«ابو مالك فزارى» كه يكى از بزرگان و رهبران قبايل عرب بود، با شنيدن اوصاف پيامبر عاليقدر اسلام صلى الله عليه و آله مشتاق زيارت آن حضرت شد، به همين منظور بسوى مدينه حركت كرد، چون به در خانه پيامبر اسلام رسيد بدون اجازه و در كوفتن وارد خانه شد، عايشه كه يكى از همسران پيغمبر بود نزديك حضرت نشسته بود، حضرت با لحنى متغير به ابومالك فرمود: چرا بدون اجازه وارد شدى؟ ابو مالك گفت: براى بزرگان قوم اجازه گرفتن ننگ است و من براى ورود به هيچ خانه اى اجازه نگرفته و نمى گيرم! حضرت فرمود: اين اخلاق ناپسند از رسوم جاهليت است، حكم اسلام غير از اين حكم است؛ سپس اين آيه را تلاوت فرمود:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» .
«اى اهل ايمان! به خانه هايى غير از خانه هاى خودتان وارد نشويد تا آنكه اجازه بگيريد، و بر اهل آنها سلام كنيد، [رعايت ] اين [امور اخلاقى ] براى شما بهتر است، باشد كه متذكّر شويد».
ابو مالك كه اين ناراحتى را براى پيغمبر بزرگ تصور نمى كرد، براى تسكين آن حضرت عرض كرد: چرا ناراحت شديد؟ آيا به خاطر آن بانويى بود كه نزديك شما نشسته بود؟ اگر مى خواهيد به نفع شما از زيباترين زنان (كنايه از زن خودش بود) پياده شده تو نيز پياده شوى (يعنى همسران خود را با يك ديگر عوض كنيم) حضرت فرمود: اين روشِ زشتِ ايام جاهليت است و در اسلام ممنوع و حرام مى باشد، هنگامى كه ابومالك بيرون رفت عايشه پرسيد: اين مرد كه بود؟ فرمود: اين مرد با همه حماقتش فرمانرواى بزرگ قومش بود .
منبع : پایگاه عرفان