چشمی گشودیم و دیدیم ، خورشیدمان سربریده ست
بی رحم دستی ازاین باغ ، یک دامن آلاله چیده ست
شیون کن ای دل! دل من! وقتی دراین خاک تشنه
این سوسپیدارزخمی ، آن سوصنوبرخمیده ست
آه ای علمدار، برگرد! بی تو دراین خیمه ی زرد
یک حسرت سرخ ، یک درد ، درسینه ام قد کشیده ست
وقتی که ازعشق خواندی با حنجرپاره پاره
دیگر چه جای رباعی ؟ چه جای قصیده ست ؟
آن سَرکه برنیزه ها بود ، بربام تاریخ می گفت
پایان این فصل خونین ، آغازفصل سپیده ست
منبع : فاطمه سالاروند