یکى از صحنه هاى تکان دهنده که سند مظلومیت اهل البیت علیهم السلام و شقاوت دشمنان ایشان است ، شهادت فرزند برومند و جوان رشید امام حسین ، حضرت على ابن الحسین است ،
على اکبر جوانى بود بسیار زیبا از پدر اجازه میدان گرفت ، حضرت اجازه فرمود، آنگاه با ناامیدى نگاهى به او نمود و در حالى که چشم از جوان برگرفته بود گریست ،
و عرضه داشت : خدایا بر این گروه شاهد باش ، همانا جوانى در مقابل آنهاست که در خلقت ظاهرى و صفات باطنى و منطق از همه به پیامبر شبیه تر است ، ما هرگاه مشتاق پیامبرت مى شدیم ، به صورت او نگاه مى کردیم ، بارالها برکات زمین را از آنها رفع کن . میان آنها تفرقه انداز و آن ها را پاره کن و حاکمان را هرگز از ایشان خشنود مکن . اینها ما را دعوت کردند تا ما را کمک کنند، ولى بر ما خروج کرده با ما نبرد مى کنند.
سپس حضرت بر عمر ابن سعد فریاد بر آورد و فرمود: تو را چه مى شود، خدا نسل تو را قطع کند و کار تو را بى برکت کند و بر تو کسى را مسلط کند تا بعد از من تو را در بسترت ذبح کند، همچنانکه رحم مرا قطع کردى و رعایت فامیلى مرا با پیامبر نکردى ، سپس با صداى بلند این آیه را تلاوت فرمود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل عمران على العالمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم .
على اکبر بر آن دشمنان حمله نمود، عده بسیارى از آنها را کشت ، به گونه اى که فریاد از جمعیت بر آمد، سپس در حالى که هفتاد نفر را به هلاکت رساند و جراحات بسیار بر بدنش وارد آمده بود، به نزد پدر بازگشت و عرض کرد: پدر جان تشنگى مرا کشت ، سنگینى این آهن (زره ) مرا از کار انداخته است ، آیا جرعه آبى هست که با آن بر این دشمنان قوت یابم ؟
سید الشهداء با شنیدن این کلمات گریست (آب کمترین چیزى است که یک فرزند از پدر مطالبه مى کند، تا چه رسد به على اکبر آن هم با کیفیت در مقابل امام حسین علیه السلام ) حضرت فرمود: وا غوثاه ، پسرم اندکى نبرد کن ، بزودى جدت محمد را ملاقات مى کنى ، با جام خود شربتى به تو مى دهد که هرگز تشنه نشوى .
در برخى روایات آمده است حضرت فرمود: پسرم زبانت را بیاور، زبان او را مکید و انگشتر خویش به وى داد و فرمود این را در دهان بگیر و به نبرد با ایشان برو،
على اکبر به میدان آمد، نبردى سخت نمود، ظالمى با شمشیر بر فرق سرش کوبید، على اکبر خم شد و گردن اسب را با دو دست گرفت ، اسب ایشان را به طرف لشکر دشمن برد، آنقدر با شمشیر بر او زدند که او را پاره پاره نمودند در آخرین لحظه صدا زد: اى پدر این جد من ، رسول الله است که با جام خود مرا به گونه اى سیراب کرد که هرگز تشنه نشوم ، به شما هم مى گوید بشتاب بشتاب ، براى شما هم جامى آماده کرده است تا اکنون بنوشى ،
در این هنگام بود که صداى گریه سید الشهداء بلند شد، با اینکه تا آن موقع کسى صداى گریه حضرت را نشنیده بود، و فرمود: خداوند بکشد گروهى که تو را کشتند، اینها چقدر بر خداوند و هتک حرمت پیامبر جراءت کردند، سپس در حالیکه اشک از چشمهاى حضرت سرازیر بود فرمود: على الدنیا بعدک العفا، دنیا پس از تو ارزشى ندارد.
در این هنگام زینب کبرى با عجله بیرون آمد و فریادکنان خود را بر روى على اکبر انداخت ، امام حسین خواهر را به خیمه بازگرداند و به جوانان فرمود: برادر خود را به خیمه ها ببرید(۱)،
پس بیامد شاه اقلیم الست بر سر نعش على اکبر نشست
سر نهادش بر سر زانوى ناز گفت کى بالیده سرو سرفراز
این بیابان جاى خواب ناز نیست ایمن از صیاد تیرانداز نیست
خیز تا بیرون از این صحرا رویم نک بسوى خیمه لیلا رویم
بیش از این بابا دلم را خون نکن زاده لیلا مرا مجنون مکن
رفتى و بردى ز چشم باب خواب اکبرا بى تو جهان بادا خراب
پی نوشت:
نویسنده:سید محمد نجفی یزدی
۱- نفس المهموم ص ۱۸۸
منبع : کتاب اسرار عاشورا