فارسی
پنجشنبه 08 شهريور 1403 - الخميس 22 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

حكايت روزى حلال با پرهيز از حرام‏

 

مردى در مدينه زندگى مى كرد كه كارش دزدى بود، ولى بروز نمى داد. شب ها دزدى مى كرد و صبح قيافه ظاهرالصلاحى داشت. نيمه شب، از ديوار خانه اى بالا رفت. چهار اتاق خانه پر از اسباب زندگى بود و زن سى ساله تنهايى هم در آن زندگى مى كرد. با خودش گفت: امشب، سفره ما دو برابر شد. هم خانه را مى بريم و هم صاحبخانه را!

در اين فكرها بود كه يكى از آن برق هاى الهى به او زد و يك لحظه قيامت خود را مرور كرد: كدام شب هم دزدى كردم و هم به ناموس مردم دست دراز كردم؟ در قيامت كه فريادرسى نيست، اگر خدا مرا محاكمه كند چه جوابى بدهم؟

با اين فكر، از ديوار پايين آمد و گفت: مولاى من! من هر شب به دزدى رفتم و مال مردم را بردم، اما امشب تو فكر مرا بردى! با اين حال، خيلى به او سخت گذشت و تا صبح قيافه آن زن در نظرش مجسم مى شد.

صبح به مسجد آمد. مردم به پيامبر گفتند: يا رسول اللَّه، خانمى با شما كار دارد. فرمود تا داخل مسجد بيايد. زن گفت: پدر و مادرم مرده اند. خانه اى دارم با چند اتاق پر از اسباب زندگى، اما شوهرم هم مرده است. ديشب شبحى روى ديوار ديدم. نمى دانم خيالاتى شده ام يا كسى مى خواست دزدى كند. لطفاً درد مرا درمان كنيد! پيامبر، صلى الله عليه وآله، فرمود: مشكلت چيست؟ گفت: امشب مى ترسم در آن خانه تنها باشم. اگر كسى زن ندارد، مرا براى او عقد كنيد! پيامبر رو به جمعيّت كرد و آن دزد را ديد. از او پرسيد: زن دارى؟ گفت: نه! فرمود: پول دارى عروسى كنى؟ زن گفت: آقا، پول نمى خواهم. همين طور خوب است. فرمود: آقا، اين خانم را مى خواهى؟ آماده اى او را برايت عقد كنم؟ گفت: هر چه شما بفرماييد! پيامبر عقد را جارى كردند و فرمودند: معطل نشو! دست خانمت را بگير و برو!

با هم به منزل رفتند. دزد نگاهى به اتاق ها كرد و در حالى كه چشمانش از گريه سرخ شده بود گفت: خانم، آن دزد ديشبى من بودم. براى رضاى خدا از شما گذشتم و خدا اين گونه به من مرحمت فرمود.


منبع : پايگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

تواضع حضرت سلیمان
افشاگرى شجاعانه طِرِمّاح عليه باطل‏
داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
حکایت جاثلیق مسیحی و امام حسن عسکری(ع)
حکایتی از زبیر
توبه جوانی که خیاط زنانه بود
ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏
بخیل از ستمگر برتر است
حكايت بهلول نبّاش‏
آنچه خير است بياموز

بیشترین بازدید این مجموعه

بخیل از ستمگر برتر است
تواضع حضرت سلیمان
حكايت بهلول نبّاش‏
داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏
آنچه خير است بياموز
افشاگرى شجاعانه طِرِمّاح عليه باطل‏
صديقين را بترسان‏
توبه جوانی که خیاط زنانه بود

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^