فارسی
چهارشنبه 19 دى 1403 - الاربعاء 7 رجب 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

داستانى از سليمان و گنجشك

 

نقل شده: سليمان گنجشك نرى را ديد به ماده اش مى گويد براى چه علتى خود را از من باز مى دارى و مانع مى شوى كه حق تمتع من از تو معطل بماند، من كسى هستم كه اگر بخواهم گنبد بارگاه سليمان را به منقارم از جاى بر كنم و به دريا بيندازم ميتوانم! سليمان از گفته گنجشك خنديد، سپس هر دو را خواست و به گنجشك نر گفت: تو قدرت بر كارى را كه گفتى دارى؟ پاسخ داد نه اى پيامبر خدا ولى مرد گاهى در برابر همسرش به جلوه گرى مى پردازد و خود را نزد او بزرگ نشان مى دهد و عاشق را به چيزى كه مى گويد سرزنش نمى كنند، سليمان به گنجشك ماده گفت: چرا او را از تمتع و بهره گيرى از خود مانع مى شوى در حالى كه تو را دوست دارد؟ گنجشك ماده گفت: اى پيامبر خدا او عاشق نيست مدعى عشق است زيرا به غير من هم عشق مى ورزد! كلام گنجشك كه كلام پرمعنائى بود در قلب سليمان اثر گذاشت، و به شدت گريست و چهل روز از ميان مردم به خلوت و گوشه پنهان نشست و از حضرت حق درخواست كرد دلش را نسبت به آن ذات مقدس براى جاى گرفتن محبت كامل او خالى كند و دلى قرار دهد كه محبت خدا در آن با محبت غير نياميزد.

اميرمؤمنان (ع) درباره پايان كار سليمان مى فرمايد:

«و لو ان احداً يجد الى البقاء سلما، او لدفع الموت سبيلا لكان ذلك سليمان بن داود، الذى سخر له ملك الجن و الانس مع النبوة و عظيم الزلفة، فلما استوفى طعمته و استكمل مدته رمته قسّى الفناء بنبال الموت و اصبحت الديار منه خالية، و المساكن معطله، ورثها قوم آخرون:»

و اگر احدى به سوى جاويد شدن نردبانى مى يافت، يا براى دفع مرگ وسيله و راهى پيدا مى كرد، هر آينه آن شخص سليمان بن داود بود، كه براى او سلطنت و پادشاهى بر جن و انس و نيز منصب پيامبرى و بزرگى قرب و منزلت فراهم بود، ولى زمانى كه رزق و روزى اش را كامل كرد، و مدت عمرش را به پايان برد، كمان هاى فنا به تيرهاى مرگ او را از پا انداختند، شهرها از وجودش خالى شد، و مسكن ها نسبت به او معطل ماند، و قومى ديگر وارث آنها شدند!!


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

حكايتى از مرحوم شيخ محمد بهارى‏
خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد
كداميك بهتر است ؟
اصمعی و تائب بیابانی
بهترين مردم‏
نشنيدى مريم چه گفت ؟
عيسى و شخص معجب‏
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت
برخورد با اهل معصيت‏
حكايت روزى حلال با پرهيز از حرام‏

بیشترین بازدید این مجموعه

اگر مرگ را باور ندارى دیگر نخواب
اين حكايت خواندنى است‏
حكايت ابراهيم ادهم‏
داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
شب قدر شب گناه نيست!‏
حکایت همسايه‏ ابوبصير
حکایت خدمت به پدر و مادر
رفتار امام حسين (ع) با معلم فرزندش‏
از آنان بگذر
ماجرای زن بدکاره ای که به زندان امام کاظم (ع) رفت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^