حدیث ۱ «پیغمبر اکرم(ص) بر روی منبر مسجد مدینه روضه میخواندند».
عن عبدالله بن یحیی قال: دخلنا مع علی(ع) إلی صفین فلما حاذی نینوی نادی صبراً یا عبدالله، فقال(ع): دخلت علی رسول الله(ص) و عیناه تفیضان فقلت: بأبی أنت وأمی یا رسول الله ما لعینیک تفیضان؟ أغضبک أحد؟ قال: لا بل کان عندی جبرئیل فأخبرنی أن الحسین(ع) یقتل بشاطئ الفرات، و قال: هل لک أن أشمک من تربته؟ قلت: نعم فمدّ یده فأخذ قبضه من تراب فأعطانیها فلم أملک عینی أن فاضتا، و اسم الأرض کربلا.
فلما أتت علیه سنتان خرج النبی إلی سفر فوقف فی بعض الطریق و استرجع و دمعت عیناه فسئل عن ذلک فقال: هذا جبرئیل یخبرنی عن أرض بشط الفرات یقال لها کربلا، یقتل فیها و لدی الحسین(ع) و کأنی أنظر إلیه و إلی مصرعه و مدفنه بها، وکأنی أنظر علی السبایا علی أقتاب المطایا و قد أهدی رأس ولدی الحسین(ع) إلی یزید لعنه الله، فو الله ماینظر أحد إلی رأس الحسین(ع) و یفرح إلا خالف الله بین قلبه و لسانه و عذبه عذاباً ألیماً.
ثم رجع النبی(ص) من سفره مغموماً مهموماً کئیباً حزیناً فصعد المنبر و أصعد معه الحسن(ع) و الحسین (ع) و خطب و وعظ الناس، فلما فرغ من خطبته وضع یده الیمنی علی رأس الحسن(ع) و یده الیسری علی رأس الحسین(ع) و قال: اللهم إن محمداً عبدک و رسولک و هذان أطائب عترتی، و خیار أرومتی، و أفضل ذریتی و من أخلفّهما فی أمتی و قد أخبرنی جبرئیل أن ولدی هذا مقتول بالسمّ و الآخر شهید مضرج بالدم.
اللهم فبارک له فی قتله واجعله من سادات الشهداء، اللهم و لاتبارک فی قاتله و خاذله و أصله حرّ نارک و احشره فی أسفل درک الجحیم. قال: فضج الناس بالبکاء و العویل، فقال لهم النبی(ص) : أیها الناس أتبکونه و لا تنصرونه، اللهم فکن أنت له و لیاً و ناصراً ثم قال: یا قوم إنی مخلف فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی و اُرومتی و مزاج مائی و ثمره فؤادی و مهجتی، لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. ألا و إنی لا أسألکم فی ذلک إلا ما أمرنی ربی أن أسألکم عنه، أسالکم عن الموده فی القربی، و احذروا أن تلقونی غداً علی الحوض و قد آذیتم عترتی، و قتلتم أهل بیتی و ظلمتموهم[۱]...
عبدالله بن یحیی گوید ما به همراه امیرالمؤمنین(ع) به صفین رفتیم، هنگامی که آن حضرت به محاذات سرزمین نینوی رسید، ندا کرد: ای عبدالله اندکی صبر کن؛ پس از آن فرمود: روزی بر رسول الله(ص) وارد شدم و دیدم که چشمهای حضرت اشکبار است؛ گفتم: پدر و مادرم فدای شما یا رسول الله! چشمانتان را چه شده است که لبریز از اشک است؟ آیا شخصی شما را به غضب آورده است؟ فرمودند: نه، ولی جبرئیل نزد من بود و به من خبر داد که حسین(ع) در کنار نهر فرات کشته میشود و گفت: آیا میخواهی که از تربت او برای تو بیاورم تا آن را استشمام کنی؟ گفتم: بله، جبرئیل دست خود را دراز کرد و مشتی از خاک و تربت آنجا را برداشت و به من داد و در اثر آن چشمانم بیاختیار از اشک لبریز و اشکهایم جاری شد و نام آن سرزمین کربلاست.
پس از آن، هنگامی که دو سال از این امر گذشت، رسول الله(ص) برای مسافرتی از شهر خارج شدند. در بین راه در جایی از مسیر ایستادند و کلمه استرجاع [انا لله و انا الیه راجعون] را بر زبان راندند و چشمان آن حضرت اشکبار شد، دربارهی این حالت از آن حضرت سؤال شد، ایشان فرمودند: این جبرئیل است که اکنون به من خبر میدهد از سرزمینی در کنار نهر فرات ـ که به آن کربلا گفته میشود ـ که در آن سرزمین فرزندم حسین(ع) کشته میشود. گویا اکنون نگاه میکنم به او و به محل کشته شدن و مدفنش در این سرزمین و گویا نگاه میکنم به اسیران که بر پشت مرکبها نشستهاند، در حالی که سر فرزندم حسین(ع) برای یزید لعنت الله علیه به هدیه فرستاده میشود. به خدا قسم کسی نیست که به سر حسین(ع) نگاه کند و خوشحال شود، مگر آنکه خداوند بین قلب و زبانش اختلاف اندازد و او را به عذاب دردناک معذب گرداند.
پس از این قضیه پیامبر(ص) از سفر خود برگشتند در حالی که غمزده و اندوهناک و دلگیر و محزون بودند، آنگاه بر منبر بالا رفتند و همراه خود حسن(ع) و حسین(ع) را بالا بردند و خطبه خواندند و مردم را موعظه کردند. وقتی که خطبهی خود را تمام کردند، دست راست خود را بر سر حسن(ع) و دست چپ خود را بر سر حسین(ع) نهادند و فرمودند:
خداوندا! به درستی که محمد بندهی تو و رسول و فرستادهی توست و این دو نفر پاکترینهای عترت من و بهترین اصل و حسب من هستند و برترین ذریهی من و بافضیلتترین کسانی هستند که من آنان را در امتم به خلافت و جانشینی خود نصب میکنم و جبرئیل به من خبر داده است که این فرزندم به وسیلهی سمّ کشته میشود و آن دیگری شهید میشود و به خون خود رنگین میگردد. خداوندا! مبارک گردان برای او در کشته شدنش و او را از سادات شهدا قرار بده. خداوندا! مبارک قرار نده برای قاتل او و کسی که او را یاری نکرد و به حرارت آتشت او را بسوزان و در پایینترین طبقات دوزخ او را محشور گردان.
در این زمان صدای ضجه مردم به گریه بلند شد و با بلندترین صدا گریه کردند، آنگاه پیامبر(ص) به آنها فرمودند: ای مردم! آیا بر او گریه میکنید، ولی او را یاری نمیکنید؟ خداوندا! تو خود برای او ولیّ و مددکار باش.
سپس فرمودند: ای قوم، من در بین شما دو چیز گرانبها را به جانشینی میگذارم: کتاب خدا و خاندانم که اصل و حَسَب من و ممزوج با سرشت من و ثمرهی قلب من و جان من [و خونی که در دل من است] میباشند. این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا زمانی که نزد حوض کوثر به سوی من برگردند.
هان! [بدانید و متوجه باشید] که من از شما در این امر چیزی را نمیخواهم مگر آنچه خداوند به من امر فرمود که از شما دربارهی آن بازخواست کنم. بازخواست میکنم از شما دربارهی مودت به خویشان خودم. برحذر باشید از این که فردا در کنار حوض کوثر به ملاقات من بیایید در حالی که عترت مرا اذیت کرده باشید و اهل بیتم را کشته باشید و به ایشان ظلم کرده باشید...
نویسنده:سید علیرضا شاهرودی
پی نوشت:
[۱] ـ بحارالانوار ۴۴/۲۴۷.
منبع : کتاب جلوه های عزاداری در تعالیم اهل بیت(علیهم السلام)