو شوى و تو هم اهل عفو شوى! وقتى مى گويى يا رزاق، تو هم بشوى نان رسان! وقتى مى گويى يا رحيم، تو هم بشوى درياى رحمت! وقتى مى گويى يا كريم، تو هم كريم بشوى! وقتى مى گويى يا جواد، تو هم اهل جود بشوى! معنى آن اين است كه آقا تو در اين عالم ظرف تجلى صفات پروردگار بزرگ عالم هستى و مقام تو مقام مادون خدا و مافوق مقام كل موجودات مى باشد! تو وسط عالم خلقت قرار دارى، هر چه در عالم خلقت است پايين تر از تو و تو از كل بالاتر هستى و مقام مافوق تو فقط خداست! ديگر دنبال مقام مافوق نگرد. سراغ جبرئيل هم نرو، سراغ ملك الموت هم نرو.

امام صادق  عليه السلام مى فرمايد: به ملك الموت گفته اند: وقتى بالاى سر بنده مؤمن قابل قبول من مى روى براى اينكه جانش را بگيرى از او اجازه بگير! در جا وارد نشو و جان بنده من را بگير! تعبير امام اين است كه خدا به ملك الموت مى گويد: مانند غلام حلقه به گوش با كمال تواضع كنار بستر بنده من مى ايستى و بعد اجازه مى گيرى![12]

  امام صادق  عليه السلام مى فرمايد: تمام انسان ها را هم اجازه نداشته قبض روح كند، از جمله، دو نفر را حضرت اسم مى برد و مى فرمايد: پيغمبر و اميرالمؤمنين را، خدا نگذاشت ملك الموت قبض روح كند، فرمود: حريم تو با حريم اين دو تا خيلى فرق مى كند، تو آنجا نمى توانى بروى، اگر بروى خاكستر مى شوى! آنجا جاى تو نيست. پيغمبر من خواست جان بدهد، على شب نوزدهم شمشير خورد، شب بيست و يكم خواست جان بدهد، خودم جان اين دو نفر را مى گيرم![13] اين مقام انسان است! شهداى كربلا هم اين مقام را داشتند.

 

امام حسين  عليه السلام در گهواره

سلمان به پيغمبر گفت: من در خانه اميرالمؤمنين چيزى ديدم كه يا رسول اللّه براى شما بگويم، فاطمه زهرا رو اندازى را روى خودش انداخته بود و خواب  بود، ولى گهواره حسين  عليه السلام داشت مى گشت! فرمود: بله، اين كار يك بار و دو بار نيست، زهراى من وقتى خسته شده و خوابش مى برد، خدا به جبرئيل مى گويد: برو گهواره حسين را بجنبان![14] دنبال مقام مافوق نگرد، ندارى! مگر اينكه كسى از اين مقامش دست بردارد و سرازير شود:

 

« ثُمَّ رَدَدْنَـهُ أَسْفَلَ سَـفِلِينَ »[15]

 

آنوقت مقام مافوق پيدا مى كند!

 

« أُوْلئِكَ كَالأَْنْعَـمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ »[16]

  حالا مقام مافوق پيدا كرده، هر چه الاغ و شتر و گاو و ميمون است مقام مافوق اين انسان پليد و آلوده است.

 

بازار دنيايى انسان ها

امام هادى  عليه السلام مى فرمايد:

 

«الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ الآخَرُونَ»[17]

 

يك عده اى در اين بازار عجيب سود مى كنند. مانند حضرت يوسف كه عزيز مصر مى شود. من حالا يك گوشه اى از آن را براى شما جوان ها بگويم؛ چون يوسف در سن شما اين كار را كرده است! نُه سال است كه در زندان است، بعد از نه سال آزادش مى كنند، عزيز مصر به اين زندانى زجر كشيده آزاد شده مى گويد: چه مى خواهى؟ يوسف مى داند كه پدرش يعقوب و مادرش راحيل زنده است،[18] يوسف مى داند پدر و مادر در كنعان مى باشد و مى تواند به كنعان رفته و به پدر و مادرش برسد. حالا هفت سال در كاخ عزيز بوده، نه سال هم زندان بوده، شانزده سال! شانزده سال است پدر و مادر را نديده، عمه ها و خواهران را نديده، به عزيز مصر مى گويد:

 

« قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ »[19]

  پست وزارت دارايى را به من بده! گفت: از امروز شما وزير دارايى هستيد. يوسف وزارت دارايى را براى چه مى خواست؟ يوسف صندلى را براى چه مى خواست، آن هم وزارت دارايى، چرا نگفت: وزارت كشور را به من بده؟ چرا نگفت: مرا نخست وزير كن!

وزارت دارايى براى چه؟ ديد اين پولهاى بيت المال حق مردم است، و تعدادى به جان اين بيت المال افتاده اند و هر كارى كه دلشان مى خواهد مى كنند. مى دزدند، مى برند، ويلا درست مى كنند، كاخ درست مى كنند، زمين آباد مى كنند، و مردم فقر و ندارى و بيچارگى مى كشند، گفت: وزارت دارايى را به من بده،

 

« إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ »

 

من هم پولكى و غارتگر نيستم، من حافظ حقوق مردم هستم، و داناى به خرج هستم كه درآمد و خرج را با هم ميزان بكنم، چقدر ماليات بگيرم و چطور خرج بكنم. يوسف ديد مردم گرفتار هستند، صندلى را گرفت براى اينكه مردم را از رنج و درد و بيچارگى نجات بدهد.

 

حالات حضرت يوسف در زمان عزيز مصر بودن

در احوالات حضرت يوسف  عليه السلام نوشته اند كه: وقتى عزيز مصر شد، كارى كه تا آنوقت نكرده بود، من آنوقت از او ديدم. در چاه او را ديده بودم، در دامن يعقوب او را ديده بودم،در كاخ او را ديده بودم، در زندان ديده بودم، اما وقتى كه به حكومت رسيد همان شب اول به آن سردارش گفت: كهنه ترين لباس مرا بياور! كهنه ترين لباس را پوشيد، از روى تخت پايين آمد، در كاخ را يواشكى باز كرد و به بيابان رفت، با تمام بدن روى خاك افتاد، شروع به گريه كردن كرد. قرآن مى گويد اين دعا را گفت:

  « رَبِّ قَدْ ءَاتَيْتَنِى مِنَ الْمُلْكِ »

 

خدايا! اين صندلى مال توست كه به من امانت داده اى! مال من نيست كه هوا مرا بردارد، صندلى مال توست و من هم امين تو هستم!

 

« وَ عَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ »

 

خدايا! دانش من از توست،

 

«  فَاطِرَ السَّمَـوَ تِ وَ الْأَرْضِ أَنتَ وَلِىِّفِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ »

 

من غلام تو هستم، تو ولى من در دنيا و آخرت هستى، من كسى نيستم، من ادعايى ندارم، من غلام تو هستم اى مولاى دنيا و آخرت من:

 

« تَوَفَّنِى مُسْلِمًا »[20]

 

من مى ترسم، مرا مسلمان بميران!...

قرآن مى گويد: هفت سال ديگر مى خواستم مردم همه مبتلا به قحطى و گرسنگى شوند، ولى درد هنوز نيامده بود، يوسف حل كرد و در آن هفت سالى كه باران در آنجا نيامد، يك نفر سر گرسنه روى متكا نگذاشت! درد نيامده را حل كرد، اين بصير است! او از دنيا خوب استفاده كرده، اين صندلى براى او نردبان بهشت است! اين حكومتش پله براى رضاى خدا مى باشد، اين حكومتش دوا كردن درد مردم و برداشتن رنج مردم و شفاى دل مردم است!

«الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ»

 

 

امتيازهاى حضرت يوسف در قرآن

قرآن مجيد هفده تا امتياز در سوره يوسف براى يوسف بيان مى كند! يك جا مى گويد: يوسف صديق است، يك جا مى گويد: يوسف عليم است، يك جا مى گويد: يوسف حفيظ است، يك جا مى گويد: يوسف صابر است، يك جا مى گويد: يوسف كوه تقواست، يك جا مى گويد: يوسف عبد واقعى من است....[21]

 

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



[1] ـ لقمان 31 : 28؛ «يقيناً خدا شنوا و بيناست.»

 

[2] ـ حشر 59 : 19؛ «و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند ، پس خدا هم آنان را
دچار خودفراموشى كرد.»

 

[3] ـ بحار الأنوار: 23/214، باب 12، حديث 2؛ معانيالأخبار: 104؛ «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْعَلَوِيِّ
بِإِسْنَادٍ مُتَّصِلٍ إِلَى الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ  
عليه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ  عز و جل ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّهِ فَقَالَ الظَّالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ وَ الْمُقْتَصِدُ يَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ وَ السَّابِقُ يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ  عز و جل.»

 

[4] ـ اشاره به آيات سوره بقره 2 : 30؛ « وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَة إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »

ص 38 : 26؛ « يَـدَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَـكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدُبِمَا نَسُواْ يَوْمَ الْحِسَابِ »

 

[5] ـ شرح حال ايشان در كتاب شيطان و اهل تقوا، جلسه 11 آمده است.

 

[6] ـ شرح حال ايشان در كتاب شيطان و اهل تقوا، جلسه 11 آمده است.

 

[7] ـ شرح حال ايشان در كتاب شيطان و اهل تقوا، جلسه 11 آمده است.

 

[8] ـ شرح حال ايشان در كتاب مرگ و فرصت ها، جلسه 15 آمده است.

 

[9] ـ شرح حال ايشان در كتاب هدايت تكوينى و تشريعى، جلسه 20 آمده است.

 

[10] ـ اعراف 7 : 180؛ «و نيكوترين نام ها [ به لحاظ معانى ] ويژه خداست ، پس او را با آن
نام ها بخوانيد.»

 

[11] ـ التوحيد: 194، حديث 8؛ بحار الأنوار: 4/186، باب 3، حديث 1؛ «عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مِهْرَانَ
عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ  
عليه السلام قَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً مِائَةً إِلاَّ وَاحِدَةً مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ هِيَ اللَّهُ الاْءِلَهُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ الْأَوَّلُ الآْخِرُ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ الْقَدِيرُ الْقَاهِرُ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى الْبَاقِي الْبَدِيعُ الْبَارِئُ الْأَكْرَمُ الظَّاهِرُ الْبَاطِنُ الْحَيُّ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ الْحَلِيمُ الْحَفِيظُ الْحَقُّ الْحَسِيبُ الْحَمِيدُ الْحَفِيُّ الرَّبُّ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الذَّارِئُ الرَّازِقُ الرَّقِيبُ الرَّءُوفُ الرَّائِي السَّلامُ الْمُؤمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ السَّيِّدُ السُّبُّوحُ الشَّهِيدُ الصَّادِقُ الصَّانِعُ الطَّاهِرُ الْعَدْلُ الْعَفُوُّ الْغَفُورُ الْغَنِيُّ الْغِيَاثُ الْفَاطِرُ الْفَرْدُ الْفَتَّاحُ الْفَالِقُ الْقَدِيمُ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ الْقَوِيُّ الْقَرِيبُ الْقَيُّومُ الْقَابِضُ الْبَاسِطُ قَاضِي الْحَاجَاتِ الْمَجِيدُ الْمَوْلَى الْمَنَّانُ الْمُحِيطُ الْمُبِينُ الْمُقِيتُ الْمُصَوِّرُ الْكَرِيمُ الْكَبِيرُ الكافى كَاشِفُ الضُّرِّ الْوَتْرُ النُّورُ الْوَهَّابُ النَّاصِرُ الْوَاسِعُ الْوَدُودُ الْهَادِي الْوَفِيُّ الْوَكِيلُ الْوَارِثُ الْبَرُّ الْبَاعِثُ التَّوَّابُ الْجَلِيلُ الْجَوَادُ الْخَبِيرُ الْخَالِقُ خَيْرُ النَّاصِرِينَ الدَّيَّانُ الشَّكُورُ الْعَظِيمُ اللَّطِيفُ الشَّافِى.»

 

[12] ـ بحار الأنوار: 6/163، باب 6، حديث 32؛ «الاْءِفْرِيقِيَّ يَقُولُ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  عليه السلام عَنِ
الْمُؤمِنِ أَ يُسْتَكْرَهُ عَلَى قَبْضِ رُوحِهِ قَالَ لاَ وَ اللَّهِ قُلْتُ وَ كَيْفَ ذَاكَ قَالَ لِأَنَّهُ إِذَا حَضَرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ جَزِعَ فَيَقُولُ لَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ لاَ تَجْزَعْ فَوَ اللَّهِ لَأَنَا أَبَرُّ بِكَ وَ أَشْفَقُ مِنْ وَالِدٍ رَحِيمٍ لَوْ حَضَرَكَ افْتَحْ عَيْنَيْكَ وَ انْظُرْ قَالَ وَ يَتَهَلَّلُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ الزَّهْرَاءُ عَلَيْهِمُ الصَّلاَةُ وَ السَّلاَمُ قَالَ فَيَنْظُرُ إِلَيْهِمْ فَيَسْتَبْشِرُ بِهِمْ فَمَا رَأَيْتَ شُخُوصَهُ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَإِنَّمَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ يَشْخَصُ الْمُؤمِن.»

بحار الأنوار: 6/167، باب 6، حديث 38؛ «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله كَيْفَ يَتَوَفَّى مَلَكُ الْمَوْتِ الْمُؤمِنَ فَقَالَ إِنَّ مَلَكَ الْمَوْتِ لَيَقِفُ مِنَ الْمُؤمِنِ عِنْدَ مَوْتِهِ مَوْقِفَ الْعَبْدِ الذَّلِيلِ مِنَ الْمَوْلَى فَيَقُومُ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ لاَ يَدْنُو مِنْهُ حَتَّى يَبْدَأَ بِالتَّسْلِيمِ وَ يُبَشِّرَهُ بِالْجَنَّةِ.»

 

[13] ـ بحار الأنوار: 57/303، باب 39، حديث 15؛ كنز الفوائد: 2/142؛ «عن ابن عباس قال سمعت رسول اللّه  صلى الله عليه و آله يقول لما أسرى بى إلى السماء ما مررت بملإ من الملائكة إلا سألتني عن علي بن أبي طالب حتى ظننت أن اسم علي بن أبي طالب في السماوات أشهر من اسمي فلما بلغت السماء الرابعة و نظرت إلى ملك الموت قال لي يا محمد ما خلق اللّه خلقا إلا و أنا أقبض روحه إلا أنت و علي فإن اللّه جل جلاله يقبض أرواحكما بقدرته و جزت تحت العرش إذ أنا بعلي بن أبي طالب واقفا تحت العرش فقلت يا علي سبقتني فقال جبرئيل من هذا الذي تكلمه يا محمد فقلت هذا علي بن أبي طالب فقال يا محمد ليس هذا علي بن أبي طالب و لكنه ملك من الملائكة خلقه اللّه تعالى على صورة علي بن أبى طالب  عليه السلام فنحن الملائكة المقربون كلما اشتقنا إلى وجه علي بن أبي طالب عليه السلام زرنا هذا الملك لكرامة علي بن أبي طالب على اللّه سبحانه.»

 

[14] ـ بحار الأنوار: 43/45، باب 3؛ «رُوِيَ أَنَّهَا  عليهماالسلام رُبَّمَا اشْتَغَلَتْ بِصَلاَتِهَا وَ عِبَادَتِهَا فَرُبَّمَا بَكَى وُلْدُهَا فَرَأَى الْمَهْدَ يَتَحَرَّكُ وَ كَانَ مَلَكٌ يُحَرِّكُهُ.»

بحار الأنوار: 43/28، باب 3، حديث 33؛ الخرائج و الجرائح: 2/530؛ «رُوِيَ أَنَّ سَلْمَانَ قَالَ كَانَتْ فَاطِمَةُ  عليهاالسلام جَالِسَةً قُدَّامَهَا رَحًى تَطْحَنُ بِهَا الشَّعِيرَ وَ عَلَى عَمُودِ الرَّحَى دَمٌ سَائِلٌ وَ الْحُسَيْنُ فِي نَاحِيَةِ الدَّارِ يَتَضَوَّرُ مِنَ الْجُوعِ فَقُلْتُ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ دَبِرَتْ كَفَّاكِ وَ هَذِهِ فِضَّةُ فَقَالَتْ أَوْصَانِي رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله أَنْ تَكُونَ الْخِدْمَةُ لَهَا يَوْماً فَكَانَ أَمْسِ يَوْمَ خِدْمَتِهَا قَالَ سَلْمَانُ قُلْتُ إِنِّي مَوْلَى عَتَاقِهِ [عَتَاقِهَا] إِمَّا أَنَا أَطْحَنُ الشَّعِيرَ أَوْ أُسَكِّتُ الْحُسَيْنَ لَكِ فَقَالَتْ أَنَا بِتَسْكِينِهِ أَرْفَقُ وَ أَنْتَ تَطْحَنُ الشَّعِيرَ فَطَحَنْتُ شَيْئاً مِنَ الشَّعِيرِ فَإِذَا أَنَا بِالاْءِقَامَةِ فَمَضَيْتُ وَ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ  صلى الله عليه و آلهفَلَمَّا فَرَغْتُ قُلْتُ لِعَلِيٍّ مَا رَأَيْتُ فَبَكَى وَ خَرَجَ ثُمَّ عَادَ فَتَبَسَّمَ فَسَأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله قَالَ دَخَلْتُ عَلَى فَاطِمَةَ وَ هِيَ مُسْتَلْقِيَةٌ لِقَفَاهَا وَ الْحُسَيْنُ نَائِمٌ عَلَى صَدْرِهَا وَ قُدَّامَهَا رَحًى تَدُورُ مِنْ غَيْرِ يَدٍ فَتَبَسَّمَ رَسُولُ اللَّهِ  صلى الله عليه و آله وَ قَالَ يَا عَلِيُّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ مَلاَئِكَةً سَيَّارَةً فِي الْأَرْضِ يَخْدُمُونَ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.»

 

[15] ـ تين 95 : 5؛ «آن گاه او را [ به سبب گناهكارى ] به [ مرحله ] پست ترينِ پَستان
بازگردانديم .»

 

[16] ـ اعراف 7 : 179؛ «و گوش هايى است كه به وسيله آن [ سخن خدا و پيامبران را ]
نمى شنوند ، آنان مانند چهارپايانند بلكه گمراه ترند.»

 

[17] ـ تحف العقول: 483؛ بحار الأنوار: 75/366، باب 28؛ «قَالَ  عليه السلام الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ
خَسِرَ الآخَرُونَ.»

 

[18] ـ كتب تاريخى مى گويد: مادر حضرت يوسف مرده بوده ولى استاد انصاريان مى فرمايد: طبق آيات قران مادر حضرت زنده بودند.

 

[19] ـ يوسف 12 : 55؛ «يوسف گفت : مرا سرپرست خزانه هاى اين سرزمين قرار ده ؛ زيرا من
نگهبان دانايى هستم .»

 

[20] ـ يوسف 12 : 101؛ «پروردگارا ! تو بخشى از فرمانروايى را به من عطا كردى و برخى از
تعبير خواب ها را به من آموختى . اى پديد آورنده آسمان ها و زمين ! تو در دنيا و آخرت سرپرست و يار منى در حالى كه تسليم [ فرمان هاى تو ] باشم جانم را بگير.»

 

[21] ـ يوسف 12 : 21؛ «وَ قَالَ الَّذِى اشْتَرَلـهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِى مَثْوَلـهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَآ أَوْ
نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ كَذَ لِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَ لَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ «آن مرد مصرى كه يوسف را خريد ، به همسرش گفت : جايگاهش را گرامى دار ، اميد است 
[ در امور زندگى ] به ما سودى دهد ، يا او را به فرزندى انتخاب كنيم . اين گونه يوسف را در سرزمين مصر مكانت بخشيديم [ تا زمينه فرمانروايى وحكومتش فراهم شود] و به او از تعبير خواب ها بياموزيم ؛ و خدا بر كار خود چيره و غالب است ، ولى بيشتر مردم نمى دانند .»

يوسف (12) : 22؛ «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ ءَاتَيْنَـهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنِينَ»؛ «و هنگامى كه يوسف به سنّ كمال رسيد ، حكمت و دانش به او عطا كرديم ، و ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم .»

يوسف (12) : 24؛ «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَّءَا بُرْهَـنَ رَبِّهِ كَذَ لِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَآءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الُْمخْلَصِينَ»؛ «بانوى كاخ [ چون خود را در برابر يوسفِ پاكدامن ، شكست خورده ديد با حالتى خشم آلود ] به يوسف حمله كرد و يوسف هم اگر برهان پروردگارش را [ كه جلوه ربوبيت و نور عصمت و بصيرت است ] نديده بود [ به قصد دفاع از شرف و پاكى اش ] به او حمله مى كرد [ و در آن حال زد و خورد سختى پيش مى آمد و با مجروح شدن بانوى كاخ ، راه اتهام بر ضد يوسف باز مى شد ، ولى ديدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوى بانوى كاخ بر او بسته شد ] . [ ما  ]اين گونه [ يوسف را يارى داديم ] تا زد و خورد[ ى كه سبب اتهام مى شد ] و [ نيز ] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانيم ؛ زيرا او از بندگان خالص شده ما [ از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى ] بود .»

يوسف (12) : 27؛ «وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّـدِقِينَ»؛ «و اگر پيراهنش از پشت پاره شده ، بانو دروغ مى گويد و يوسف راستگوست .»

يوسف (12) : 55؛ «قَالَ اجْعَلْنِى عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ»؛ «يوسف گفت : مرا سرپرست خزانه هاى اين سرزمين قرار ده ؛ زيرا من نگهبان دانايى هستم .»

يوسف (12) : 90؛ «قَالُواْ أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَـذَآ أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَآ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الُْمحْسِنِينَ»؛ «گفتند : شگفتا ! آيا تو خود يوسفى ؟ ! گفت : من يوسفم و اين برادر من است ، همانا خدا بر ما منت نهاده است ؛ بى ترديد هر كس پرهيزكارى كند و شكيبايى ورزد ، [پاداش شايسته مى يابد] ؛ زيرا خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند .»

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

ناتوانى علم بدون دين
ارزش دقت فكرى در امور آخرتى
اندیشه در اسلام - جلسه شانزدهم
حکایت مار گزیده نیش زبان
پيشنهاد پيغمبر صلى الله عليه وآله براى امنيت ...
دفع كيد شيطان از متقين
شخصيت زن در پرتو ايمان‏
معناى سعادت و شقاوت‏
راز عمرهاى طولانى‏
برترین علوم، علم بالله

بیشترین بازدید این مجموعه

توبه واجب فورى است‏
دين سوزى غيبت
برترى تقوا بر ساير حقوق
راز عمرهاى طولانى‏
نشانه‏هاى دينداران‏
مرگ و عالم آخرت - جلسه دهم (1) - (متن کامل + عناوین)
ارزش دقت فكرى در امور آخرتى
ريشه سقوط جامعه غربى
شخصيت زن در پرتو ايمان‏
برترین علوم، علم بالله

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^