شب قتلست و امشب عرش را بنیاد مى لرزد
شب قتلست و امشب تا سحر ز اندیشه فردا
شب قتلست بادا باد مى گویند جانبازان
شب قتلست و مشکل باشد امشب راز دل گفتن
شب قتلست و داند جبرئیل این ظلم از امت
شب قتلست در پاى پدر زین العبالرزان
شب قتلست کلثوم از یزید و شمر مى نالد
شب قتلست مى گوید سکینه با پدر هر دم
شب قتلست و امشب نو عروس از حجله قاسم
شب قتلست و زین العابدین از ضعف بیمارى
شب قتلست خواهد خون چکاند ((جوهرى )) از دل
در شب عاشورا نه تنها انسانهاى متعهد بلکه پرندگان نیز که گویا بر واقعه روز عاشورا پیش آگاهى داشتند نگران از اتفاقى ناگوار، زانوى غم به بغل گرفته و مى گریستند. آن عاشقان شاهد محبت چنان از جام شهد شهادت وارادت به پروردگار سرمست بودند، که به شوق نوید وصال ، آن شب خواب به چشم ایشان نیامد و حتى بعضى از یاران لطیفه مى گفتند و خوشحال و سرمست و شادمان به امید رسیدن فردا بودند.
فرزند زهراى مرضیه در آن شب برادران و عموزاده ها و سایر اقوام و اصحاب جان نثار وفادار خویش را دور خود جمع نمود و فرمود: به راستى که من یارانى از یاران خود وفادارتر ندیدم . همانطور که مى بینید بلا بر من نازل شده است ، بیعت خود را از شما بر مى دارم و شما را مرخص مى کنم ، اکنون که سیاهى شب روشنایى روز را فرا گرفته است ، به هر کجا که مى خواهید بروید، این قوم چون مرا بیابند با دیگرى کارى ندادند.
عباس و اولاد مسلم بن عقیل و بعضى دیگر از اقوام و یاران برخاسته و وفادارى خود را اعلام کردند و چنین گفتند: ((اى عزیز روح و روان پیامبر، بر زندگانى دنیا بعد از تو لعنت باد)) برادران همه یکباره گریه سر دادند و زبان به عجز و لابه گشودند و با گریه و زارى گفتند: اگر قبول کنى ما بر درگاه تو بنده و خدمتگزاریم و دیگرى ملتمسانه گفت : من پسر عموى تو نیستم ، بلکه تو سرور من هستى و من خادم خانه زاد توام . هر کدام از یاران و نزدیکانش به طریقى در برابر آن بزرگوار اظهار بندگى و خاکسارى و جان نثارى کردند و نیز اصحاب وفادار و یاران جان نثار، هر یک از جا بر خاسته اظهار اخلاص و جانفشانى نمودند. از آن جمله مسلم ابن عوسجه عرض کردند: که اى سید و مولاى من ، به خدا قسم اگر بدانم که هزار مرتبه کشته مى شوم و پس از کشته شدن مرا مى سوزانند و خاکستر مرا بر باد مى دهند، از تو مفارقت نمى کنم .
زهیر بن قیس عرض کرد: اى فرزند رسول الله ، اگر دنیا همیشه براى ما باقى مى ماند هر آینه شهادت در رکاب ترا بقاى ابدى دنیا بر مى گزیدم ، در حالیکه زندگانى دنیا چند روزى بیش نیست . بریر بن خضیر گفت : فداى تو شوم ، خداوند بر ما منت نهاده که در حضور تو جهاد کنیم و اعضاى ما پاره پاره شود، و جد تو شفیع ما باشد.
هر یک از آن جوانمردان از این گونه سخنها بسیار گفتند.
یکى گریست که جان را چه قدرى و چه وجودى
یکى از یارانش به پاى وى افتاد، بوسه داد و فغان کرد که بى تو زندگى نتوان کرد.
جمعى دیگر از همراهان ضعیف الایمان که زندگى دنیوى را بر سعادت ابدى اختیار کردند، بر مرکبان خویش سوار شده رفتند. آن حضرت بى وفایى ایشان را ملاحظه نمود و فرمود: اى دنیا پرستان و بندگان دنیا دین شما تنها بر زبانهاى شماست ، نه بر قلبهایتان ، شمایید که آخرت را به نفع زندگى دنیا مى فروشید، بروید! که زندگى دنیا بر شما ارزانى باد.
چون آن امام بزرگوار، خاصه یاران خود را در وفادارى ثابت قدم یافت ، فرمود: اکنون که شما در محبت و وفادارى نسبت به من ثابت قدم هستید! پس نگاه کنید منازل و قصرهاى خود را در بهشت . امام با دست مبارک خود اشاره فرمود:
برداشت پرده را ز پس پرده حجاب
بر هر یکى نمود که این قصر جاى تو است
یاران از مشاهده این حال چنان به شوق وصال بهشتیان ، آغوش جان گشودند و به نحوى دل از دست دادند، که آن شب ، که نمونه اى از صبح محشر بود، آن عاشقان را شب دراز هجران مى نمود؛ هر یک به منزل خویش رفتند، تا خویشان را وداع و پروردگار را عبادت نماید. آن حضرت نیز به خیمه خلوت خویش در آمد تا بعد از اداى نماز شب ، اسلحه و آلات جنگى خویش را آماده و در صورت نیاز اصلاح نماید.
امام زین العابدین فرماید: من در آنشب بسیار بیمار بودم و عمه ام زینب به پرستارى من مشغول بود. پدرم در خیمه دیگر نشسته و جون (آزاد کرده ابوذر غفارى ) به خدمت آن بزرگوار سر گرم بود که شنیدم پدرم مى فرماید:
یا دهر اف من خلیل
کم لک با لاشراف و الاصیل
من طالب و صاحب قتیل
و الهر لا یقنع بالبدیل
و کل حى سالک سبیل
و منتهى الامر الى الجلیل
(اى دنیا دون ، اف بر تو و آیین تو، کشتن بزرگان شیوه دیرین توست . صاحبان حقیقى رفتند در حالیکه از جهان بهره اى نبردند و هرگز براى کسى به قتل و مرگ دیگرى راضى نمى شوى از طى کردن این راه هیچکس بى نیاز نیست و بازگشت کارها به جانب خداوند است و بس )
چون این اشعار را از پدرم شنیدم ، دانستم که بلا نازل شده مرض بر من غالب گردید و حالت من تغییر کرد، اما بواسطه پریشان حالى خانمها و رقیق القلب بودن آنان صبر کردم . عمه ام زینب طاقت نیاورده ، معجر از سر کشید و پاى برهنه به خیمه آن حضرت دوید و عرض کرد:
برادر جان : سخنانى که امشب بر زبان آوردى ، زبان حال کسى است که از خود ماءیوس باشد. آن حضرت فرمود: چه کنم ! اگر مرا به حال خود مى گذاشتند، خویشتن را به مهلکه نمى افکندم . زینب عرض کرد: مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفته اند، اى یادگار از دنیا رفتگان و پناه بازماندگان ، ما را از خود ناامید مى گردانى ؟
امام با سخنان شفا دهنده اى خواهر دردپرورده خود را تسکین و تسلى داد، اطفال و زنان را دور خود جمع نمود، یک یک را وداع گفت و دست مرحمتى که همه ایام بر سر یتیمان و بى کسان مى کشید، بر سر و روى فرزندان خود کشید و با توجه به موقعیت زمان و مکان فرمود:
ز هر سو بسته تا باشد به سوى دوست راه من
شما را در طفولیت به غربت در چنین جایى
یتیمى زود از بهر طفلانم نمى دانم
از وداع کردن آن حضرت با اهل بیت اطهار، خروش و فغان از زمین آسمان بلند شد. آن بزرگوار بعد از خداحافظى از اهل حرم ، روى نیاز به درگاه بى نیاز آورده ، غرق در دریاى عبودیت گردید
شد در شب قتل ، شاه شهیدان
که خم به تعظیم در خدمت دوست
هم در نوافل مشغول زارى
گه در قیامى با عرش همدوش
گه بر تظلم بر حضرت دوست
مى گفت یا رب با تو ز اول
گر بر سر من شمشیر بارد
اما کبابم بر عترت خویش
درد یتیمى ، رنج اسیرى
با کثرت غم مشغول ماتم
یا رب چو فردا ریزند اعداء
تاراج گشتن صعب است و مشکل
پس آن بزرگوار، در آن شب ساعتى را به عبادت و لحظاتى را به وداع اهل بیت رسالت و زمانى را به اصلاح اسلحه حرب و دمى را به گریه و زارى به سر برد و سفارش اطفال کوچک را به بزرگتران مى نمود.
چون صبح نامیمون آن روز دمید، هاتفى ندا داد که : یا خیل الله ارکبوا. ((اى لشکر خدا سوار شوید.))
از شنیدن این کلام ، ام کلثوم سراسیمه به نزد امام آمد و عرض کرد: برادر، شنیدى نداى هاتف را امام فرمود: آرى شنیدم و عجیب تر از این ، هم دیدم . ساعتى قبل از این مرا خواب در ربود در واقعه اى دیدم که چند سگ بر من حمله کردند، در آن میان سگ ابلقى بیشتر از سگان دیگر مرا مى درید، گمان مى کنم که قاتل من به مرض برص گرفتار باشد.
سپس آن بزرگوار در نهایت سوز و گداز، اذان نماز گفت ، اصحاب جمع شده از قحطى آب براى عبادت پروردگار، تیمم کردند.
ز قحط آب تیمم به خاک مقدم تو
فرات نیست به از چشم ما که مى گرید
آن حضرت بعد از به جا آوردن نماز و عبادت معبود یگانه ، هنوز مشغول دعا بود که صداى طبل جنگ از لشکر مخالف بلند شد. امام اصحاب را فرمود سوار شوند و خود براى اتمام حجت عمامه رسول خدا بر سر و عباى آن سرور را بر دوش افکند و بر اسب مخصوص وى سوار شد، در مقابل آن سپاه کفر رفت و فرمود: اى مردم ، آیا نمى دانید که من پسر دختر پیامبر آخر زمانم ، و پدر من حیدر کرار است که دین را کامل گردانید؟ آیا من تغییر سنت یا شریعت ، یا تبدیل دین خدا کرده ام ؟ اى مردم ، حلال پیغمبر را حرام ، یا حرام او را حلال نموده ام ؟ اى اهل کوفه و شام ! منم آن حسینى که رسول شما مکرر مرا مى بوسید و مى فرمود: حسین منى و انا من حسین اگر باور ندارید و نشنیده اید از جابر انصارى و ابو سعید خدرى و سهل ساعدى و زیدبن ارقم و دیگر صحابه که در حیاتند، بپرسید...
آن سپاه کفر یک صدا فریاد کشیدند: راست مى گویى و ترا تکذیب مى کنیم . به روایتى دیگر آن امام بزرگوار فرمود: اى شیث بن ربعى و اى یزید بن حارث شما به من ننوشتید ؟
که صحراهاست سبز و میوه در بار
گذر کن سوى این کشور خدا را
لواى نصرت اسلام بر پاست
پشیمانید گر از این تمنا
قیس بن اشعث فریاد کرد: که اى پسر ابوتراب ، اکنون این سخنان سودمند نیست دست از محاربه بردار و کمند بیعت عموزادگان خویش در گردن نه که ایشان اراده بدى نسبت بدان جناب ندارد. آن حضرت فرمود: ((معاذالله )) مبادا آن روز که خویش را به دست منافقان دهم و کمند بیعت فاسقان بر گردن نهم . لذا آن حضرت عنان اسب برگردانید و فرمود: حجت را بر شما تمام کردم ، و بجز جهاد با دشمنان چاره ندارم و با عده کمى از بزرگواران آماده کارزارم . در همان لحظه عمر سعد تیرى بر کمان نهاد و گفت : اى لشکر، گواه باشید، که اول تیر به سوى فرزند فاطمه زهرا را من انداختم از بى شرمى آن مرد شرور بقیه افراد لشکر نیز جرى گردیده ، امام مظلوم و یارانش را تیر باران کردند.
یکى زد آتش کین بر در سراى رسول
یکى ز کشتن محسن شرار کین افروخت
یکى لگد به در خانه پیغمبر زد
امام در این هنگام فرمود: خندقى که بر اطراف خیمه هاى اهل بیت کنده بودند، پر از هیزم کرده آتش زدند، تا راه جنگ و جدال از یک جهت باشد و بتواند خیمه ها را از هجوم لشکر کفار محافظت کنند.
نویسنده: دکتر عباس علاقه بندیان
منبع : کتاب از مدینه تا نینوا