چه شده این همه تو خونجگر و گریانی
که چنین با تن رنجور مرا می خوانی
بارها از نوک نی، سوختنت را دیدم
چه شده قلب مرا این همه می سوزانی
آمدم پیش تو ای دخترک معصومم
خنده ات کو؟ چرا بی رمق و بی جانی؟
خواستم تا که تو را در بغل آرام کنم
چه کنم نیست تنی تا بکنم احسانی
کاش می بود لبی تا به لبت بوسه زنم
که نگویی زچه رو، روی تو می پوشانی
تا که آغوش تو را دو سرم حس کردم
یادم آمد شبیه مادر من می مانی
منبع : کمال مومنی