وجود مقدس حضرت حق بنابر آيات قرآن مجيد قلب را مركز فهم و درك حقايق قرار داده است، و مردمى را كه از اين عضو بسيار مهم كه از اعظم نعمت هاى الهى است براى درك حقايق و رسيدن به اسرار هستى استفاده نكنند مورد حمله سخت قرار داده است، و آنان را مستحق عذاب دوزخ ميداند.
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ:
و يقيناً بسيارى از جنيان و آدميان را «به خاطر اين كه به اختيار خود كفر و شرك را انتخاب ميكنند» براى دوزخ آفريده ايم زيرا آنان را دل هائى است كه به وسيله آن معارف الهى را در نمييابند و چشمانى است كه توسط آن، حقايق و نشانه هاى حق را نظر نميكنند، و گوش هائى است كه به وسيله آن سخن خدا و پيامبران را نميشنوند آنان مانند چهارپايان بلكه گمراه تراند، اينانند كه بيخبر و غافل از معارف و آيات خدا هستند.
أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها:
آيا در قرآن نميانديشند، تا حقايق را بفهمند، يا بر دل هايشان قفل هائى قرار دارد؟!
انسان با حركت مثبت قلب كه فهم حقايق و معارف پس از مطالعه در كتاب هستى و كتاب هاى علمى است، به رشد و كمال و مقامات عالى انسانيت ميرسد، و با به كارگيرى قلب براى فهم معارف حقه، به ايمان و اكمل ايمان، و يقين و اكمل يقين دست مييابد، و به حسنات اخلاقى و اعمال صالحه آراسته ميشود، و چراغ هدايت ديگران ميگردد، و به اوج عبادت رب و خدمت به خلق ميرسد، و دنيا و آخرت خويش را آباد و به تحصيل رضاى حق و بهشت عنبرسرشت موفق ميگردد.
قلب هميشه از باب رحمت پروردگار آمادگى دارد كه زمينه بصيرت و آگاهى و علم و عمل را براى انسان فراهم نمايد، و واسطهاى ميان انسان و خداست كه هرگز از اين ميدان بيرون نميرود، و در صورت محجوب نمودنش با معصيت و گناه، و باز داشتنش از فعاليت به وسيله طغيان و عصيان، با توبه و انابه به فعاليتش باز ميگردد و انسان را به قرب و لقاى حق ميرساند.
يهود عنود برخلاف ماهيت آفرينش قلب، و مايه فطرت و نورى كه در آن است به قلب افترا و تهمت ميزدند كه قلب ما از فهم حقايق و معارفى كه محمد آورده عاجز است، و در پوششى قرار دارد كه نميگذارد آنچه را قرآن ميگويد درك كنيم و بفهميم.
سخنان دعوت كنندگان به حق در قلوب ما راه ندارد، و تشخيص حقايق از غير حقايق براى ميسر نيست.
اين بافته خيالات و هواها و شهوات خود را به زبان جارى ميكردند و بر آن اصرار ميورزيدند تا پيامبراسلام را از هدايت كردنشان به اسلام مأيوس نمايند و نهايتاً حضرت با حرصى كه نسبت به هدايت مردم داشت آنان را رها كند، و آنان هم چنان بيرادع و مانع چند اسبه در ميدان فساد و گناه بتازند، و اين چند روزه دنيا را به شكم بارگى، و شهوت رانى، و غارت اموال مردم و رياست بر عوام و جاهلان بگذارنند و از مسئوليت ها و تكاليفى كه حضرت حق بر عهده انسان نهاده بگريزند.
گروهى غلف را به معناى ظرف و گنجينه گرفته و منظور از غلف را در زبان يهود اين معنا دانسته اند: كه قلوب ما گنجينه هاى پوشيده از معارف و علوم و آگاهى است و ما را نيازى به آنچه محمد آورده نيست، و اين دين و آئين مخصوص توده عوام و بيسواد و بيسر و پاست!!
اگر يهود اين را ميگفتند نشان از غرور و كبر و خودپسندى آنهاست، و اقامه اين مسئله باطل براى اين بود كه خود را از هر مؤاخذه و مسئوليتى بركنار نمايند، و از پى اين ادعا باز به تاخت و تاز خود در ميدان خطا و گناه ادامه دهند، و به غارت اموال و افكار مشغول باشند و به قول معروف دو روزه دنيا را به خيال خود خوش بگذرانند و از كشيدن بار هر مسئوليتى راحت باشند.
ولى به فرموده قرآن مجيد اينطور نبود كه ميگفتند: و قلبشان اينگونه كه ادعا ميكردند نبود، بلكه آنقدر از خدا دور شده بودند كه از شمول رحمت حق كه از آثارش هدايت شدن به اسلام بود محروم گشته و در كفرشان ماندند، و به خاطر كفرشان دچار لعنت خدا گشته از به دست آوردن فيوضات الهيه بازماندند و دنيا و آخرتشان را از دست دادند، و جز اندگى از آنان كه قلب را براى فهم حق بگار گرفتند ايمان نياوردند.
منبع : پایگاه عرفان