على اکبر بن حسین بن على علیه السلام
ولادت حضرت على اکبر علیه السلام در یازدهم ماه شعبان سال ۳۳ هجرت جهان را به نور خود روشن ساخت.
از عمر شریفش در واقعه کربلا حدود بیست و هفت سال مى گذشته است موید این مطلب کلام متفق علیه مورخان و نسب شناسان است که وى بزرگتر از امام سجاد علیه السلام که در کربلا بیست و سه سال داشته اند مى باشد.
لیلا مادر حضرت على اکبر علیه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى باشد.
شیخ مفید در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جریر در تاریخ طبرى، ابن اثیر در کامل یعقوبى در تاریخ خود و سهلى در الروض الانف نام این بانو را همان لیلى ذکر کرده اند.
اما سبط بن جوزى در تذکره الخواص، ابن جریر طبرى در منتخب (که در ذیل صفحه ۱۹ از جلد ۱۲ تاریخش آمده است) و خوارزمى در مقتل نام وى را آمنه آورده اند. تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه یاد کرده است. لیلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه) یکى از آن دو بزرگ مکه بود که قریش گفتند:
لولا نزل هذا القران على رجل من القریتین عظیم
چرا این قرآن بر مرد بزرگ یکى از این دو شهر نازل نمى شود؟ (۱)
کنیه على اکبر علیه السلام
در زیارت على اکبر که ابوحمزه ثمالى از امام صادق علیه السلام روایت نموده است که در شان زیارت او:
صورت بر قبر گذار و بگو: صلى الله علیک یا ابا الحسن، و این را سه مرتبه تکرار نما. (۲)
این سید شهید، به اکبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد علیه السلام بوده است. این امر را صریحا حضرت امام زین العابدین علیه السلام ذکر فرموده اند هنگامى که ابن زیاد به ایشان گفت: آیا خداوند على را در واقعه کربلا نکشت؟ فرمود: من برادر بزرگتر از خود داشتم که شما او را به قتل رساندید. در این مورد اسامى جماعتى از مورخین که از حضرت سجاد علیه السلام به على اصغر (على کوچکتر) و از مشارالیه به على اکبر یاد کرده اند به قرار زیر است.
۱ - ابن جریر طبرى در تاریخ الامم و الملوک، ج ۶، ص ۲۶۰ معروف به تاریخ طبرى از حمید بن مسلم نقل مى کند که مى گوید: على بن حسین اصغر علیه السلام را مشاهده نمودم در حالیکه بیمار بود...
همچنین او در منتخب در ذیل تاریخ مزبور ج ۱۲ ص ۱۹
قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفیع او نزد پدرش سیدالشهدا صلوات الله علیه و برترى شان وى بر اصحاب و اهل بیت حضرتش به جز عمویش حضرت عباس علیه السلام مى باشد. از جمله مورخین متفق القولند که چون امام حسین علیه السلام شب عاشورا با ابن سعد ملاقات نمود، دستور فرمود همگان از او دور شوند. الا حضرت عباس علیه السلام و به حضرت على اکبر علیه السلام و با ابن سعد نیز غلامش حفص و پسرش باقى ماندند
و همچنین به هنگامى که در روز عاشورا امام حسین علیه السلام خطبه خواند و با شنیدن فریاد مظلومیتش اهل حرم فریاد و شیون بلند ساختند، به برادرش عباس علیه السلام و فرزند على اکبر علیه السلام فرمود آنان را ساکت سازید که به خدا قسم گریه بسیار در پیش دارند.
و نیز در روز هشتم محرم که اصحاب را امر به آوردن آب از شریعه فرات نمود، على اکبر علیه السلام را قائد آنان برگزید. (۳)
مه هاشمى
یم فاطمى، در سرمدى
گل احمدى، مه هاشمى
زسرادقات محمدى
طلعت ظهور و جلالتى
به سما قمر، به نبى ثمر
به فاطمه در، به على گهر
به حسن جگر، به حسین پسر
به چه قامتى و قیامتى
به ملک مطاع، به خدا مطیع
به مرض شفا، به جزاشفیع
چه مقام بندگیش منیع
به چه بندگى و اطاعتى
ز قفا دو زن شده نوحه گر
یکى عمه گفت و یکى پسر
که نما به جانب ما نظر
به اشارتى و نظارتى (۴)
مبارزه و شهادت حضرت على اکبر علیه السلام
آن فرزند رشید و جوان ناکام امام حسین علیه السلام به میدان تاخت. طلعتش از جمال پیغمبر خبر مى داد و قوت بازویش چون حیدر صفدر (۵) اثر مى نموده در ایستاد و این رجز را انشا کرد:
انا على بن الحسین بن على (۶)
من عصبه جد ابیهم النبى
و الله لا یحکم فینا ابن الدعى
اطعنکم بالرمح حتى ینسنى
اضربکم بالسیف احمى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على پسر حسینم که پیغمبر جد او است. به خدا نباید زنازاده بر ما فرمانروایى کند. براى حمایت پدرم، نیزه و شمشیر مى زنم تا شمشیر کج شود. آنگاه چون شیر شرزه به میدان رفت. چنان مى نمود که حیدر کرار، ذوالفقار به دست گرفته و در معرکه صفین آهنگ قاسطین فرموده. به هر طرفى که روى مى کرد لشکریان چون روباه شیر دیده هر یک به طرفى فرار مى کردند، در این حمله یکصد و بیست تن از دلاوران را به جهنم واصل کرد.
در این زمان شدت عطش و کثرت جراحت و سنگینى سلاح او را آسیب عظیم مى نمود. على اکبر از میان دشمن صف را شکافت، به محضر پدر آمد و عرض کرد:
یا ابه! العطش قد قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى، فهل الى شربه من ماء سبیل اتقوى بها على الاعداء؟
اى پدر! تشنگى مرا کشت و سنگینى سلاح مرا به تعب و خستگى عظیم افکند! آیا به شربتى آب دست توان یافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم؟ خون چنان نمایش مى داد که گویا لباس سرخ در بر کرده. امام حسین علیه السلام نگاهى به او کرد و گریست و فرمود: اى فرزند، بر محمد و على و من سخت است که ایشان را دعوت کنى و اجابت نفرمایند و استغاثه کنى، اعانت ننمایند و زبان على اکبر را در دهان مبارک گذاشت و بمکید و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد که در دهان بگذارد و گفت:
به سوى دشمن بشتاب، امروز شب نشده که جدت از شربتى تو را سقایت کند. پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد.
لشکر از چهار طرف به على اکبر حمله کردند. توانایى از او برفت. دست در گردن اسب در آورد. اسب در میان سواران از این سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد، زخمى بر على اکبر مى زد. بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند.
صدا زد: پدر جان! جد من رسول خدا صلى الله علیه و آله حاضر است مرا آب داد به شربتى که هرگز پس از این تشنه نخواهم شد. فرمود: اى حسین تعجیل کن که جامى از بهر تو ذخیره کرده ام تا در این ساعت بنوشى. حسین چون این ندا را شنید فرمود: خدا بکشد جماعتى را که تو را بکشتند. چه بسیار شگفتى مى رود که این جماعت بر خداوند قاهر غالب جرات کردند و از رسول خدا صلى الله علیه و آله نهراسیدند و پرده حرمت آن حضرت را چاک زدند. هان اى فرزند، بعد از تو خاک بر سر دنیا و نیست و نابود باد آثار دنیا.
پس امام حسین علیه السلام مثل باز شکارى به طرف میدان رفت، صفوف لشکر را بشکافت و مردم پراکنده شدند و صیحه مى زد و على همى گفت. چون بر سر على رسید از اسب پیاده شد و على را بر سینه خود بچسبانید و چهره مبارک بر چهره او نهاد. على اکبر چشم باز کرد و عرض کرد: اى پدر بزرگوار، مى بینم که درهاى آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر کف دارند و مرا به سوى خویشتن مى خوانند. اینک بدان سراى سفر مى کنم و خواستارم که این پردگیان بى یار و بى یاور در سوگوارى من چهره نخراشند. این بگفت و چراغ عمرش خاموش شد.
امام حسین فرزند شهیدش را برداشت، به خیمه آورد و فریاد از اهل بیت برخاست. حمید بن مسلم گوید: زنى دیدم که از شدت اضطرار و اضطراب از میان خیمه بیرون دوید و خود را به روى نعش على علیه السلام انداخت. گفتم: کیست؟ گفتند: زینب دختر امیرالمومنین است این وقت حسین دست او را گرفت و به خیمه باز گردانید و فرمود: گریه شما بعد از این است.(۷)
شهادت حضرت على اکبر علیه السلام
مادر حضرت به نام لیلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است. (۸)
جوانى بود هیجده ساله، در فصاحت لسان و ملاحت دیدار و نیکویى خلق و موزونى خلق و خوى هیچ کسى در روى زمین شبیه تر از وى با خاتم النبیین نبود نام و کنیت از جد داشت، چه او را به نام على و به کنیت ابوالحسن گفتند و شجاعت نیز از على مرتضى داشت و در بین مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود. چنان که روزى معاویه در ایام خلافت خویش گفت: سزاوارتر امروز کیست که در مسند خلافت بنشیند؟
حاضران گفتند: از تو کسى سزاوارتر ندانیم. اینها مزدوران و جیره خوارانى بودند که براى خوشایند معاویه جمله فوق را گفتند. ولى معاویه گفت: نه، چنین نیست، بلکه براى خلافت سزاوارتر على اکبر است که جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم
چون على اکبر علیه السلام اهل و عشیرت را کشته دید و پدر را یک تنه و تشنه در میان لشکر دشمن نگریست، دیگر نتوانست تحمل کند و عرض کرد:
جانم فداى تو باد، رخصت فرماى تا من نیز از این قوم انتقام بگیرم و جانبازى آیت به روزى دانم و چندان اصرار نمود که دستور یافت. پس پردگیان خیمه هاى عصمت را یک یک وداع گفت، صداى وامحمداه از اهل بیت رسول الله بلند شد.
چون امام حسین علیه السلام على اکبر را به میدان روانه نمود، سخت گریه کرد و سبابه مبارک را به سوى آسمان فراز کرد و گفت:
اى پروردگار من. گواه باش اینک جوانى به مبارزت این جماعت مى شتابد که شبیه ترین مردم است در خلق و خلق و منطق با پیغمبر تو و ما هرگاه به دیدار پیغمبر تو مشتاق مى شدیم به على نگاه مى کردیم.
اى پرودگار من. بازدار از ایشان برکات زمین را و انبوه ایشان را پراکنده فرما و بدران پرده این جماعت را و پراکنده ساز ایشان را و بیفکن این گروه را در طرق متفرقه، چه این جماعت ما را دعوت کردند که نصرت کنند. چون ما اجابت کردیم آغاز عداوت نمودند و طریق مقاتلت گرفتند.
آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد کرد و گفت: اى پسر سعد، چه افتاد تو را؟ خداوند قطع کند رحم تو را، (یعنى اولاد تو در روزى زمین نماند) و مبارک نکند تو را در هیچ امرى و آرمانى، و مسلط کند بر تو کسى را که در رختخواب تو را بکشد به کیفر آن که قطع کردى و رحم مرا (یعنى نگذاشتى از على اکبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله علیه و آله.
آنگاه به آواز بلند این آیه را خواند که درباره اهل بیت و فضیلت آنان نازل شده است:
ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران على العالمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم (۹)
زبان حال امام حسین علیه السلام
بیش از این بابا دلم را خون مکن
زاده لیلى مرا مجنون مکن
خیز بابا تا از این صحرا رویم
رو به سوى خیمه لیلا رویم
این بیابان جاى خواب ناز نیست
ایمن از صیاد تیرانداز نیست
قاسم بن الحسن علیه السلام
پسر بزرگ امام حسن علیه السلام قاسم است که در کربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام ابى بکر و اسمش رمله بود.
این یادگار سبط اکبر در مهد تربیت عمویش نشو و نما یافت. در ادب میوه شجره ولایت است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسیار زیبایى بود. شب عاشورا با عمویش مصاحبه کرد که مشحون بر ایمان و قوت قلب و نمونه اى از تربیت اوست وقتى مسلم شد که فردا جنگ مى شود آمد خیمه شخصى عمویش قاسم عرض کرد عموجان کار شما با این مردم به کجا کشید به صلح یا جنگ؟
فرمود به جنگ
قاسم: مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرمودید؟
امام حسین علیه السلام: آرى گفتم، امام دل آنها سیاه است و موعظه در آن اثرى نمى کند.
قاسم: عمو جان! فردا چه کسانى کشته مى شود؟
امام حسین علیه السلام نخواست بگوید تو هم کشته مى شوى، فرمود از مردان جز پسر عمویت زین العابدین کسى باقى نخواهد ماند.
قاسم: آیا من هم کشته مى شوم؟
حسین علیه السلام: کشته شدن در نظرت چگونه است؟
قاسم گفت: به جان خودت از عسل شیرین تر است
قاسم علیه السلام دو ساله بود که پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینى بزرگ شد. آن روح بلند و همت عالى در این جوان هاشمى اثرى عمیق کرده و در روز عاشورا وقتى قاسم علیه السلام به میدان رفت لشکر او را تحقیر مى کردند و با آمدن او به میدان امام حسین علیه السلام را شماتت مى نمودند، اما قاسم علیه السلام چنان جنگ کرد گویى یک قهرمان تازه نفس جنگجویى است که ازرق شامى را با چهار پسرش که از شجاعان عرب بودند بکشت و بر قلب لشکر بتاخت تا یکجا بر او حمله کردند و شهیدش نمودند.
این جوان مجسمه فضیلت و ادب و اخلاق بود (۱۰) و این شعر آخرین کلام اوست:
اتراه حسین اقام یصلح نعله
بین العدى کیلا یرده بمحتفى
غلبت علیه شامه حسنیه
ام کان بالاعداء بمحتفى
شهادت قاسم بن الحسن علیه السلام
امام حسین علیه السلام دید قاسم بن حسن علیه السلام بیرون آمده آماده جنگ است. برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گریستند تا این که بى هوش شدند. پس از آن که به هوش آمد از حسین علیه السلام اجازه جهاد خواست. آن حضرت اجازه نداد. پس آن جوان به دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن میدان گرفت و به جنگ بیرون آمد و اشک بر گونه هایش روان بود و مى گفت:
ان تنکرونى فانا ابن الحسن
سبط النبى المصطفى الموتمن
هذا حسین کالا سیر المرتهن
بین اناس لا سقوا صوب المزن
انى انا القاسم من نسل على
نحن و بیت الله اولى بالنبى
جنگ سختى کرد تا این که سى و پنج نفر را به درک واصل نمود.
در امالى صدوق است که پس از على اکبر قاسم بن حسن به میدان جنگ رفت و گفت:
لا تجزعى نفسى فکل فان
الیوم تلقین ذوى الجنان
ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سلیمان بن ابى راشد از حمید بن مسلم روایت کرده اند که گفت: پسرى به جنگ ما بیرون آمد - گویى رویش پاره ماه بود. شمشیر در دست، پیراهن و زره در بر و نعلین در پاى داشت که بند یکى گسیخته بود. فراموش نمى کنم که آن نعل پاى چپ بود. پس عمرو بن سعد بن نفیل ازدى لعنه الله گفت: به خدا سوگند که براو حمله کنم. من گفتم: سبحان الله. این چه کار است که تو مى کنى. آن گروهى که بر گرد آن هستند وى را کفایت کنند.
گفت: والله بر وى حمله کنم. پس حمله کرد و بتاخت. ناگهان با شمشیر بر آن جوان زد که به روافتاد و گفت: یا عماه
حمین بن مسلم گفت: پس امام حسین علیه السلام سر برداشت و بدو تیز نگریست چنان که باز سر بر مى دارد و تیز مى نگرد. آنگاه مانند شیر خشمگین حمله کرد و عمرو دست را سپر کرد و حسین علیه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت.
پس فریاد زد که سپاهیان شنیدند و امام حسین علیه السلام کنارى رفت. سواران اهل کوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسین علیه السلام برهانند. چون سواران تاختند، سینه اسبان با عمرو برخورد و او بیفتاد و اسبان عمرو را لگد کوب کردند. چیزى نگذشت که جان بداد لعنه الله.
چون گرد و غبار فرو نشست، امام حسین علیه السلام را دیدم بر سر آن پسر ایستاده و او پاى بر زمین مى شود و امام حسین علیه السلام مى گفت: دور باشند از رحمت خدا این قوم که تو را کشتند و جد تو دشمن ایشان باد در روز قیامت.
آنگاه گفت: به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آید که تو او را بخوانى و اجابت تو نکند یا اجابت او تو را سودى ندهد (به روایت ملهوف). امروز کینه جو بسیار است و یاور اندک. پس او را برداشت بر سینه خود و گویى اکنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر زمین کشیده مى شد.
طبرى مى نویسد: امام حسین علیه السلام سینه او را بر سینه خود نهاده بود. حمید گفت: من با خود گفتم: مى خواهد چه کند؟ پس او را آورد و نزدیک پسرش على بن الحسین نهاد علیه السلام با کشتگان دیگر از اهل بیت خود که برگرد او بودند. پرسیدم. این پسر کیست؟ گفتند: قاسم بن حسن بن على بن ابیطالب علیه السلام.
همچنین روایت شده که امام حسین علیه السلام گفت: خدایا، شماره اینها را برگیر، آنها را پراکنده ساز و بکش و هیچ یک از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نیامرز. اى عموزادگان من، شکیبایى نمایید، اى اهل بیت من، صبر کنید که بعد از امروز هرگز ذلت و خوارى نبینید. (۱۱)
شهادت ابوبکر بن الحسن علیه السلام
ابوبکر بن الحسن که مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم علیه السلام برادر پدرى مادرى (۱۲) بود. عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانید.
و از حضرت باقر علیه السلام مروى است که عقبه غنوى او را شهید کرد، و سلیمان بن قته اشاره به او نموده در این شعر و عند غنى قطره من دمائنا
و فى اسد اخرى تعد و تذکر
محدث قمى رحمه الله علیه گوید: دیدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبکر بن الحسن بن على بن ابیطالب علیه السلام شهید گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزویج نموده بود امام حسین علیه السلام دخترش سکینه را به او و خون او در بنى غنى است. (۱۳)
شهادت احمد بن الحسن علیه السلام
مامقانى مى نویسد: احمد فرزند امام حسن مجتبى علیه السلام در سن شانزده سالگى همراه عموى بزرگوارش در کربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از یک مبارزه شدید به شهادت رسید. مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در میان بانوان اهل بیت در کربلا بود. ناسخ مى نویسد: احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بیباک بود. او از امام حسین علیه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پیاپى ۱۹۰ نفر را به هلاکت رساند. (۱۴)
ابوالفضل العباس علیه السلام سخن مى گوید
در بعضى از کتب مقاتل آمده است که، حضرت عباس علیه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است که باید بهشت را بگیریم و جان خود را فداى سید و امام خود نماییم. نیز مى فرمود: اى برادران من، امروز در جان نثارى تقصیر نکنید و کوتاهى ننمایید و چنین خیال نکنید که حسین علیه السلام برادر ماست و ما پسران یک پدر هستیم، نه چنان است، آن بزرگوار امام و سید و بزرگ و پیشواى ما بوده و حجت خداوند عالمیان در روى زمین و فرزند حضرت فاطمه زهرا علیه السلام و نور دیده حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله است. چون امام حسین علیه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گریه بر وى مستولى گردید و فرمود: اى برادر، خداوند عالمیان به تو جزاى خیر دهد. (۱۵)
شهادت برادران حضرت عباس علیه السلام
روز عاشورا پس از حملات طرفین و پیشقدمى اصحاب و شهادت یکایک آنان، نوبت به جانبازى اقوام و خویشان امام علیه السلام رسید. اول کسى که از بنى هاشم به شهادت رسید حضرت على اکبر علیه السلام بود، چنانکه در زیارت ناحیه مى خوانیم: السلام على اول قتیل من خیر نسل سلیل من سلاله ابراهیم الخلیل سپس متناوبا و متوالیا، یکى بعد از دیگرى با اجازه امام، به میدان رفتند و شهید شدند، تا آنکه صداى غربت حضرت امام حسین علیه السلام بلند شد. حضرت عباس علیه السلام برادران خود را خواست و فرمود: اینک من به جاى پدر شما هستم و میل دارم ببینم شما در برابر چشم من در راه اسلام و یاورى حضرت امام حسین علیه السلام فداکارى نمایید
بردران مادرى حضرت عباس علیه السلام که در عاشورا به شهادت رسیدند از قرار زیرند:
۱. عبدالله بن على بن ابى طالب علیه السلام
السلام على عبدالله بن امیرالمومنین مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصه کربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قابتله هانى بن ثبت الحضرمى (از زیارت ناحیه مقدسه)
مادرش ام البنین دختر حزام بن خالد است.
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن و عبیدالله بن عباس روایت کرده است: روزى که عبدالله بن على بن ابیطالب علیه السلام درکربلا به شهادت رسید بیست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عیسى نیز از ضحاک مشرقى نقل مى کند که گفت: عباس بن على علیه السلام به برادرش عبدالله فرمود: پیش روى من به میدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببینم و در شهادتت ماجور شوم، زیرا تو را فرزندى نیست. عبدالله به میدان رفت و از لشکر دشمن هانى بن ثبیت حضرمى به مبارزه او آمد و او را شهید نمودند.
۲. جعفر بن على بن ابى طالب علیه السلام
السلام على جعفر بن امیرالمومنین الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاوطان مغتر بالمستسلم المنزل المشکور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبیت الحضرمى (زیارت ناحیه)
مادر او نیز ام البنین علیه السلام بود، و همچنین برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت. در النظیم مى نویسد: امیرالمومنین علیه السلام این پسر را به پاس دوستى و علاقه اى که به برادرش، جعفر طیار داشت، جعفر نامید. ضحاک مشرقى، در حدیثى که فوقا گذشت، روایت کرده که عباس بن على علیه السلام او را براى کشتن مقدم داشت.
جعفر بن على بن ابیطالب علیه السلام پس از عبدالله اجازه نبرد گرفت و به میدان رفت. با اینکه ۱۹ سال بیش نداشت ابراز شجاعت کرد و پس از تلفات بسیارى که به دشمن وارد ساخت، شهید شد. به گفته ضحاک: جعفر نیز به دست هانى بن ثبیت کشته شده است، ولى بر اساس حدیثى که نصر بن مزاحم از امام باقر علیه السلام نقل کرده، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنه الله علیه - صورت گرفته است. (۱۶)
انى انا جعفر ذوالمعالى
ابن على الخیر ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى
۳. عثمان بن على بن ابى طالب علیه السلام
السلام على عثمان بن امیر المومنین سمى عثمان بن مظعون، لعن الله رامیه بالسهم خولى بن یزید الاصبحى الایادى و لابانى الدارمى (زیارت ناحیه) مادر او نیز ام البنین علیه السلام بود و چنانچه از عبیدالله بن حسن و عبدالله بن عباس روایت شده، عثمان بن على هنگام شهادت ۲۱ سال داشت. نیز از على علیه السلام روایت شده که فرمود: من او را به نام برادرم، عثمان بن مظعون، عثمان نام نهادم.
عثمان بن على علیه السلام، آنگاه که دو برادرش شهید شدند، به میدان رفت و این شعر را خواند:
انى انا العثمان ذوالمفاخر
شیخى على ذو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ، تیغ یمان در یمین
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دین
صبح سعادت رسید وقت صبوح من است
شربت کوثر چشم از قدح حور عین
کوفى و شامى چرا تیغ کشند بر حسین؟
در دلشان هیچ نیست بهره ز ایمان یقین؟
در حدیث ضحاک مشرقى آمده است که خولى اصبحى او را هدف تیر قرار داد و آن تیر وى را بر زمین افکند و در این موقع، مردى از قبیله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانید و سر آن حضرت را بریده و همراه خود برد.
شهادت این سه برادر، جراحت بزرگى بود که بر قلب داغدار حضرت عباس علیه السلام وارد شد. (۱۷)
پس از آن سه تن نیز، عباس بن على علیه السلام، بزرگترین و آخرین فرزند ام البنین علیه السلام بود که به شرحى که گذشت، به میدان رفت و به شهادت رسید.
حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام در یک نگاه
اسم: عباس بن على بن ابیطالب علیه السلام
کنیه: ابوالفضل
لقب: قمر بنى هاشم، باب الحوائج، طیار، اطلس، سقا و غیره
تولد: ۴ شعبان سال ۶۴ هجرى در مدینه طیبه (اقوال دیگر نیز در تاریخ آمده است)
شهادت: محرم الحرام سال ۶۱ هجرى، در کربلاى معلى، کنار نهر علقمه
پدر: امیر المومنین على بن ابیطالب علیه السلام، مولود کعبه، شهید محراب و مظلوم تاریخ
مادر: فاطمه کلابیه، معروف به ام البنین علیه السلام
عمر مبارک: ۳۵ سال
سمت در کربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سیدالشهدا امام حسین علیه السلام، و سقاى تشنه لبان.
خلیفه غاصب زمان به هنگام شهادت: یزید بن معاویه لعنه الله علیه
قاتل: حکیم بن طفیل سنبسى
عبد صالح
از رئیس مذهب شیعه، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام دستور رسیده است که در زیارتنامه آن بزرگوار بخوانیم:
السلام علیک ایها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لامیرالمومنین و الحسن و الحسین صلى الله علیهم و سلم. (۱۸)
سلام بر تو اى بنده شایسته خدا، و مطیع امر خدا و رسول او، و مطیع امیرالمومنین و حضرت حسن و حسین صلوات الله و سلامه علیهم
آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از یارى برادر، که حامل و مدافع حقیقت دین بود، برنداشت. پس از او براستى عبد صالح بوده است. بنابراین خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند که در سلام نماز وقتى مى گویند: السلام علینا و على عبادالله الصالحین سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر کجا که باشند.
امیرالمومنین علیه السلام دست فرزند را مى بوسد!
پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام ام البنین علیه السلام قنداقه او را به دست امیرالمومنین علیه السلام داد که با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.
حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد
ثم قبل یدیه و استعبر و بکى (۱۹)
سپس دستهاى او را بوسید و قطرات اشک به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دستها یوم الطف در کنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین علیه السلام از بدن جدا خواهد شد.
و از اینجاست که گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنانکه وارد است رسول خدا صلى الله علیه و آله دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا علیه السلام را مى بوسید.(۲۰)
و وى را به جاى خود مى نشانید. و از اینجا کثرت عطوفت شاه ولایت امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود (۲۱)
فاطمه زهرا علیه السلام و دستهاى بریده عباس علیه السلام
نقل شده است که در روز قیامت حضرت رسول خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام: به فاطمه علیه السلام بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى؟
على علیه السلام پیام رسول خدا صلى الله علیه و آله را به حضرت فاطمه علیه السلام ابلاغ مى کند و فاطمه علیه السلام در جواب مى گوید: یا امیرالمومنین کفانا لاجل هذا المقام الیدان المقطوعتان من ابنى العباس. اى امیر مومنان، براى ما در مقام شفاعت، دو دست بریده پسرم، عباس، کافى است. (۲۲)
امام حسین و قمر بنى هاشم علیه السلام
آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش، قمر بنى هاشم علیه السلام، فرمود:
ارکب بنفسى انت یا اخى، حتى تسالهم عما جاء هم برادر، جانم به فدایت! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و بپرس که از چه رو بدینجا آمده اند؟ (۲۳)
از اینجا باید پى به عظمت قمر بنى هاشم علیه السلام برد که شخصیتى چون حسین بن على علیه السلام، که امام على الاطلاق و واسطه فیض بین خالق و عالم ممکنات است از سر لطف، به وى فدایت شوم مى گوید!
امام زین العابدین و قمر بنى هاشم علیه السلام
امام چهارم علیه السلام مى فرماید: و ان للعباس عند الله تبارک و تعالى لمنزله یغبطه بها جمیع الشهدا یوم القیامه (۲۴)
براى حضرت ابوالفضل علیه السلام در نزد خداوند تبارک و تعالى مقام شامخى است که همه شهیدان در روز قیامت به حال او غبطه مى خورند. (۲۵)
امام صادق و قمر بنى هاشم علیه السلام
پیشواى ششم شیعه علیه السلام مى فرماید:
کان عمنا العباس بن على نافذ البصیره، صلب الایمان جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاء احسنا، و مضى شهیدا (۲۶): عموى ما، عباس بن على علیه السلام، بصیرتى نافذ و ایمانى استوار داشت و همراه برادرش ابا عبدالله علیه السلام جهاد کرد و نیکو از امتحان بر آمد و به شهادت رسید.
حضرت بقیه الله و قمر بنى هاشم علیه السلام
در زیارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشریف مى خوانیم:
السلام على العباس بن امیرالمومنین المواسى اخاه بنفسه الاخد لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى الیه بمائه المقطوعه یداه
سلام بر عباس فرزند امیر مومنان علیه السلام که جانش را در راه مواسات با برادرش تقدیم نمود، دنیایش را در راه تحصیل آخرت صرف کرد و جانش را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت...
در این سلام حضرت بقیه الله حجه بن الحسن العسکرى - عجل الله تعالى فرجه الشریف - به چند فضیلت از فضایل حضرت عباس علیه السلام اشاره فرموده است:
۱. جانش را نثار برادر کرد.
۲. دنیا را وسیله نیل به آخرت قرار داد
۳. نگهبان سپاه و خیام حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود و سعى فراوان کرد تا آب را به لب تشنگان برساند.
۴. دو دستش در راه جهاد فى سبیل الله قطع شد.
سپس حضرت مى فرماید: خدا لعنت کند دو قاتل او یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل را (۲۷)
به دریا پا نهاد و، خشک لب بیرون شد از دریا
مروت بین، جوانمردى نگر، غیرت تماشا کن!
از ملاحظه کلمات ائمه اطهار - سلام الله علیهم اجمعین - در باب قمر بنى هاشم علیه السلام، براى انسان یقین حاصل مى شود که فرزند رشید ام البنین علیه السلام نزد آن بزرگوارن از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است، چنانکه کرامات مذکور در بخش پایانى کتاب حاضر نیز بروشنى موید این امر مى باشد. (۲۸)
شجاعت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داستانها گفته اند. با همه آمادگى دشمن، و با وجود و قشون فراوانى که جناح خصم در میدان کربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانید و لذا براى دفع این خطر، در نظر گرفته بودند که به هر نحو شده اباالفضل العباس علیه السلام را از امام حسین علیه السلام جدا کنند، و به مناسبت نسبتى که شمر از سوى مادر با وى داشت این ماموریت را بر عهده او گذاشتند ولى او نیز از این ماموریت ناکام و نومید برگشت. (۲۹)
صاحب کتاب کبریت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس علیه السلام مى گوید: صحت این داستان استبعادى ندارد، زیرا عمر آن جوان به طور تقریب هفده سال بوده، خوارزمى در کتاب مناقب مى گوید: وى جوانى کامل بوده است.
داستان مزبور، به روایت خوارزمى (در کتاب: مناقب، صفحه ۱۴۷) چنین است: در جنگ صفین، مردى از لشگر معاویه خارج شد که او را کریب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود که هرگاه در همى را با انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سکه آن محو مى گردید!
کریب به میدان آمد و فریاد کشید و بر آن شد که حضرت على بن ابیطالب علیه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبیدى گام پیش نهاد و براى مبارزه با کریب به میدان رفت، ولى شهید شد. بعد از او، شرحبیل بن بکر براى مبارزه با کریب شتافت و او نیز به شهادت رسید. پس از وى، حرث بن حلاج شیبانى براى قتال کریب قیام کرد، ولى او هم کشته شد.
مشاهده این صحنه براى على بن ابیطالب علیه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گردید، لذا فرزند بزرگوارش، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، را که مردى کامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پیاده شود و لباسهاى خویش را از تن بیرون آورد.
حضرت امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه السلام لباسهاى فرزندش، قمر بنى هاشم علیه السلام، را پوشید و بر اسب وى سوار شد. آگاه لباسهاى خود را به تن عباس علیه السلام پوشانید و اسب خویش را نیز به او داد.
امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام این عمل را بدین لحاظ انجام داد که وقتى به میدان کریب برود، کریب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار کند.
هنگامى که حضرت امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه السلام در مقابل کریب قرار گرفت، وى را به داد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت.
ولى کریب در جواب اسدالله الغالب گفت: من با این شمشیرم افراد زیادى را از قبیل تو کشته ام! این را گفت و به حضرت امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه السلام حمله کرد. آن شیر بیشه شجاعت نیز با ضربتى که بر فرق کریب زد، او را دو شقه نمود. موقعى که على بن ابیطالب علیه السلام کریب را به جزاى خود رسانید، به مکان خویشتن بازگشت و به فرزند برومندش، محمد بن حنفیه، فرمود: تو در کنار کشته کریب توقف کن، زیرا خونخواه وى پیش خواهد آمد.
محمد امر پدر را ااجرا کرد و نزدیک پیکر کریب ایستاد. یکى از عموزادگان کریب به میدان آمد و راجع به قتال وى از او سوال کرد. محمد گفت: من به جاى قاتل کریب مى باشم. وى با محمد به جنگ پرداخت و محمد او را کشت. پس از وى دیگرى آمد و محمد او را نیز به اولى ملحق کرد. و بدینگونه، خونخواهان کریب یکى پس از دیگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد کشتگان به هفت نفر رسید. (۳۰)
جوان نقابدار
علامه محمد باقر بیرجندى (متوفى ۱۳۵۲ قمرى)، در کبریت احمر (جلد ۳ صفحه ۲۴) مى گوید: در بعضى کتب معتبره دیدم که در جنگ صفین هنگامى که قشون معاویه آب را بر روى اصحاب امیرالمومنین علیه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم علیه السلام در حمله به لشگر معاویه بیرون آوردن آب از تصرف ایشان با برادرش امام حسین علیه السلام همراه بود. نیز مى گوید: روایت شده که در یکى از روزهاى جنگ صفین، مردم دیدند از لشگر امیرالمومنین علیه السلام جوانى که نقاب به صورت انداخته، هیبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هویداست و تقریبا به سن شانزده ساله مى باشد، بیرون آمده و اسب خود را در میدان جولانى داد و مبارز طلبید. معاویه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابو الشعثاء گفت:
مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ کودگى بفرستى؟ من هفت پسر دارم، یکى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثا پسر اولش را به میدان نبرد نهادند و جوان کشته شد و پس از وى بترتیب یکایک پسران وى در میدان نبرد نهادند و جوان نقابدار آنان را نیز به جهنم فرستاد.
ابواشعثاء که اوضاع را اینچنین دید، دنیا در نظرش تاریک شده و خود به میدان آمد اما او نیز کشته شد و دیگر کسى جرات میدان رفتن را نکرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر امیرالمومنین علیه السلام برگردانید. اصحاب امیرالمومنین علیه السلام از شجاعت وى سخت در حیرت بودند و از خود مى پرسیدند که این جوان نقابدار کیست؟ تا آنکه امیرالمومنین على علیه السلام آن جوان را طلبید و نقاب از صورت مبارک وى برداشت، آنگاه بود که دیدند وى قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام است. (۳۱)
نگاهى به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم علیه السلام در روز عاشورا بیفکنیم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس علیه السلام ۲۵۰ دلاور را به هلاکت رسانید به گونه اى که دشمن انگشت حیرت به دهان گرفت و گفت:
که یا رب چه زور و چه بازوست این
مگر با قدر هم ترازوست این
براى دفعه بعد که همگى اصحاب و بنى هاشم شهید گشتند و کسى باقى نماند و صداى العطش کودکان در حرمسرا بلند بود، غیرت و حمیت آن شهسوار به جوش آمد و براى آوردن آب اجازه میدان خواست.
ماردبن صدیق، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود، مردى قوى هیکل نظیر مرحب خیبرى و عمرو بن عبد ود، و بسیار رشید و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هیبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب، در حالى که زره محکمى به تن داشت و نیزه بلند بر دست و خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هیکل سوار بود، میدان آمد و فریاد زد اى جوان شمشیرت را بینداز و بدان کسى که به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال حوانى تو مى سوزد که با این سیما و منظر به دست وى کشته شود و به علاوه ننگ دارم که با این عظمت جثه و شجاعت، جوانى را بکشم؟ بهتر است موعظه مرا بپذیرى و ترک مخاصمه کنى، و او را با ابیاتى چند موعظه کرد.
حضرت ابا الفضل علیه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بیانات شیواى ترا شنیدم، لکن آنها مانند بذریست که در زمین شوره زار یا زمین سخت بپاشند، خیلى دور است که عباس خود را به تو تسلیم نماید تا از طوفان بلا نجاتش بخشى، و اما از حذاقت من سخن راندى، این نسبت میراثى است که از خاندان نبوت به ما رسیده و ما فدائى دین هستیم و به شهادت افتخار مى کنیم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاکر و در تمام امور بر خدا توکل داریم، و اما تو اى مارد از فضایل محرومى و خصال اسلامى در تو نیست، نسبت من به رسول خدا صلى الله علیه و آله مى رسد، من شاخه اى از شجره طیبه نبوت هستم و آن که از این شجره باشد موید من عندالله بوده و هیچ وقت تحت قیود و بندگى ابنا زمان واقع نخواهد شد. در بین این گفت و شنودها اباالفضل علیه السلام خود را مهیا کرد و از جا جست و سر نیزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نیزه خودش بر سینه او زد و از اسب به زمین انداخت، لشگریان مبهوت شدند و چون دیگر طاقت جنگ نداشت شمر فریاد زد مارد را دریابید که حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا کرد.
جهاد با نفس اباالفضل علیه السلام
حضرت عباس علیه السلام در ستیز با دشمن، براستى سنگ تمام گذاشت: بدنش مجروح گشت، دستهایش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تیر به چشم و به مشک آب او رسید، کشت و...کشته شد... لکن جهاد با نفس او ذى قیمت تر است که با لب تشنه کف آب را تا نزدیک دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و کودکان و اطفال تشنه او یاد کرد و آب را بر روى آب ریخت!
چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند
زمانى که ابن زیاد به عمر سعد نامه نوشت که به من خبر رسیده است امام حسین علیه السلام حفر چاه مى کند اینک امام حسین علیه السلام را از آب منع کن، و از طرف دیگر نیز ذخیره آب در خیمه هاى امام حسین علیه السلام رو به پایان مى رفت، امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام سپسالار کربلا را طلبید و بیست سوار و سى تن پیاده ملازم رکاب آن حضرت کرد تا از شریعه آب آوردند.
حضرت عباس علیه السلام صبر کرد تا شب تاریک شد، سپس چون شیر غران به سوى شریعه روان شد. زمان حرکت، هلال بن نافع بجلى از پیش روى عباس علیه السلام روان بود و نخستین کسى بود که وارد شریعه شد. عمرو بن حجاج گفت: کیستى و اینجا چه مى کنى؟ گفت: یک تن؛ پسر عم تو، آمده ام تا آب بنوشم. عمر گفت بنوش، بر تو گوارا باد! هلال گفت: اى عمرو مرا آب مى دهى، ولى پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاک شوند؟
عمرو گفت: راست گفتى، لکن چه توان کرد؟ ماموریت دارم و باید آن را به نهایت برسانم. هلال چون این سخن بشنید، ندا در داد که اى اصحاب حسین در آیید! عباس سلام الله علیه چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه در آمد، و از آن سوى عمرو نیز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت. اصحاب امام حسین علیه السلام نیمى به مقاتلت پرداختند، و نیمى مشکهاى خود را از آب پر کردند. در این جنگ از لشگر عمرو بن حجاج، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسین علیه السلام کسى را آسیبى نرسید. پس حضرت عباس علیه السلام بسلامت بازگشت و اصحاب امام و اهل بیت علیه السلام سیراب شدند و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند. (۳۲)
شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام
حضرت عباس پرچمدار ارتش اباعبدالله الحسین علیه السلام ملقب به سقا است. چنان جمال دل آرا و طلعتى زیبا داشت که او را ماه بنى هاشم مى گفتند. آن حضرت قد بلند بالایى داشت، بر پشت اسب قوى و فربه مى نشست، پاى مبارکش بر زمین مى رسید. او را از مادر و پدر سه برادر بود که هیچ کدام را فرزند نبود.
ابوالفضل علیه السلام اول ایشان را به جنگ فرستاد تا کشته ایشان را ببیند و اجر مصائب ایشان را درک کند. بعد از آن همه کشت و کشتار آن حضرت نزد امام حسین علیه السلام آمد و اجازه میدان خواست و گفت: مى خواهم جانم را فداى تو گردانم. امام از شنیدن آن سخنان جانسوز به گریه در آمد و فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى، چون تو نمانى کسى با من نماند. ابوالفضل علیه السلام عرض کرد: سینه ام تنگ شده و از زندگانى دنیا سیر گشته ام و اراده کرده ام که از این مردم منافق خونخوواهى کنم. امام علیه السلام فرمود: پس الحال که عازم سفر آخرت شده اى، آبى براى کودکانم فراهم بنما.
حضرت حرکت کرده در مقابل لشکر ایستاد. هر چه پند و اندرز به آنان گفت، سخن آن حضرت در قلب آن بى دینان اثرى نکرد. ناچار حضرت عباس به خدمت برادر شتافت و هرچه مشاهده کرده بود به عرض امام علیه السلام رساند. بچه ها در کنار خیمه دور حضرت اباالفضل را گرفته ناله مى کردند و با صداى بلند العطش، العطش مى گفتند:
حضرت ابوالفضل علیه السلام بى تابانه سوار بر اسب شد و نیزه بر دست گرفت و مشکى برداشت و به سوى آب فرات حرکت کرد. چهار هزار نفر مثل دیوار، کنار شریعه صف کشیده بودند. حضرت را دور کردند و تیرها به چله کمان به طرف حضرت انداختند. حضرت علیه السلام رجز مى خواند.
از هر سو که حمله مى کرد لشکر متفرق مى شدند مثل این که روباه از شیر فرار کند. به روایتى هشتاد تن را به خلاک هلاکت افکند تا به شریعه وارد شد و خود را به آب فرات رسانید. چون خسته و تشنه بود کفى از آب برگرفت تا بنوشد. تشنگى سید الشهدا علیه السلام و اهل بیت او را یاد آورد، آب را از کف بریخت، مشک را پر از آب کرد و بر کتف راست افکند و از شریعه بیرون شتافت تا خود را به لشکرگاه برادر برساند و کودکان را از زحمت تشنگى برهاند، لشکر که چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه کردند و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله مى کرد و راه مى پیمود. ناگاه نوفل الازرق و به روایتى زید بن ورقا کمین کرده از پشت نخلى بیرون آمد و حکیم بن طفیل او را کمک کرد و تشجیع نمود. پس تیغى حواله آن جناب کرد. آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا شد. حضرت ابوالفضل علیه السلام فورا مشک را به دوش چپ افکند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله کرد و این رجز را مى خواند:
و الله ان قطعتم یمینى
انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین
نجل النبى الطاهر الامین
پس مقاتله کرد تا ضعف عارض آن حضرت شد. دگر باره نوفل و به روایتى حکیم بن طفیل لعین از کمین بیرون جست و دست چپش را از بند بینداخت، حضرت عباس علیه السلام این رجز خواند:
یا نفس لاتخشى من الکفار
و ابشرى برحمه الجبار
مع النبى سدى المختار
قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار
و مشک را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان آل رسول برساند که ناگاه تیرى بر مشک آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه اش رسید و از اسب در افتاد.
سپس فریاد برداشت که اى برادر، مرا دریاب و به روایت مناقب، ملعونى عمودى از آهن بر فرق مبارکش زد که با بال سعادت به ریاض جنت پرواز کرد. چون جناب امام حسین علیه السلام صداى برادر شنید خود را به او رسانید، برادر خود را دید در کنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دست هاى بریده در کنار علقمه افتاده است. پس بگریست و فرمود:
الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى
اکنون پشت من شکست و تدبیر و چاره من گسسته گشت (۳۳)
کفى از محیط سخاوت جدا شد
برادر چه آخر ترا بر سر آمد
که سرو بلند تو از پا در آمد
چه شد نخل طوبى مثال قدت را
که یکباره بى شاخ و برگ و برآمد
چه از تیشه این ستم پیشه مردم
به شاخ گل و نونهال تر آمد
دریغا که آیینه حق نما را
بسى زنگ خون بر رخ انور آمد
چه خورشید خاور به خون شد شناور
مهى کز فروغ رخش خاور آمد
ندانم که ماه بنى هاشم را
چه بر سر از این قوم بداختر آمد
ز سر دار رحمت سرى دید زحمت
خدنگ مخالفت به بال و پر آمد
دو دستى جدا شد ز یکتا پرستى
که صورتگر نقش هر گوهر آمد
کفى از محیط سخاوت جدا شد
که قلزم در او از کفى کمتر آید
دریغا که دریا دلى ز آب دریا
برون با درونى پر از اخگر آمد
عجب در یکدانه خشک لعلى
ز دریا برون با دو چشم تر آمد
ز سوز عطش بود دریاى آتش
دهانى که سرچشمه کوثر آمد
دریغا که آن رایت نصر آیت
نگونسر ز بیداد یک صرصر آمد (۳۴)
زبان حال ام البنین علیه السلام
چشمه خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل ام البنین
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز کف چار جوان گزین
کعبه توحید از آن چارتن
یافت ز هر ناحیه رکنى رکین
قائمه عرش از ایشان به پاى
قاعده عدل از آنها متین
نغمه داودى بانوى دهر
کرده بسى آب دل آهنین
زهره ز ساز غم او نوحه گر
مویه کنان حور عین
یاد ابوالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقه ماتم نگین
ناله و فریاد جهان سوز او
لرزه در افکنده به عرش برین
کاى قد و بالاى دلاراى تو
در چمن ناز بسى نازنین
غره غراى تو الله نور
نقش نخستین کتاب مبین
طره زیباى تو سرو قدم
غیب مصون در خم او چین چین
کعبه فرو ریخت چه آسیب دید
رکن یمانى ز شمال و یمین
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبله اهل یقین
ریخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامین
آه از آن سینه سینا مثال
داد ز بیدادى پیکان کین
طور تجلاى الهى شکافت
سر انا الله به خون شد دفین
عاقبت از مشرق زین شد نگون
مهر جمانتاب به روى زمین
خرمن عمرم همه بر باد شد
میوه دل طعمه هر خوشه چین
صبح من و شام غریبان سیاه
روز من امروز چه روز پسین
چار جوان بود مرا دلفروز
و الیوم اصبحت و لا من بنین
لا خیر فى الحیاه من بعدهم
فکلهم امسى صریعا طعین
خون بشو اى دل که جگر گوشگان
قد و اصلوا الموت بقطع الوتین
نام جوان مادر گیتى مبر
تذکرینى بلیوث العرین
چون که دگر نیست جوانى مرا
لا تدعونى و یلکم ام البنین
مفتقر از ناله بانوى دهر
عالمیان تا به قیامت غمین
از دیوان کمپانى
محمد بن عباس بن امیر المومنین علیه السلام
السید عبدالرزاق المقرم النجفى در کتاب العباس، ص ۱۹۵ مى نویسد که قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام پنج اولاد داشت عبیدالله و الفضل و الحسن و القاسم و یک دختر، ولى ابن شهر آشوب نام یکى از فرزندان او را محمد دانسته و او را از شهداى طف بشمار آورده است. (۳۵)
فرزند شهید قمر بنى هاشم علیه السلام
محمد و عبدالله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم علیه السلام هستند که به گفته مورخان در کربلا به شهادت رسیده اند. گویند: حضرت ابوالفضل علیه السلام در میان فرزندان خویش علاقه تامى به محمد داشته، به حدى که آن پسر را از خود جدا نمى کرده است، در عین حال پس از شهادت برادران، شمشیر به کمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود: اى نور دیده، از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو که ساعتى نمى گذرد به تو ملحق خواهم شد. محمد دست عموى خویش، حسین بن على بن ابیطالب علیه السلام را بوسید و با عمه وداع کرد و به میدان شتافت. جنگ او در کتب مقاتل دیده نمى شود، ولى ابن شهر آشوب و دیگران، محمد بن عباس علیه السلام را در شمار شهداى کربلا آورده اند. قاتل وى نیز عنصرى تبهکار و سنگدل از طایفه بنى دارم است که داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم علیه السلام گذارد. شهادت این پسر چهارده یا پانزده ساله، پدرش را سخت بیازارد. (۳۶)
گریه امام حسین علیه السلام براى قمر بنى هاشم علیه السلام
مرحوم علامه سید محسن امین در اعیان الشیعه صفحه ۱۳۰، قسم اول از جلد چهارم، در بخش مربوط به مقتل حضرت عباس بن على علیه السلام برادر امام حسین علیه السلام نقل مى کنند:
حضرت عباس علیه السلام توانایى حرکت نداشت، چون زخمها او را سنگین کرده بود، امام حسین علیه السلام براى شهادت او گریه سختى کرد. (۳۷)
پس از شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به دستهاى مقطوع وى نظر افکنده و آن تن پاره پاره را نظاره کرد، سخت گریست و فرمود: اکنون پشت من شکسته و رشته تدبیر و چاره گسسته گشت. پس فریاد برآورد: و اغوثاه بک یا الله و اقله ناصراه! ناگاه دو جوان، مثل دو ماه، از خیمه بیرون آمدند: یکى محمد بن عباس علیه السلام و دیگرى برادر او قاسم بن عباس علیه السلام بود و مى گفتند: لبیک یا مولى نحن بین یدیک. آن حضرت فرمود: شهادت پدر شما را کفایت مى کند آن دو برادر عرض کردند: لا والله یا عماه، پس دو برادر دست و پاى عمو را بوسیدند و با عمه ها وداع کرده روى به میدان نهادند. یکى دویست و پنجاه تن از آن ملاعین و دیگرى هشتصد و بیست تن را به جهنم فرستاد سپس هر دو به شهادت رسیدند. (۳۸) (۳۹)
شهادت عبدالله بن مسلم بن عقیل علیه السلام
محمد بن ابوطالب فرموده: اول کى که از اهل بیت امام حسین علیه السلام به مبارزت بیرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود:
الیوم القى مسلما و هو ابى
و فتیه بادوا على دین النبى
لیسوا بقوم عرفوا بالکذب
لکن خیار و کرام النسب
من هاشم السادات اهل النسب
پس کارزار کرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درک فرستاد، پس عمرو بن صبیح او را شهید کرد، رحمه الله علیه
ابوالفرج گفته: مادرش رقیه دختر امیرالمومنین على بن ابیطالب علیه السلام بوده، و شیخ مفید و طبرى روایت کرده اند که عمرو بن صبیح تیرى به جانب عبدالله انداخت و عبدالله دست خود را سپر پیشانى خود کرد آن تیر آمد و کف او را بر پیشانى او بدوخت، عبدالله نتوانست دست خود را حرکت دهد پس ملعونى دیگر نیزه بر قلب مبارکش زد و او را شهید کرد.
و بعضى از مورخین گفته اند که بعد از شهادت عبدالله بن مسلم آل ابوطالب علیه السلام جملگى به لشگر حمله آوردند، جناب سیدالشهدا علیه السلام که چنین دید ایشان را صیحه زد و فرمود: صبرا على الموت یا بنى عمومتى
هنوز از میدان برنگشته بودند که از بین ایشان محمد بن مسلم بن زمین افتاد و کشته شد. رضوان الله علیه، و قاتل او ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى بود. (۴۰)
شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر علیه السلام
محمد بن عبدالله بن جعفر علیه السلام به مبارزت بیرون شد و این رجز خواند:
اشکو الى الله من العدوان
فعال قوم الردى عمیان
قد بدلوا معالم القرآن
و محکم التنزیل و التبیان
و اظهروا الکفر مع الطغیان
پس ده نفر را به خاک هلاک افکند، پس عامر بن نهشل تمیمى او را شهید کرد. ابوالفرج گفته که مادرش خوصا بنت حفص از بکر بن وائل است.
شهادت عون به عبدالله بن جعفر علیه السلام
در مناقب است: عون به مبارزت بیرون شد و آغاز جدال کرد و رجز خواند:
ان تنکرونى فانا ابن جعفر
شهید صدق فى الجنان ازهر
یطیر فیها بجناح اخضر
کفى بهذا شرفا فى المحشر
پس قتال کرد و سه تن سوار و هیجده تن از پیادگان از مرکب حیات پیاده کرد، آخر الامر به دست عبدالله بن قطنه شهید گردید.
ابوالفرج گفته: مادرش حضرت زینب کبرى عقیله بنى هاشم علیه السلام دختر امیر المومنین على بن ابیطالب علیه السلام بنت فاطمه بنت رسول الله صلى الله علیه و آله بود.
شهادت عبدالرحمن بن عقیل علیه السلام
عبدالرحمن بن عقیل به مبارزت بیرون شد و رجز خواند:
ابى عقیل فاعرفوا مکانى
من هاشم و هاشم اخوانى
کهول صدق ساده الاقران
هذا حسین شامخ البنیان
و سید الشیب مع الشبان
پس هفده تن از فرسان لشکر را به خاک هلاک افکند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جهنى به درجه رفیعه شهادت رسید.
طبرى گفته که گرفت مختار در بیابان دو نفرى را که شرکت کرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقیل و در برهنه کردن بدن او، پس گردن زد ایشان را، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانید.
شهادت جعفر بن عقیل علیه السلام
جعفر بن عقیل علیه السلام به مبارزت بیرون شد و رجز خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى
من معشر فى هاشم من غالب
و نحن حقا ساده الذوائب
هذا حسین اطیب الاطایب
پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را به قتل رسانید و به دست بشر بن سوط همدانى به قتل رسید.
و دیگر عبدالله الاکبر بن عقیل علیه السلام، که عثمان بن خالد و مردى از همدان او را به قتل رسانیدند.
و محمد بن مسلم بن عقیل علیه السلام را ابو مرهم ازدى و لقیط بن ایاس جهنى شهید کرد.
و محمد بن ابى سعید بن عقیل علیه السلام را لقیط بن یاسر جهنى به زخم تیر شهید کرد. (۴۱)
حضرت على اصغر علیه السلام
نویسنده:على ربانى خلخالى
پی نوشت:
کودک شیر خوارى که بیش از شش ماه نداشت در حرم امام حسین بود به نقل ابى مخنف پس از شهادت على اکبر یک مرتبه صداى زنان خیام بلند شد امام آمد فرمود شما را چه شده گفتند طفل شیر خوار سه روز است آب نخورده و از شدت عطش خود را به زمین انداخت امام، شیر خوار خود را گرفت و سردست بلند کرد عرض کرد پروردگارا تو مى دانى غیر از این کودک کسى را ندارم و این شیر خوار از شدت عطش برخود مى پیچید آنگاه برد طرف لشکر و براى او آبى خواست.
فبینما هو یخاطبهم اذ اتاهم سهم مسموم له ثلاث شعب من شقى میشوم لعنه الله علیه فذبح الطفل من الاذن الى الاذن
هنوز سخن سیدالشهدا تمام نشده بود که تیر سه شعبه زهر آلود عقید بن سمعان یا حرمله بن کاهل اسدى بر گلوى از گل نازکتر على اصغر نشست پدر دید فرزندش چون ماهى به خود مى غلطد و خون جارى شد دست برد زیر گلوى على اصغر و خون او را گرفت به جامه مالید و به آسمان پاشید و عرض کرد خدایا شاهد باش این قوم بر ذریه پیغمبرت رحم نکردند. شیر خواره را به سینه چسباند در حالى که خون جارى بود و عقب خیام برد و دو رکعت نماز خواند و دفن کرد و اشعارى بسرود.(۴۲)
مسعودى و ابوالفرج اصفهانى و طبرى نوشته اند چون امام حسین علیه السلام تنها ماند دیگر از مردان جز على بن الحسین علیه السلام کسى را نداشت آمد با عبدالله رضیع وداع کند او را گرفت ببوسد در حال بوسه تیرى از گوش امام گذشت و به گلوى نازک على اصغر نشست و بعضى هم نوشته اند که امام این کودک را دید از تشنگى به خود مى پیچد به میدان برد سر دست بلند کرد گفت اى قوم این شیر خوار من محتاج آب است با یک شربت آب خطر مرگ او را بر طرف کنید هنوز سخنش تمام نشده بود که تیر دشمن آمد و او را به خون آغشت و امام او را پشت خیام دفن کرد ولى دشمن بى شرم او را بیرون آورد و سر او را هم بریدند و جز اسرا به شام بردند الا لعنه الله على القوم الظالمین.
و بالرضیع اتاه سهم ردى
حضیث ابوه کالقوس من سفقه
قد خضب حسبه الدما فقل
بدر سما قد اکتسبى شفقه
وقت جان دادن لبش چون پسته بود
من بمیرم دست و پایش بسته بود
شهادت حضرت على اصغر علیه السلام بزرگترین درد بر دل ابى عبدالله علیه السلام بود چنانچه فرمود ویل لهولاء القوم اذا کان جدک المصطفى خصمهم و عظمت مصیبت این کودک از این جا معلوم مى شود که حضرت امام حسین علیه السلام براى هیچ کس روز عاشورا نماز نخواند مگر براى این طفل رضیع و هیچیک از شهدا را دفن نکرد مگر على اصغر علیه السلام و خون او را نمى گذاشت به زمین برسد و بسیار در شهادت او پریشان شد و به خدا شکایت این مردم را کرد. (۴۳)
در شهادت طفل شیرخوار
چون امام حسین علیه السلام جوانان و دوستان خود را کشته دید، خود آهنگ جنگ کرد و فریاد زد:
هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله اغاثتنا؟ هل من معین یرجو عند الله فى اعانتنا؟ (۴۴)
آیا کسى هست که دشمن را از حرم پیغمبر براند و دور کند، آیا خدا پرستى هست که از خدا بترسد و ما را اعانت کند، آیا فریاد رسى هست که براى ثواب ما را یارى کند؟
پس صداى زنان به شیوه بلند شد و امام علیه السلام نزدیک خیمه آمد و با زینب علیه السلام گفت: آن فرزند صغیر را به من ده تا او را وداع کنم. پس او را بگرفت و خواست ببوسد. حرمله بن کاهل اسدى لعنه الله علیه تیرى بیفکند که در گلوى طفل آمد و او را ذبح کرد. شاعر خوب گفته است:
و منعطف اهوى لتقبیل طفله
فقبل منه قبله السهم منحرا
براى بوسیدن طفل خود خم شد، اما تیر پیش از وى بر گلوگاه او بوسه زد. پس آن طفل را به زینب داد و گفت: او را نگاه دار و خود دو دست زیر گلوى گرفت و چون با خون پر شد به طرف آسمان پاشید و گفت: چشم خدا مى بیند، آنچه بر من آمد سهل باشد. شیخ مفید در مقتل این طفل گفته که امام حسین علیه السلام جلو چادر نشست و عبدالله بن حسین فرزند او را آوردند، طفل بود، او را بر دامن نشانید، مردى از بنى اسد تیرى افکند او را ذبح کرد.
ابى مخنف گفت: عقبه بن بشیر اسدى گفت که ابو جعفر محمد بن على بن الحسین علیه السلام به من فرمود: اى بنى اسد، ما از مشا خونى طلب داریم. گفتم:
گناه من چیست رحمک الله یا اباجعفر، آن چه خونى است؟ فرمود: پسرکى از آن حسین علیه السلام نزد او آوردند و در دامنش بود که یکى از شما تیر افکند و او را ذبح کرد. پس حسین علیه السلام دست از خون او پر کرد و بر زمین ریخت و گفت: اى پروردگار، اگر نصرت را از آسمان بر ما بسته اى، پس بهتر از آن نصیب ما کن و از این ستم کاران انتقام ما را بگیر.
وسبط در تذکره از هشام بن محمد کلبى حکایت کرد که چون حسین علیه السلام آنها را دید که بر کشتن وى متفق اند، مصحف را برگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فریاد زد: میان من و شما این کتاب خدا و جدم محمد رسول الله، اى مردم به چه سبب خون مرا حلال مى دارید؟
و نیز گفته شده است: حسین علیه السلام صداى طفلى شنید که از تشنگى مى گرید. دست او را بگرفت و فرمود: اى مردم، اگر بر من رحم نمى کنید بر این طفل ترحم کنید. پس مردى از آنها تیرى افکند و آن طفل را ذبح کرد و حسین علیه السلام بگریست و مى گفت: خدایا حکم کن میان ما و این مردمى که ما را خواندند تا یارى کنند، آنگاه ما را کشتند. پس ندایى از آسمان رسید: اى حسین، او را رها کن که وى را در بهشت دایه اى معین است.
و بعد از آن گوید: حصین بن تمیم تیرى افکند که در لب آن حضرت جاى گرفت و خون از دو لبش روان گشت و مى گریست و مى گفت: خدایا، سوى تو شکایت مى کنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشان من مى کنند. و ابن نما گوید: آن طفل را با کشتگان اهل بیت بنهاد. و محمد بن طلحه در مطالب السوول از کتاب الفتوح نقل کرده است که امام علیه السلام فرزند صغیرى داشت، تیرى آمد و او را بکشت. پس او را به خون آغشته کرد و با شمشیر زمین را بکند و بر وى نماز بگزاشت و به خاک سپرد.
در احتجاج آمده است که چون تنها بماند و کسى با او نبود مگر على بن الحسین علیه السلام و پسرى شیر خوار که نامش عبدالله بود، آن پسر را روى دست بگرفت تا وداع کند، ناگهان تیرى بیامد و او بر سینه او نشست و او را ذبح کرد. پس امام علیه السلام از اسب به زیر آمد و با غلاف شمشیر قبرى کند و او را به خون بیاغشت و دفن کرد و برخاست. (۴۵)
زبان حال حضرت رباب علیه السلام
جان مادر زبرم از چه جدا گشتى تو
همره باب گرامى به کجا رفتى تو
دل مجروح من از هجر چرا خستى تو
از چه اى بلبل من لب ز نوا بستى تو
تو گشائى لب و من سیر مکم غبغب تو
تو سخن گوئى و من بوسه زنم بر لب تو
به کجا رفتى و اینک به کجاى آمده اى
با فغان رفتى و خاموش چرا آمده اى
آتش از نو مزن این سینه سوزان مرا
پنجه آور بخراش تو پستان مرا
شیر اگر نیست مرا شیره جان مى دهمت
ز سرشک مژگان آب روان مى دهمت
هوسم بود که تو لب به سخن بگشایى
هر زمان عقده من از دل من بگشایى
غنچه لب به تکلم به چمن بگشائى
نیست راهست نمائى و دهن بگشائى
شهادت طفلى از آل امام حسین علیه السلام
ارباب مقاتل گفته اند که طفلى از سراپرده جنان امام حسین علیه السلام بیرون شد که دو گوشواره از در در گوش داشت و از وحشت و حیرت به جانب چپ و راست مى نگریست و چندان از آن واقعه هولناک در بیم و اضطراب بود که گوشواره هاى او از لرزش سر و تن لرزان بود. در این حال سنگین دلى که او را هانى لعین، ابن ثبیت مى گفتند بر او حمله کرد و او را شهید نمود. و گفته اند که در وقت شهادت آن طفل شهر بانو مدهوشانه به او نظر مى کرد و یاراى سخن گفتن و حرکت کردن نداشت.
لکن مخفى نماند که این شهربانو غیر والده امام زین العابدین علیه السلام است، چه آن مخدره در ایام ولادت فرزندش وفات کرد. (۴۶)
کوچولوى شهید
کوچولوها ناتوانند و نیاز به کمک دارند، بار سنگین جنگ را بر دوش آنها گذاردن، دشمنى با انسانیت است. کشتن کوچولوها، بزرگ ترین جنایت است. ناتوان کشى در هیچ مذهبى روانیست. کوچولو اگر گناهى مرتکب شود، کیفر نخواهد داشت، بلکه تنبیه مى شود. میان کیفر و تنبیه فاصله بسیار است. کوچولوى بى گناه را کشتن، زشت ترین جنایات و بزرگ ترین گناه است.
بشرى که کوچولویى را بکشد بشر نیست و درنده تر از پلنگ، و سمى تر از مار کبرى، و نجس تر از سگ هار است. در قانون شکار حیوانات، شکار جانداران خورد ممنوع است. پس شکار انسان هاى خورد چگونه خواهد بود! ولى یزیدیان همه قوانین انسانیت و عواطف بشریت را زیر پا نهادند و از کشتار کوچولوهاى حسینى دریغ نکردند! کوچولویى که پاک تر از حور و پاکیزه تر از نور بود. کوچولویى که قدرت بر حمل سلاح نداشت، سپر در دست نداشت، دستش را سپر قرار داد و یزیدى پلید دست کودک را قطع کرد!
کوچولو یتیم هم بود، یتیمى که پدر را ندیده، و در دامان عمو پرورش یافته. پس امام حسین هم عموى عبدالله بود و هم پدر او. کوچولو در شکم مادر بود که پدرش امام مجتبى را شهید کردند. و عبدالله یتیم زاییده شد و در آغوش عموى مهربان جاى گرفت و بزرگ شد، هر چند بزرگ بود و بزرگ زاده شده بود بیش از ده بهار از عمرش نگذشته بود که با عمو به کوى شهادت سفر کرد، و با پاى خود به سوى شهادت دویدن گرفت.
از روز شهادت ساعتى چند گذشت که کوچولو عمو را ندید، و دست پر مهر بر سرش کشیده نشد. فراق عمو، تاب را از وى ربود و شکیبایى نیارست. چرا؟ امام حسین علیه السلام روح بود و عبدالله پیکر، پیکر بدون روح نمى تواند زیست کند.
عبدالله به سوى میدان دوید، چون عمو به میدان رفته بود و دیگر باز نگشته بود. کوچولو وقتى به عمو رسید که حسین با پیکره پاره پاره بر زمین افتاده بود و نیرو و توانایى اش را از دست داده بود، دیگر قدرت بر حرکت نداشت ولى اراده آهنین، همچون کوه پابرجا بود.
وقتى که عبدالله به سوى عمو مى دوید، حسین علیه السلام او را بدید، زینب را صدا زد و گفت: خواهرم، عبدالله را نگهدار نگذار بیاید. زینب علیه السلام بدوید و عبدالله را بگرفت و خواست باز گرداند.
عبدالله به مقاومت پرداخت و گفت: به خدا سوگند از عمویم جدا نخواهم شد. زینب علیه السلام او را به خود واگذارد. عبدالله خود را به عمو رسانید، و در کنار عمو بایستاد. ناگهان بدید که ظالمى با شمشیرى آهنگ حسین علیه السلام کرده، عبدالله گفت:
مى خواهى عمویم را بکشى؟ و دست کوچکش را براى عمو سپر قرار داد آن بى رحم دور از انسانیت، دریغ نکرد و شمشیر را فرود آورد، و دست کوچک عبدالله را دو نیمه کرد و به پوستى آویزان گردید! کوچولو به گریه درافتاد، و مادر را صدا زد و به یارى طلبید.
امام حسین علیه السلام با کمال ناتوانى، کوچولو را در آغوش گرفت و به نوازش پرداخت و گفت: صبر کن و در راه خدا حساب کن. خدا تو را به پدران پارسایت ملحق خواهد کرد. پس دست هاى امام حسین علیه السلام به سوى آسمان بلند شد و با خدایش به سخن پرداخت:
بار خدایا! باران آسمانت را از این مردم دریغ کن، و از بهره هاى زمین محرومشان گردان، و به حکومت هاى ظلم و ستم دچار شان ساز. این مردم دعوتمان کردند که یارى مان کنند، ولى بر ما تاختند و به کشتارمان پرداختند...
یزیدیان کوچولو را سر بریدند، و به پدران بزرگوارش ملحق کردند! کوچولو همان گونه که براى عمه سوگند خورده بود، از عمو جدا نگردید و با عمو به سوى بهشت جاویدان رفت. پند عمو را بپذیرفت، تاب آورد، صبر کرد و به مقامى عالى برسید. هر چند شهادت بر کوچولو نیست، ولى عبدالله شهید شد.
کوچولوتر
شهید کوچولوى دیگر که از کوچولو، کوچولوتر بود، او به میدان شهادت نیامد، ولى شهادت یافت. نامش محمد، نواده عقیل، عقیل، عموى بزرگ حسین علیه السلام بوده و از عرب شناسان نامى به شمار مى رفته. کوچولو، پیش از حسین علیه السلام کشته شد، کوچولوتر بعد از حسین علیه السلام کشته شد. کوچولو شهادت عموى خود حسین علیه السلام را ندید. کوچولوتر شهادت عموزاده اش حسین علیه السلام را بدید. کوچولو از پیش رفت و کوچولوتر از دنبال. کوچولو ده ساله بود. کوچولوتر هفت ساله بود. محمد از عبدالله سه سال کوچک تر بود.
همان که امام حسین شهادت یافت، و یزیدیان به سوى خیمه ها تاختند، تا بانوان حرم را اسیر کنند و آنچه هست ببرند! هر چند فضیلت و تقوا، شرافت و بزرگوارى ایمان و عدل بردنى نیست و یزیدیان براى بردن آنها به سوى خیمه ها نتاختند. محمد که پیراهنى بر تن داشت و گوشواره هایش از گوش آویزان بود و همچنان تکان مى خورد، از خیمه اى بیرون شد، هاج و واج بود و مات و مبهوت بدین سو و آن سو مى نگریست.
هر کس به فکر خود بود. بزرگسالان از خرد سالان غافل شده بودند. آتش بود. غارت بود. تاخت و تاز بود، ولى انصاف نبود! رحم نبود! انسانیت نبود! محمد چوبى از چوب هاى خیمه اى را به دست گرفته ایستاده بود، ده سوار بدو نزدیک شدند، از میان آنها هانى حضرمى بدو نزدیک تر شد، نزدیک تر شد تا به کودک برسید.
از اسب خم گردید و با شمشیر کودک را دو نیمه کرد!
کودکى که گناهى نداشت، به میدان نیامد، سلاحى بر دست نداشت، دفاعى نکرد، قدرت گریز نداشت. یزیدیان کودکان ناتوان و بى دفاع را کشتند و نشان دادند که شریرتر از بشر، خود بشر است. (۴۷)
۱-سوره زخرف، آیه ۶۹
۲-کامل الزیارات، ص ۲۴۰
۳-در شناخت فرزندان و اصحاب امام حسین علیه السلام، ص ۱۸ تالیف علامه سید عبدالرزاق مقرم ترجمه حسن طاهرى.
۴-شعر منسوب به ناصر الدین شاه قاجار مى باشد.
۵-صفدر، یعنى کسى که صف دشمن را مى شکافد.
۶-اعلام الورى، ص ۲۴۲
۷-ناسخ امام حسین علیه السلام ج ۲، ص ۳۵۴
۸-مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۷۷
۹-سوره آل عمران، آیه ۳۲
۱۰-ابصار العین، ص ۵۰
۱۱-نفس المهموم، ص ۱۷۰
۱۲-گفته اند مادر جناب قاسم علیه السلام را ام ابى بکر مى گفتند و اسمش رمله بود.
۱۳-منتهى الامال، ج ۱، ص ۷۰۱
۱۴-یاران کوچک امام حسین علیه السلام، ص ۱۸۰، به نقل از ناسخ التواریخ ج ۲، ص ۳۳۲
۱۵-محن الابرار: ترجمه عاشر بحار، صفحه ۲۷۹
۱۶-ابصار العین فى انصار الحسین علیه السلام: ص ۳۵
۱۷-ابصار العین...همان، ص ۳۵
۱۸-کامل الزیارات، به تصحیح علامه امینى ره صاحب کتاب شریف الغدیر، افست چاپ نجف اشرف سال ۱۳۵۶ قمرى، صفحه ۲۵۷.
۱۹-خصایص العباسیه: صفحه ۱۱۹
۲۰-شیخ طوسى از عاشیه روایت مى کند که مى گفت: ندیدم احدى را که در گفتار و سخن شبیهتر باشد از فاطمه علیه السلام به رسول خدا صلى الله علیه و آله.
چون فاطمه علیه السلام به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گفت و دستهاى او را مى بوسید و در جاى خود مى نشاند و چون حضرت نیز به خانه فاطمه علیه السلام مى رفت وى بر مى خاست و از آن حضرت استقبال مى کرد و مرحبا مى گفت و دستهاى پدر را مى بوسید (منتهى الامال: محدث بزرگوار شیخ عباس قمى، چاپ علمیه اسلامیه جلد ۱، ص ۹۷).
۲۱-شیخ کلینى روایت کرده از حضرت ابوالحسن ثالث امام على النقى علیه السلام که مى گویى نزد قبر امیر المومنین علیه السلام: السلام علیک یا ولى الله انت اول امظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتیک الیقین فاشهد انک لقیت الله و انت شهید عذب الله قاتلک بانواع العذاب و جدد علیه العذاب جئتک عارفا بحقک مستبرا بشانک معادیا لا عدائک و من ظلمک القى على ذلک ربى انشاء الله یا ولى الله ان لى ذنوبا کثیره فاشفع لى الى ربک فان لک عند الله مقاما معلوما و ان لک عند الله جاها و شفاعه و قد قال الله تعالى و لا یشفعون الا لمن ارتضى (زیارت پنجم مفاتیح الجنان محدث قمى، انتشارات کتابفروشى و چاپخانه محمد على علمى ص ۶۴۱
۲۲-سوگنامه آل محمد: محمد محمدى اشتهاردى، انتشارات ناصر، چاپ چهارم بهار ۷۲، به نقل از اسرار الشهاده در بندى و معالى السبطین: جلد ۱، صفحه ۴۵۲
۲۳- بررسى تاریخ عاشورا: دکتر محمد ابراهیم آیتى، چاپ دوم، تاریخ چاپ ۱۳۴۷ هجرى شمسى صفحه ۱۱۱ و تاریخ طبرى: جلد ۴، صفحه ۳۱۵.
۲۴-خصال شیخ صدوق: جلد ۱، صفحه ۶۸ امالى صدوق: صفحه ۳۷۳، بحار ج ۲۲، صفحه ۲۷۴ عوالم جلد امام حسین: صفحه ۳۴۹ چاپ اول ۱۴۰۷ قمرى انتشارات مدرسه الامام مهدى علیه السلام، سفینه البحار: ج ۲ صفحه ۱۵۵، منتخب التواریخ صفحه ۲۵۷.
۲۵-ناسخ التواریخ: جلد امام حسین علیه السلام، جز ۲۰، صفحه ۳۴۸، چاپ افست ۱۳۵۱ شمسى
۲۶-تنقیح المقال جلد دوم: آیه الله شیخ عبدالله مامقانى، صفحه ۱۲۸.
۲۷-سوگنامه آل محمد: سفحه ۲۹۹، چاپ چهارم، به نقل از بحار: جلد ۴۵ صفحه ۶۶
۲۸-چهر درخشان قمر بنى هاشم علیه السلام، ج ۱، ص ۱۲
۲۹-در کربلا چه گذشت: ترجمه نفس المهموم، آیت الله محمد باقر کمره اى قدس سره
۳۰-ستارگان درخشان: جلد ۱۵ قمر بنى هاشم علیه السلام، صفحه ۵۴ چاپ پنجم، چاپ اسلامیه.
۳۱-فرسان الهیجاء: جلد ۱، صفحه ۱۹۳.
۳۲-ناسخ التواریخ: جلد ۲، صفحه ۱۹۶، چاپ افست سال ۱۳۵۱ شمسى
۳۳-منتهى الامال، ج ۱، ص ۳۸۵
۳۴-دیوان کمپانى.
۳۵-چهره درخشان قمر بنى هاشم علیه السلام، ج ۲، چاپ دوم، ص ۱۲۳
۳۶-چهره درخشان قمر بنى هاشم علیه السلام، ج ۱، چاپ پنجم، ص ۱۲۳
۳۷-عزاى امام حسین علیه السلام از زمان آدم تا زمان ما، ص ۶۵، از آقاى شهرستانى (سید صالح) از انتشارات حسینیه عماد زاده.
۳۸-ریاض الانساب و مجمع الاعقاب معروف به بحر الانساب، ص ۸۷
۳۹-چهره درخشان قمر بنى هاشم علیه السلام، ج ۲، چاپ دوم، ص ۱۲۳
۴۰-منتهى الامال، ج ۱، ص ۶۹۴ - ۶۹۵ چاپ انتشارات هجرت، ۱۳۷۷
۴۱-منتهى الامال، ج ۱، ص ۶۹۷
۴۲-على اکبر و على اصغر شهید، عماد زاده، ص ۴۹
۴۳-زندگانى چهارده معصوم علیه السلام، عماد زاده، ج ۱، ص ۳۷
۴۴-روایت شده است زمانى که امام حسین علیه السلام با صدایى بلند و غمگینانه ندا در داد که: آیا یاورى هست که مرا یارى کند؟ پایه هاى عرش خدا لرزید و آسمانها گریستند و فرشتگان ضجه زدند و زمین پریشان شد. پس فرشتگان گفتند: پروردگارا این حبیب تو و نور چشم حبیب توست، به ما اجازت فرما تا به یاریش رویم. پس صحیفه اى از آسمان در دست آن حضرت افتاد و هنگامى که به پشت صحیفه نظر فرمود، مشاهده نمود که با خطى روشن و واضح نوشته شده است:
اى حسین! ما مرگ و شهادت را بر تو واجب ننموده ایم و تو مختارى که انتخاب نمایى. و بدان که مقام تو نزد ما محفوظ است و اگر بخواهى ما این گرفتارى را از تو برطرف مى سازیم، بدان که همه آسمانها و زمین و جن و فرشتگان را به فرمان تو در آورده ایم هرگونه مى خواهى به آنان فرمان ده تا این کافران و از خدا بى خبران را نابود سازند، و در آن هنگام همه آسمان و زمین پر بود از فرشتگانى که حربه هایى از آتش در دست داشتند و منتظر فرمان امام حسین علیه السلام بودند. پس هنگامى که مضمون نامه پروردگار خویش را دانست، صحیفه را به آسمان پرتاب کرد و فرمود: پرودگارا! خوش دارم که هفتاد بار یا هفتاد هزار بار کشته شوم و دوباره زنده گردم و همچنان در طاعت و بندگى و دوستى تو باشم، و من از ادامه زندگى بعد از کشته شدن دوستانم، بیزارم.. تا آخرین نامه (این قسمت پاورقى برگرفته شده از کتاب اسرار حسینیه ملا حبیب الله شریف کاشانى، به نقل از معالى السبطین، ج ۲، ص ۹
۴۵-نفس المهموم، ص ۱۸۸
۴۶-منتهى الامال ج ۱، ص ۷۰۵
۴۷-پیشواى شهیدان، حضرت آیه الله سید رضا صدر، ص ۴۱۱
منبع : کتاب چهره درخشان حسین بن علی (علیه السلام)