فارسی
يكشنبه 30 ارديبهشت 1403 - الاحد 10 ذي القعدة 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله‏

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله‏

 

منابع مقاله:

کتاب :  تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد دوم         

نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان

 

عبداللَّه با ازدواج خود فصل جديدى از زندگى به روى خود گشود و شبستان حيات را با داشتن همسرى چون آمنه روشن ساخت و پس از چندى براى تجارت، راه شام را همراه كاروانى كه از مكّه حركت مى كرد پيش گرفت.

زنگ حركت نواخته شد و كاروان به راه افتاد و صدها دل را نيز همراه خود برد.

در اين وقت آمنه دوران حاملگى را طى مى نمود. پس از چند ماه طلائع كاروان آشكار گشت، عدّه اى به منظور استقبال از خويشان و كسان خود تا بيرون شهر رفتند، پدر پير عبداللَّه در انتظار پسر است، ديدگان كنجكاو عروسش نيز عبداللَّه را در ميان كاروان جستجو مى كرد، متأسفانه اثرى از او در ميان نبود و پس از تحقيق مطّلع شدند كه عبداللَّه موقع مراجعت در يثرب مريض شده و براى رفع خستگى و استراحت در بين خويشان خود توقّف كرده است. استماع اين خبر آثار اندوه و تأثّر در پيشانى او پديد آورده و پرده هايى از اشك در چشمان او به وجود آمد.

عبدالمطّلب، بزرگترين فرزند خود حارث را مأمور كرد كه به يثرب برود و عبداللَّه را همراه خود بياورد، وقتى وى وارد مدينه شد اطّلاع يافت كه عبداللَّه يك ماه پس از حركت كاروان با همان بيمارى، چشم از جهان بر بسته است. حارث پس از مراجعت جريان را به عرض عبدالمطّلب رساند و همسر عزيزش را نيز از سرگذشت شوهرش مطّلع ساخت. آنچه از عبداللَّه باقى مانده فقط پنج شتر و تعدادى گوسپند و يك كنيز به نام امّ أيْمَن بود كه بعدها پرستار پيغمبر صلى الله عليه و آله شد.» «1» با ارتحال عبداللَّه، پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه پدر جان هاى آگاه و دل هاى حق پناه بود پيش از آن كه از مادر متولّد گردد از پدر يتيم ماند، يتيم ماند تا از حال بى پدران عملًا آگاهى يابد و در آينده به غمگسارى يتيمان همّت گمارد؛ يتيم ماند تا رحمت خدا را بيشتر در يابد و عنايت حق تعالى را بر وجهى كامل تر ادراك نمايد؛ يتيم ماند تا با محروميّت از دامان عاطفت پدر در كنف مرحمت پروردگار موجوديّتى را كه بايد بيابد و بسان درّ يتيم اين گوهر گران بهاى گنجينه آفرينش هر وقت و در هر حال دست رحمت خدا را تو گويى احساس كند و اين لؤلؤ شاهوار خلقت بى واسطه از سرچشمه قدرتْ فيض فضيلت يابد و در فضاى ملكوت اعلى كه از آن اوست بال همّت گشايد، با استفاضه از حقْ رحمت باز يابد و به جميع ما سوى اللَّه افاضه فرمايد.

عبداللَّه رفت و همسرش را تنها گذاشت هر چند تنهاى تنها هم نبود كه كودكى در جوف خويش داشت، كودكى كه به يُمن احسان خدا هر روز بزرگ و بزرگتر مى شد و به حوزه ولادت نزديك و نزديكتر مى گشت.

از سوى ديگر آمنه، آن دُرّ صدف عفّت و عصمت و وقار و ايمان و صبر و استقامت و صفا و وفا تنها نبود كه خدا با او بود، خداى محمّد صلى الله عليه و آله او را وانگذاشته بود، خداى عالم او را ترك نگفته بود، چه، خدا را با كودك آمنه كارها بود و هدايت عالميان به ارشاد و عنايت او وابسته بود. از اين رهگذر بود كه آن بانوى بزرگوار هر چند در آن اوقاتْ سوگوارِ در گذشت شوهر محبوب و عالى مقدار خويش بود ولى باطن جانش را نشأه نشاطى بسيط در بر گرفته و حاقّ روحش را زلال لذّتى عميق سيراب كرده بود، چرا؟ زيرا كه به گوش جان آگاه در باره اين طفل كه در اندرون خويش محفوظ داشت بشارت ها مى شنيد و مژده ها مى يافت، مگر نه صريح قرآن است كه خداوند به مادر موسى وحى فرمود: تا او را به صندوقى نهد به آب افكند و در سينه امواج به دست رحمت الهى باز سپارد؟!

آرى، خدا بود كه بدين الهام تامّ، جان عزيز كليم خويش موسى عليه السلام را حراست نمود. چه افتاده كه اين در، بر مادر موسى گشاده و بر والده معظّمه محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله كه نقد جان موسى و عيسى و ديگر انبيا و اوصيا وابسته پاى همّت اوست، فروبسته باشد؟ آخر چرا؟

و چنين بود كه باب اين فتوح بر او مفتوح بود و گشايش يافته نه مسدود و فروبسته.

مادر پاكدامن نبىّ خاتم صلى الله عليه و آله به الهام ربّ العالمين به جان، مژده ها دريافت مى داشت كه هان به هوش باش! اين بار گران بار كه تو در درون خويش بر پشت جان هموار دارى سيّد اين امّت است و چراغ اين ملّت، سالار عالم است و مرشد بنى آدم.

اى بانوى مصيبت رسيده و رنجيده، دل فارغ دار كه به يارى پروردگار جاى سوخته ات سبز است و سَلَف رفته ات را والا خَلَفى كه خليفه حقّ است و بشير و نذير آدميان و عالميان به طور مطلق.

او را از شرّ باطلى به خداى صمد واگذار و دركار او انديشه روا مدار كه رحمت الهى به دو دست قدرت نامتناهى نگهبان اوست.

آمنه عليها السلام بانگ ها مى شنيد و جلوه ها مى ديد، محفوف به نور بود و مسرور و شكور، دوران حمل به كمال مى رسيد و نوباوه افضال آفريدگار به مآل حال؛ جان طاهر احمدى پاى در ركاب ظهور داشت و جهان دست بر فتراك سرور، ضلالت در فضاى محو در حال رفتن بود و محمّد صلى الله عليه و آله به يُمن اثبات حق در كارِ آمدن.

نداها را آغاز بود و گويى انجامى نبود كه سر انجام خير استغراق در الهامات خداوند خيرات و حسنات است.

او را نيز آغاز خير و انجام خير و ابتدا محمود و انتها مسعود بود كه اگر نبود دست قلمزن تقدير اعلا، آن عالى گهر والا را، مادر ستوده خصال محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله مقرّر نمى داشت و اين موهبت عظمى راخاصّ او نمى خواست.» «2»

 

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در كلام ابن هشام

 

ابن هشام در «سيره نبويّه» مى گويد:

آمنه دختر وهب، مادر رسول خدا مى گفت: چون به رسول خدا باردار شدم به من گفته شد: همانا تو به سرور اين امّت باردار شده اى، پس هر گاه تولّد يافت بگو:

اعيذُهُ بِالْواحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حاسِدٍ. «3»

او را از شرّ هر حاسدى به خداى يكتا پناه مى دهم.

 

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله در كلام مجلسى

 

«علّامه مجلسى در كتاب «مرآت العقول» مى گويد:

شيعه اماميّه بر ايمان ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبداللَّه بن عبدالمطّلب اجداد رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آدم عليه السلام اجماع دارند.

آمنه بنت وهب آن مجسمه عفّت و تقوا و وقار و فضيلت مى فرمايد:

به هنگامى كه نطفه او از عبداللَّه به من منتقل شد نورى از او ساطع گرديد كه آسمانها و زمين را روشن نمود.

سال ها بود كه عرب به بلاى قحط گرفتار بودند، بعد از انتقال آن نور به آمنه، باران باريد و مردم در فراوانى نعمت شدند تا جايى كه آن سال را سنه فتح نام نهادند.

سال ولادت آن مايه الهى و سرمايه ربّانى و جلوه حقّ و حقيقت، معروف به عام الفيل است، سالى كه ابرهه با پيلان بسيار براى خراب كردن خانه كعبه آمد و خود و لشگرش به حجاره سجّيل معذّب شدند.» «4»

 

ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله از زبان مادر گراميش

 

ولادت آن حضرت نزديك طلوع صبح جمعه هفدهم ربيع الأوّل بود. چه نيكوست كه واقعه ولادت را از زبان پاك مادرش حضرت آمنه بشنويد:

آن عفيفه با فضيلت مى فرمايد:

چند روزى بر من گذشت كه ناراحت بودم، مى دانستم كه پا به ماه هستم، نگران نبودم، در آن شب از غروب هنگام درد من افزون شد و من تك و تنها در اطاق خود به پشت افتاده بودم، به شوهر جوانمرگم عبداللَّه و به تنهايى و غربت خودم كه دور از سرزمين يثرب در بَطْحا افتاده ام فكر مى كردم، شايد آهسته آهسته اشك هم مى ريختم و معهذا خيال داشتم برخيزم دختران عبدالمطّلب را به كنار بسترم بخوانم، امّا هنوز اين خيال به صورت تصميمى در نيامده بود، از كجا كه اين درد، درد حياض باشد.

ناگهان به گوشم آوايى رسيد كه بسيار به دلم خوش آمد، صداى چند زن را شنيدم كه بر بالينم نشسته اند و با هم صحبت مى كنند، درباره من صحبت مى كردند.

از صداى آرام و دلپذيرشان آن قدر خوشم آمد كه تقريباً درد خود را فراموش كردم.

سرم را از زمين برداشتم كه ببينم زنانى كه در كنارم نشسته اند كجايى هستند، از كجا آمده اند، با من چه آشنايى دارند؟

به، چقدر زيبا! چقدر خوشپوش و خوشبو و پاكيزه! مثل اين كه به دور سيمايشان لمعان نور مى چرخد.

گمان كردم از سيّدات قريش و خواتين مكه هستند، حيرتم اين بود كه چگونه بى خبر به اتاق من آمده اند و آن كس كه از حال من خبرشان كرده كيست؟

به رسم عرب ها كه در برابر عزيزترين دوستانشان قربان و صدقه مى روند با لحنى گرم و گيرنده گفتم: پدر و مادرم فداى شما باد، از كجا آمده ايد؟ چه كسانى هستيد؟

آن زن كه سمت راست من نشسته بود گفت: من مريم مادر مسيح و دختر عمرانم.

دوّمى خودش را اينطور معرّفى كرد: من آسيه همسر خداپرست فرعون هستم.

دو زن ديگر هم دو فرشته بهشتى بودند كه به خانه من آمده بودند. دستى كه از بال پرستو نرم تر بود به پهلويم كشيده شد، دردم آرام گرفت، امّا ابهامى همچون هواى مه گرفته صبحگاهان بهارى به فضاى اطاق افتاد كه ديگر نه چيزى مى ديدم و نه آوايى مى شنيدم. اين حالت بيش از چند لحظه دوام نيافت كه آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جاى خود را به نورى روحانى بخشيد.

در روشنايى اين نور ملكوتى پسرم را بردامنم يافتم كه پيشانى عبوديّت بر زمين گذاشته بود و نجوايى نامفهوم گوشم را نوازش مى داد، با اين كه نه گوينده را مى ديدم و نه از نجوايش مطلبى در مى يافتم، باز هم خوشحال بودم.

سه موجود سپيد پوش، پسرم را از دامانم برداشته بودند، نمى دانستم اين سه نفر كيستند، از خاندان هاشم نبودند، عرب هم نبودند، شايد آدميزاده هم نبودند، امّا من نمى ترسيدم و در عين حال قدرتى كه دستم را پيش ببرد و كودك تازه به دنيا آمده ام را از دستشان بگيرد در وجود من نبود.

اين سه نفر با خودشان طشت و آفتابه آورده بودند، طاقه حريرى هم كه از ابر سفيدتر و لطيف تر بود در كنارشان ديدم. پسرم را با آبى كه در آفتابه مى درخشيد توى آن طشت شست و شو دادند و بعد در ميان دوشانه اش مُهر زدند و بعد لاى آن حرير سفيدش پيچيدند و برداشتند و با خود به آسمان ها بردند.

تا چند لحظه زبانم بند آمده بود، ناگهان زبانم باز شد و گلويم باز شد و فرياد كشيدم: امّ عثمان! امّ عثمان!

خواستم بگويم كه نگذارند فرزندم را ببرند، ولى در همين هنگام چشمم به آغوش خودم افتاده، اى خدا، اين پسر من است كه در آغوشم آرميده است! «5»

 

حوادث عجيب و غريب زمان ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله

 

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

ابليس به هفت آسمان بالا مى رفت و گوش مى داد و اخبار سماويّه را مى شنيد، پس چون حضرت عيسى عليه السلام متولّد شد او را از سه آسمان منع كردند و تا چهار آسمان بالا مى رفت و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله متولّد شد او را از همه آسمان ها منع كردند و شياطين را به تيرهاى شهاب از ابواب سماوات به وقت ولادت آن گوهر يكدانه صدف خلقت.

قريش گفتند: مى بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه ما مى شنيديم كه اهل كتاب ذكر مى كردند.

پس عَمْروبن امَيّه كه داناترين اهل جاهليّت بود گفت: نظر كنيد اگر ستاره هاى معروف كه به آنها مردم هدايت مى يابند و زمان هاى زمستان و تابستان را مى شناسند، اگر يكى از آنها بيفتد بدانيد وقت آن است كه جميع خلايق هلاك شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره هاى ديگر ظاهر مى شود پس امر غريب مى بايد حادث شود.

صبح آن روز كه آن حضرت متولّد شد هر بتى كه در هر جاى عالم بود بر رو افتاد، ايوان كسرى بلرزيد و چهارده كنگره آن افتاد و درياچه ساوه كه سال ها آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد و وادى سماوه كه سال ها بود كسى آب در آن نديده بود آب در آن جارى شد و آتشكده فارس كه هزاران سال متوالى روشن بود در آن وقت خاموش شد.

داناترين علماى مجوس، آن شب در خواب ديد كه شتر صعبى چند اسبان عربى را مى كشند، از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند و طاق كسرى از وسط شكست و دو قطعه شد و آب دجله شكافته در آن قصر جارى گرديد.

نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد و تخت هر پادشاهى درصبح آن روز سرنگون شد.

جميع پادشاهان در آن روز لال شدند، علم كاهنان برطرف شد و سحر ساحران باطل گشت.

آمنه مادر آن جناب مى گويد:

«واللَّه چون پسرم متولّد شد دست ها را بر زمين گذاشت و سر به سوى آسمان بلند كرد و به اطراف نظر نمود، پس از او نورى ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن، نور قصرهاى شام را ديدم و در پرتو آن نور صداى گوينده اى را شنيدم كه مى گفت:

زائيدى بهترين مردم را، پس او را محمّد بنام. «6» چون رسول خدا صلى الله عليه و آله تولّد يافت، فاطمه دختر اسد مادر اميرالمؤمنين خندان و شادان نزد ابوطالب آمد و او را به آنچه واقع شده بود خبر داد، پس ابوطالب به وى گفت: مگر از اين امر در شگفتى؟ تو هم باردار مى شوى و وصىّ و وزير او را مى زايى!! «7»

 

 

پی نوشت ها:

______________________________

(1)- فروغ ابديّت: 118.

(2)- طلعت حق: 9.

(3)- السيرة النبوية، ابن هشام: 1/ 135؛ الكافى: 8/ 301، حديث 459.

(4)- مرآت العقول: 5/ 233.

(5)- نخستين معصوم: 30.

(6)- الامالى، شيخ صدوق: 285، حديث 1؛ بحار الأنوار: 15/ 257، باب 3، حديث 9.

(7)- الكافى: 8/ 302، حديث 460؛ بحار الأنوار: 15/ 295، باب 3، حديث 30؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 1/ 33.

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

شبهه زدایی از قیام امام حسین
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری برای سیدالشهدا ...
شکر پیامبر(ص) بزرگوار اسلام در کلام استاد ...
عبداللَّه الاكبر بن عقيل‏
پژوهشی در زمینه آیة الاکمال
آغاز امامت امام مهدی(عج)
آزادی و گناه بعد از ظهور
وظیفه شیعیان در دوران غیبت
جهاد در رکاب امام غائب !
وداع با ماه مبارک رمضان

بیشترین بازدید این مجموعه

خوف و رجاء
علل كم توجّهي برخي از جوانان به نماز
احترام به دیگران
داستان هاي کوتاه درباره امام حسن (عليه السلام)
قابل توجه زنان آزاردهنده به همسر
اسم اعظمی که خضر نبی به علی(ع) آموخت
چگونه پیش خدا عزیز شویم؟
افزایش رزق و روزی با نسخه‌ امام جواد (ع)
روزشمار واقعه‌ كربلا در یک نگاه
متن دعای معراج + ترجمه

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^