منابع مقاله:
کتاب : تفسير و شرح صحيفه سجاديه جلد یک
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
حمد، ستايش نمودن در برابر صفات نيك اختيارى است. مدح، ستودن در برابر صفات نيك اختيارى و غير اختيارى است. شكر، سپاس در برابر نعمت هايى است كه از منعم به ما رسيده باشد.
با توجه به فرقى كه بين حمد و مدح و شكر است و با عنايت به الف و لامى كه متّصل به كلمه حمد است، به اين معنا واقف مى گرديم كه تمام ستايش ها مخصوص به آن وجود مقدّسى است كه با اراده و اختيار، خالق تمام موجودات و زيبا آفرين و رشد دهنده تمام عناصر هستى و هدايت كننده آنان به مطلوب و مقصود است و هر جا نسبت به هر كسى به خاطر ذات يا صفات يا افعال نيك اختياريش ستايش واقع شود، برگشت آن ستايش به حضرت حقّ است، چرا كه هر ذات نيكى و هر صفت زيبايى و هر فعل جميلى قطره اى از آن بحر و جلوه اى از آن منبع و نور پرفروغى از آن كانون است.
در حقيقت با گفتن الحمدللَّه كه سرچشمه اين كلمه، معرفت حامد و قلب پاك و نورانى اوست- خدا را بر ذات و صفات و افعالش ستايش مى كنند.
الحمدللَّه جمله پر نورى است كه در دنيا كه زندگى اول است بر زبان عاشقان جارى است و در آخرت كه زندگى دوم وابدى است نيز بر زبان اهل بهشت جهت ستايش حق جارى خواهد بود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
استرى از پدرم حضرت باقر عليه السلام گم شد فرمود: اگر خداوند وسيله برگشت آن را برايم فراهم كند او را به محامد و ستايش هايى بستايم كه موجب رضايت او شود. چون استر با زين و برگش پيدا شد و حضرت بر آن آرام گرفت لباسش را پيچيد و به جانب حضرت حق سر برداشت و گفت: الحمد للّه و چيزى به آن نيفزود، آنگاه فرمود: هيچ ستايشى نيست مگر اين كه در آنچه گفتم هست. «1» اين جمله را جناب حق جهت ستايش آوردن بندگان به پيشگاهش به بندگان تعليم داده تا در حد خود از عهده حمد حضرتش با توجه به مفهوم جمله و اين كه همه موجوديت خود را بدرقه معناى آن كنند برآيند و اگر اين تعليم در كار نبود تمام زبانها از ستايش او لال بود!
فيض آن شوريده مست و آن باده نوش جام الست مى گويد:
شدم آگه ز راه، الحمدللّه |
كه عشقم شد پناه، الحمدللّه |
|
رهى كارد مرا تا درگه او |
به من بنمود إله، الحمدللّه |
|
سحاب رحمتش بر من بباريد |
ز دل شستم گناه، الحمدللّه |
|
به يكدم كهرباى عشق بربود |
دل و جان را چوكاه، الحمدللّه |
|
رسن آمد به بالا، يوسف جان |
برون آمد ز چاه، الحمدللّه |
|
(فيض كاشانى)
ستايش حقّ از زبان عرفان
بدانكه: چون حمد و ثنا مترتّب است بر مطالعه كمال و مشاهده جمال؛ و سرمايه كمال هر كاملى، اثرى از آثار كمال حقّ است و پيرايه جمال هر جميلى پرتوى از انوار جمال مطلق است، لاجرم جميع محامد بدان ذات كه مستجمع جميع كمالات است راجع تواند بود؛ و حمد قولى و فعلى و حالى، به حكم تخلّق به اخلاق حضرت متعالى، سزاوار آن جناب عالى باشد.
امّا حمد قولى، ثناى لسانى است بدانچه حقّ سبحانه و تعالى بر زبان انبيا، خود را بدان محمدت فرمود.
امّا فعلى، اتيان اعمالى بدنى است ازطاعات و عبادات و خيرات و مبرّات، از براى ابتغاى وجه احد قديم، توجّه بدان جناب كريم، نه از براى طلب حظوظ نفس و مرضات او.
امّا حالى كه به حسب قلب و روح است، عبارت است از اتّصاف به كمالات علميّه و عمليّه و تخلّق به اخلاق الهيّه. و در حقيقت همه اين محامد، ستايش حقّ است نفس خود را در مقام تفصيلى كه مسمّى به مظاهر است، از رويى كه مظاهر غير ظاهر نيست.
امّا حمد او ذات خود را در مقام جمعى الهى از روى قول، تعريفات اوست نفس خود را به صفات كماليّه كه كتب منزّله و صحف منشّره او بدان ناطق است.
امّا از روى فعل، اظهار كمالات جماليّه و جلاليّه است از غيب به شهادت و از باطن به ظاهر و از علم به يقين، در محالّ صفات و مجالى ولايات اسما به حسب تعيّنات.
مثلًا وجود حضرت ختمى مرتبت كه داراى مقام جمع الجمعى است و آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد، حمد فعلى حقّ است مرخود را، چنانچه عارف نامدار داود بن محمود قيصرى مى گويد:
«از آن جا كه اين حقيقت جمعيّه الهيّه، كامل ترين نوع انسان كمالى است و در نوع انسان، كامل تر از حضرت ختمى مقام وجود ندارد؛ داراى مقام فرديّت مطلقه و به اعتبار وجود جمعى كمالى، در نوع خود متفرّد است؛ از خواصّ فرديّت مطلقه احاطه به جميع مراتب و درجات است از مقام تعيّن اوّل تا آخرين درجه نزول و عالم شهادت مطلقه.
در مقام احديّت واسطه است جهت ظهور حقايق و معانى غيبىِ مستجنّ در ذات، به وجود تفصيلى در مرتبه واحديّت و إعطاءُ كلِّ ذِى حَقٍّ حَقَّه، به حسب ظهور اسماى الهى و صور اسمائيّه و اعيان ثابته و استعدادات و لوازم اعيان به فيض اقدس؛ كه همين فيض اقدس اوّلين جلوه و ظهور حقيقت محمّديّه است؛ و قابليّت او به حسب عين ثابت، اتمّ قابليات است و داعيان كافّه ممكنات به منزله ابعاض و اجزا و ذرارى عين كلّى او هستند چون عين ثابت او صورت اسم اللَّه ذاتى است.
اين حقيقت به اعتبار نشئات روحانيّت نبىّ مبعوث است بر كافّه ارواح انبيا و اوليا و به اعتبار نشئات عنصرى و مادّى و ظهور در عالم شهادت، داراى مقام ختميّت نبوّت است و بعد از غروب شمس نبوّت ظهور در مشكات اولياى محمّديّين مى نمايد و مقام ولايت او به ظهور مهدى به حدّ اعلاى از كمال مى رسد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:
نَحْنُ وَاللّهِ اْلأسْماءُ الْحُسْنى. «2»
ما به خدا سوگند، اسماى حسناى خداوند هستيم.
و به حسب علم عِنايى حقّ كه مقتضى رسيدن هر فردى از افراد انسان است به كمال لايق خود و لزوم تجلّى حقّ به اسم عدل و تجلّى حقّ در مشكات ختم ولايت با تمام اسما و صفات خود و ظهور تفصيلى اسماى صفات در مظاهر خلقيّه در عالم شهادت؛ دولت اسماى حاكم بر مظاهر اوليا تا قيام قيامت انقطاع نمى پذيرد.
امّا حمد از روى حال، عبارت از تجلّيات اوست هم در ذات خويش به فيض اقدس اوّلى و ظهور نور ازلى پس در جمع و تفصيل. «3» و بى هيچ شبهه و ريب، بعد از حمد حضرت عالم الشهادة و الغيب مر ذات خود را به ذات خويش، آن حضرت را هيچ حمدى سزاوارتر از حمد انسان كامل مكمّل كه متمكّن مقام خلافت عظمى باشد نيست، چه اين حمد همان ثناى حقّ است مرذات خود را، ازآن وجه كه انسان كامل آينه جمال نماى آن حضرت است.
تفسير «الحمد للَّه» در كلام فخر رازى
فخر رازى در توضيح الحمدللّه ، در فائده هشتم، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند:
اذا أنْعَمَ اللّهُ عَلى عَبْدِهِ نِعْمَةً، فَيَقُولُ الْعَبْدُ: الْحَمْدُ لِلّهِ؛ فَيَقُولُ اللّهُ تَعالى:
انْظُرُوا الى عَبْدى أعطَيْتُهُ ما لاقَدْرَ لَهُ، فَأعْطانى ما لاقيمَةَ لَهُ. «4»
به هنگامى كه خداوند نعمتى را به بنده اش عنايت كند و او در برابر آن نعمت بگويد «الحمدللّه» خداوند مى فرمايد بنده ام را بنگريد: من به او شيئى كم ارزش دادم، ولى او در برابرش آنچه كه برايش قيمت معيّن نيست به من هديه كرد.
توضيح اين روايت عالى اين است كه: وقتى خداوند نعمتى عنايت مى كند اين نعمت، نعمتى غير عادى از جانب او نيست، نعمتى است كه كرم و لطف و عنايت او اقتضا كرده، مانند سير كردن گرسنه، پوشاندن برهنه، سيراب كردن تشنه و ساير نعمت ها كه در ارتباط با آقايى او نسبت به بندگان است و جميع اين عنايت ها از نظر كمّى و زمانى محدود در چهار چوب نهايت است.
ولى زمانى كه عبد مى گويد: الحمدللّه ، معنايش اين است: هر آن حمدى كه حامدان آوردند از آن خداست و هر حمدى كه ستايش كنندگان از آوردنش عاجز بودند، ولى به حكم عقل آوردنش در امكان است، آنهم از آنِ حضرت اوست. در اين الحمدللّه جميع محامد ملائكه عرش و كرسى و ساكنان تمام سماوات و محامد انبيا از آدم تا خاتم و اوليا و علما و جميع خلق و تمام محامدى كه عاقبت در بهشت از قول متنعّمان به نعمت سر مى زند و باز همه اين ستايش ها كه از نظر ظاهرى، متناهى است اختصاص به خداوند دارد.
اما آن محامدى كه ابدالآباد و دهر الداهرين خواهد بود و نهايتى برايش متصوّر نيست، آن نيز در مفهوم الحمدللّه عبد داخل است. به همين سبب و بدين معنا كه دانستيد خداوند به وقت گفتن عبد كه مى گويد: الحمدللّه ، مى فرمايد: به بنده ام نظر كنيد، به او يك نعمت دادم كه خيلى از نظر من قابل ارزش نبود، امّا او در برابرش ستايشى آورد كه حدّ و نهايت نداشت! «5» در اين جا نكته ظريف ديگرى هست و آن اين است كه: نعمت هاى جناب او در دنيا متناهى است و حقيقت و مفهوم «الحمدللّه» بى نهايت است. و معلوم است وقتى به مقدار متناهى از بى نهايت كسر شود، باز بى نهايت به بى نهايتى خود مى ماند. در حقيقت، مفهوم روايت مثل اين است كه خداوند بگويد: بنده من! وقتى در برابر يك نعمت مى گويى «الحمدللّه»، آنچه از اين گفتار ايمانى براى تو مى ماند طاعت بى نهايت است و به ناچار طاعت بى نهايت نعمت بى نهايت مى خواهد؛ به اين سبب عبد در برابر اين ستايش مستحقّ ثواب ابدى و خير سرمدى است. و روى اين حساب بايد گفت هر مؤمنى به خاطر اظهار «الحمدللّه» مستحقّ سعادتى است كه آخر ندارد و نيازمند خيراتى است كه برايش نهايت نيست.
«الحمد للَّه» در عمل اهل اللّه
فخر رازى، در «تفسيرش» مى گويد:
الحمدللّه كلمه شريفه با ارزشى است كه بايد به موضع استعمال آن توجّه داشت. چون اين واقعيّت الهيّه را بجا بگويى، مطلوب و مقصود چهره نمايد؛ چون بى جا مصرف كنى، شاهد مقصود را نبينى!
به سرىّ سَقَطى گفتند: وجوب بردن طاعت به پيشگاه حضرت ربّ چگونه و به چه كيفيّت است؟ پاسخ داد: سى سال است به خاطر يك «الحمد للّه» نابجا در استغفار و توبه ام!!
گفتند: چگونه؟ گفت: حريقى در بغداد اتّفاق افتاد، مغازه ها و خانه ها سوخت؛ به من خبر رسيد كه مغازه ام از افتادن در كام آتش در امان مانده؛ به شنيدن اين واقعه، گفتم: الحمداللّه . وقتى به معناى اين كلمه در آن حالت دقّت كردم ديدم معنايش اين مى شود كه: به خاطر محفوظ ماندن مغازه ام خوشحالم در حالى كه وسايل مغازه هاى مردم سوخته، در صورتى كه دين و مروّت اقتضا داشت با مردم همدردى كنم نه خوشحال از به جا ماندن مال خودم در عين از بين رفتن اشياى ديگران باشم!! سى سال است بر آن قول بى جا در طلب مغفرت از حضرت ربّ العزّه هستم! «6» حمد حضرت دوست انجام فعلى است كه آن فعل دلالت بر عظمت منعم داشته باشد، به عنوان اين كه منعم است. و اين فعل يا قلبى است، يا زبانى، يا حركات صحيح اعضاى رئيسه بدن كه عبارت از چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و شهوت است.
نظر مطابق خواسته حقّ، شنيدن صحيح، گفتار ايمانى و قول حقّ، انجام كار خير با دست، قدم برداشتن براى خدا، حفظ عفّت شكم و شهوت وامثال اين برنامه ها، حركات الهى اعضاى جسمى است.
فعل قلب به اين است كه قلب، به حقيقت و بر اساس معرفت كه از راه نظر به آثار و مطالعه علوم به دست مى آيد، ايمان و اطمينان به اين داشته باشد كه وجود مقدّس صاحب نعمت داراى جميع صفات كمال و جمال و جلال است. و البتّه طىّ اين مرحله همراه با مقدّمات و كوشش هاى جانانه و عاشقانه است كه رسيدن به مقام ايمان و اطمينان، در گرو رياضت عظيم و افعال و اعمال بزرگ و طىّ طريق علم و پوييدن راه دانش و بينش است.
فعل زبان به اين است كه انسان آن حالت عالى قلب و بصيرت و دانايى دل را با كلماتى اظهار كند كه آن كلمات دلالت بر اين داشته باشد كه ذات منعم، مستجمع جميع صفات كماليّه است؛ و كلمه الحمدللّه» جامع ترين و زيباترين سخنى است كه قابليّت اظهار نمودن اين معنا را دارد.
فعل اعضا و جوارح به اين است كه هماهنگ با خواسته هاى حضرت محبوب انجام بگيرد، تا در حقيقت نمايشگر اسما و صفات آن جناب باشد و نشان دهنده اين واقعيّت كه صاحب خلقت و مولاى نعمت داراى جميع اوصاف كمال است.
چون اين سه مرحله را طى كردى در حدّ خودت به حمد و ستايش جناب محبوب اقدام كرده اى و حضرت او را در عين اين كه نعمت هاى مادّى و معنويش از شماره بيرون است، ستايش نموده اى.
سنايى غزنوى در اين زمينه به پيشگاه حضرت حقّ عرضه مى دارد:
اى در دل مشتاقان از عشق تو بستان ها |
وز حجّت بيچونى در صنع تو برهانها |
|
در ذات لطيف تو حيران شده فكرت ها |
بر علم قديم تو پيدا شده پنهانها |
|
در بحر كمال تو ناقص شده كامل ها |
در عين قبول تو كامل شده نقصانها |
|
در سينه هر معنى بفروخته آتش ها |
بر ديده هر دعوا بر دوخته پيكانها |
|
ما غرقه عصيانيم بخشنده تويى يارب |
از عفو نهى تاجى بر تارك عصيانها |
|
بسيار گنه كرديم آن بود قضاى ما |
شايد كه به ما بخشى از روى كرم آنها |
|
كى نام كهن گردد مجدود «7» سنايى را |
نو نو چو مى آرايد در وصف تو ديوانها |
|
(سنايى غزنوى)
در هر صورت براى تمام بندگان، جميع مقتضيات حمد موجود و كليّه موانع مفقود است و هيچ عذرى براى كسى كه زبان و قلب و عملش از حمد حضرت حق بسته است يا وجود ندارد.
تنزيه خداوند
وجود مقدّس پرودگار با توجّه دادن عقل انسان به ما فى السّماوات والأرض، خود را از هر عيب و نقصى منزّه نشان مى دهد و آدمى را متوجّه مى نمايد كه حضرت او ملك و قدّوس و عزيز و حكيم است.
يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِى السَّماواتِ و ما فِى اْلأرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ» «8»
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است، خدا را [به پاك بودن از هر عيب و نقصى ] مى ستايند، خدايى كه فرمانرواى هستى و بى نهايت پاكيزه و تواناى شكست ناپذير و حكيم است.
آرى، قرآن مجيد مى خواهد بگويد كمال و جمال او را از زبان آثار و نشانه هايش بشنويد كه زبانِ آثار و نشانه ها خيلى گوياتر و روشن تر از زبانِ خبر است.
اگر هزار نفر بگويند در فلان محل آتش است و يك ديوانه بگويد نيست، بر اثر گفتار آن ديوانه در باور انسان ايجاد اختلال مى شود، ولى اگر يك نفر دودى را كه آيه و علامت آتش است ببيند و هزاران نفر به او بگويند دراين محلّى كه دود مى بينى از آتش خبرى نيست در باورش هيچ اختلالى ايجاد نمى شود كه اثر در همه جا و در همه حال معرّف مؤثّر است. به همين منوال تمام آثار، چه سماوى چه ارضى و چه نفسى كه تعدادشان از شماره بيرون است نشانه هايى از آن وجود عزيز و آن ذات مقدّس و حكيم است، همان عزيز و حكيمى كه برترين و بهترين و با فضيلت ترين خلق خود، حضرت محّمد صلى الله عليه و آله را براى تلاوت آيات و تزكيه نفوس و تعليم كتاب و حكمت فرستاد، تا با تلاوت آيات كمال و جلال و جمالش در ديده قلب انسان ظهور كند و با توجّه به اوصاف و اسمايش از طريق زحمات پيامبر، در نفس، حالت تزكيه آشكار گردد، كه:
تَخَلَّقُوا بِأخْلاقِ اللّهِ. «9»
به اخلاق الهى آراسته شويد.
و با ياد گرفتن كتاب، به دستورهاى حقّ وحلال و حرام او آشنا شده، آنگاه زمينه حكمت نظرى و عملى فراهم آيد و پس از طّى اين مراحل عالى رشد و كمال و به دست آوردن معرفت بتواند در مقام حمد و ستايش واقعى نه لفظىِ تنها برآيد كه حمد حقيقى جز با كمال مسلمانى و بصيرت و بينش و حقيقت و آگاهى و ايمان و عشق و عمل و اخلاق، براى احدى ميسّر نيست.
اهل معرفت و آنان كه در سايه چراغ علم و دانايى در راه رياضت و مجاهدت و كوشش و عمل هستند با زبان جان به محضر حضرتش عرضه مى دارند:
از تو دل بر نكنم تا دل و جانم باشد |
مى برم جور تو تا وسع و توانم باشد |
|
گرنوازى چه سعادت به از اين خواهم يافت |
وركُشى زار چه دولت به از آنم باشد |
|
چون مرا عشق تو از هر دو جهان باز استد |
چه غم از سرزنش هركه جهانم باشد |
|
تيغ قهر ار توزنى قوّت روحم گردد |
جام زهر ار تو دهى قوت روانم باشد |
|
در قيامت چو سر از خاك لحد بردارم |
گرد سوداى تو بر دامن جانم باشد |
|
گر تو را خاطر ما نيست خيالت بفرست |
تا شبى محرم اسرار نهانم باشد |
|
هر كسى را ز لبت خشك تمنّايى هست |
من خود آن بخت ندارم كه زبانم باشد |
|
جان برافشانم اگر سعدى خويشم خوانى |
سر اين دارم اگر دولت آنم باشد |
|
(سعدى)
«الحمد للّه» در كلام اولياى الهى
مولاى عارفان، سرور عاشقان، اميرمؤمنان عليه السلام درباب حمد مطالبى بس گران، ومسائلى بسيار عالى و گفته هايى اعجاب انگيز دارد كه به جملاتى از آن اشاره مى كنيم:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ الْحَمْدَ عَلى عِبادِهِ مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ إلى حامِديهِ، وَطَريقاً مِنْ طُرُقِ الْاعْتِرافِ بِلا هُوتِيَّتِهِ وَصَمَدَانِيَّتِهِ و رَبّانِيَّتِهِ و فَرْدانِيَّتِهِ، وَسَبَباً إلَى الْمَزيدِ مِنْ رَحْمَتِهِ، و مَحَجَّةً لِلطّالِبِ مِنْ فَضْلِهِ؛ و كَمَّنَ فى إبْطانِ اللَّفْظِ حَقيقَةَ الْاعْتِرافِ لَهُ بِانَّهُ الْمُنْعِمُ عَلى كُلِّ حَمْدٍ. «10»
خداوند را سپاس كه بندگانش را مشرف به تشرف حمد فرمود، بدون اين كه به سپاسگزارى آنان نيازمند باشد؛ و اين كلمه جامعه را كه بايد از عمق قلب و حقيقت وجود برخيزد، راهى از راههاى اعتراف به لاهوتيّت و صمديّت و ربوبيّت و فرديّت خود قرار داد و آن را علّت ازدياد رحمتش بر عباد اعلام كرد و راهى روشن براى طالب فضلش فرمود و دركمون و سرّ اين لفظ، حقيقتِ اين معنى را كه سپاس و حمد، اعتراف به مُنعم بودن او نسبت بر هر حمدى است، جلوه داد!!
از تحميدات امام صادق عليه السلام است:
الْحَمْدُ لِلّهِ بِمَحامِدِهِ كُلِّها عَلى نِعَمِهِ كُلِّها حَتّى يَنْتَهِىَ الْحَمْدُ إلى ما يُحِبُّ رَبّى وَيَرْضى. «11»
خداوند را به تمامى محامدش بر آنچه نعمت عنايت فرموده سپاس، آن چنان سپاسى كه منتهى به محبّت و خشنودى پروردگارم گردد.
امام صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش حكايت مى كند:
پيامبرى از پيامبران، به پيشگاه مقدّس حقّ عرضه داشت:
الْحَمْدُ لِلّهِ كَثيراً، حَمْداً طَيِّباً مُبارَكاً فيهِ كَما يَنْبَغى لِكَرَمِ وَجْهِكَ و عِزِّ جَلالِكَ فَأوحى اللَّهُ إليه: عَبْدى شَغَلْتَ حافِظيك والحافِظُ عَلى حافِظِيكَ. «21»
خداوند را سپاس فراوان، سپاسى پاكيزه و مبارك آن گونه كه شايسته كرامت وجه و عزّ جلال توست. خداوند به او وحى فرمود: از كثرت ثواب اين سپاس، حافظان عمل و حافظان بر حافظانت را به شغل سنگينى در نوشتن ثواب واداشتى!
امام سجّاد حضرت علىّ بن الحسين عليهما السلام فرمود:
مَنْ قالَ: الْحَمْدُ لِلّهِ فَقَدْ أدّى شُكْرَ كُلِّ نِعْمَةٍ لِلّه عَزَّوَجَلَّ عَلَيهِ. «13»
هر كس بگويد: الحمدللَّه، به حقيقت كه شكر تمام نعمت هاى حقّ را ادا كرده است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
لا إلهَ إلَّااللّهُ نِصْفُ الْميزانِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ يَمْلَأُهُ. «14»
لا اله الّا اللّه نيمى از ميزان عمل را كفايت مى كند و الحمد للّه آن را پُر مى نمايد.
حمد واقعى
در مطالب گذشته بر اين حقيقت پافشارى شد كه: حمد به معناى واقعى، قلبى و لسانى و جوارحى است، يعنى تصديق قلب به حضرت منعم و اظهار حمد به زبان با لفظ الحمدللّه و اجرا شدن فرامين دوست با چشم و گوش و زبان و دست و پا و خوددارى از گناه و معصيت، روى هم رفته حمد است ورنه گفتن الحمدللّه» به زبان كار ساده اى است و برنامه اى است كه مى توان به بعضى از حيوانات تعليم داد، تا در برابر هر لطفى كه به آنان مى شود بگويند: الحمدللّه». به حقيقت كه حمد مركّب از سه واقعيّت درونى و زبانى و جسمى است و اين معنايى است كه بهترين و پرقيمت ترين روايات، به آن دلالت مى كند:
عَنِ ابْنِ نُباتَةَ قالَ: كُنْتُ أرْكَعُ عِنْدَ بابِ أميرِالْمؤْمِنينَ عليه السلام وَأنَا أدْعُو اللّهَ، إذْ خَرَجَ أميرُالْمؤْمِنينَ عليه السلام فَقالَ: يا أصْبَغُ! قُلْتُ: لَبَّيْكَ، قالَ: أىَّ شَىْ ءٍ كُنْتَ تَصْنَعُ؟ قُلْتُ: رَكَعْتُ و أنَا أدْعُو، قالَ: افَلا أُعَلِّمُكَ دُعاءً سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله؟ قُلْتُ: بَلى، قالَ: قُلْ: «الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى ما كانَ، و الْحَمْدُ لِلّهِ عَلى كُلِ حالٍ». ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ الْيُمْنى عَلى مِنْكَبِىَ الْأيْسَرِ و قالَ: يا أصْبَغُ! لَئِنْ ثَبَتَتْ قَدَمُكَ، و تَمَّتْ وِلايَتُكَ، وَانْبَسَطَتْ يَدُكَ، اللّهُ أرْحَمُ بِكَ مِنْ نَفْسِكَ! «15»
اصبغ بن نُباته مى گويد: كنار خانه أميرالمؤمنين ركوع مى كردم و به پيشگاه حضرت حقّ به دعا و مناجات برخاسته بودم، در اين وقت حضرت اميرالمؤمنين از در خانه بيرون آمد و فرمود: اصبغ! عرضه داشتم: بله، فرمود: در چه كارى بودى؟ گفتم: در ركوع و دعا، فرمود: علاقه دارى دعايى كه از رسول خدا شنيدم به تو بياموزم؟ پاسخ دادم: آرى، فرمود: بگو:
الْحَمْدُ لَلّهِ عَلى ما كانَ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ عَلى كُلِّ حالٍ.
سپاس خدا را بر آنچه بوده و سپاس خدا را بر هر حال.
سپس با دست راستش بر شانه چپم زد و فرمود: اگر در راه خدا ثابت قدم باشى و با تمام وجود رهبرى پيشواى بر حق را قبول داشته باشى و در مسأله مال در راه خدا دست و دل باز باشى، خداوند مهربان از تو به وجود خودت مهربان تر است!
سنان بن طريف مى گويد:
به حضرت صادق عليه السلام عرضه داشتم: مى ترسم از آنانى باشم كه بلاى استدراج، يعنى غفلت از خدا به خاطر روى آوردن نعمت حقّ، مرا گرفته باشد.
حضرت فرمود: چگونه و براى چه؟
عرض كردم: به درگاهش لابه بردم كه خانه اى به من كرامت كند، عنايت فرمود، درخواست هزار درهم نمودم به من رسيد، دعا كردم خادمى نصيبم شود، نصيبم شد.
حضرت فرمود: از پس اين همه نعمت چه گفتى؟
پاسخ دادم: زبانم مترنّم به نغمه «الحمداللّه» شد.
حضرت صادق عليه السلام فرمود: آنچه تو به پيشگاه خدا بردى، برتر است از آنچه از جانب حقّ به تو رسيده است! امام صادق عليه السلام از حضرت باقر عليه السلام از جابر بن عبداللّه حكايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
لَوْ أنَّ الدُّنْيا كُلَّها لُقْمَةٌ واحِدَةٌ فَأكَلَهَا الْعَبْدُ الْمُسْلِمُ ثُمَّ قالَ: «الْحَمْدُ لِلّهِ» لَكانَ قَوْلُهُ ذلِكَ خَيْراً لَهُ مِنَ الدُّنْيا و ما فيها.
اگر دنيا يك لقمه باشد و آن را انسانى مسلمان تناول كند و از پس آن بگويد:
الحمدللّه، اين گفتارش براى او از دنيا و آنچه در آن است بهتر است!!
پی نوشت ها :
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 46/ 290، باب 6، حديث 15؛ كشف الغمة: 2/ 118.
(2)- بحار الأنوار: 91/ 6، باب 28، ذيل حديث 7؛ الكافى: 1/ 144، حديث 4؛ تفسير نور الثقلين: 2/ 103، حديث 372.
(3)- رساله داود بن محمود قيصرى: 136.
(4)- التفسير الكبير، فخر رازى: 1/ 223.
(5)- التفسير الكبير، فخر رازى: 1/ 223.
(6)- التفسير الكبير، فخر رازى: 1/ 224.
(7)- مجدود: نيك بخت، داراى بهره و بخت بزرگ؛ لازم به ذكر است كه مجدود نام خود سنايى مى باشد.
(8)- جمعه (62): 1.
(9)- بحار الأنوار: 58/ 129؛ شرح الأسماء الحسنى : 2/ 41.
(10)- مستدرك سفينة البحار: 3/ 73؛ بحار الأنوار: 94/ 112، باب 60، حديث 8.
(11)- بحار الأنوار: 90/ 209، باب 7، حديث 1؛ قرب الاسناد: 4.
(21)- بحار الأنوار: 90/ 209، باب 7، حديث 1؛ قرب الاسناد: 4.
(13)- بحار الأنوار: 90/ 210، باب 7، حديث 4؛ بحار الأنوار: 68/ 44، باب 61، حديث 45.
(14)- وسائل الشيعة: 7/ 174، باب 22، حديث 9040؛ بحار الأنوار: 90/ 210، باب 7، حديث 7.
(15)- مستدرك الوسائل: 5/ 307، باب 20، حديث 5939؛ بحار الأنوار: 90/ 211، باب 7، حديث 9.
منبع : پایگاه عرفان