
حكمت در توجه به مسائل عالى الهى
منابع مقاله:
کتاب : عرفان اسلامى جلد ششم
نوشته: حضرت آیت الله حسین انصاریان
عارف بزرگ سيد احمد موسوى حايرى مىگويد:
طالب حضرت حق جلّ و علا را شايسته آن است كه چون عزم به خوابيدن نمايد، محاسبه اعمال و افعال و حركات و سكنات صادره از خود را از بيدار شدن شب سابق تا آن زمان تماماً و كمالًا نموده و از معاصى و اعمال ناشايسته واقعه از خود، پشيمان شده و توبه حقيقى نموده و تصميم بگيرد كه انشاء اللّه در مابعد عود ننموده، بلكه تلافى و تدارك آن را در ما بعد بنمايد و متذكر شود كه:
«ألنَّوْمُ أخُ الْمَوْتِ».
خواب برادر مرگ است.
[اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها] «1».
و خداست كه روح [مردم] را هنگام مرگشان به طور كامل مىگيرد و روحى را كه [صاحبش] نمرده است نيز به هنگام خوابش [مىگيرد].
تجديد عهد به ايمان و شهادتين و عقايد حقه نموده، با طهارت رو به قبله «كما يجعل الميت فى قبره» به نام خدا استراحت نموده و به مقتضاى آيه شريفه در مقام تسليم روح خود به حضرت دوست جلّ و علا بر آمده بگويد:
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست |
روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم «2» |
|
مشغول توجه به حضرت حق جلّ و علا و تسليم خود به او شده تا او را خواب بربايد و ملتفت آن باشد كه چون خواب رود به سراسر وجودش از روح و بدن در قبضه قدرت حضرت حق جل و علا خواهد بود، بحدى كه حتى از خود غافل و بىشعور مىشود و اگر اعاده روح به بدن نفرمايد، موت حقيقى خواهد بود، چنان كه در آيه شريفه مىفرمايد:
[فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى] «3».
و خداست كه روح [مردم] را هنگام مرگشان به طور كامل مىگيرد و روحى را كه [صاحبش] نمرده است نيز به هنگام خوابش [مىگيرد].
چه بسيار كسانى كه خوابيدند و بيدار نشده، تا روز قيامت سر بر نداشتند، پس اميد برگشتن به دنيا دوباره نداشته باشد مگر به تفضل جديدى از حضرت حق جل و علا و در بر گردانيدن روح او را به بدن به لسان حال:
[قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ] «4».
پروردگارا! مرا [براى جبران گناهان و تقصيرهايى كه از من سر زده به دنيا] بازگردان؛* اميد است در [برابر] آنچه [از عمر، مال و ثروت در دنيا] واگذاشتهام كار شايستهاى انجام دهم.
لهذا چون از خواب برخيزد، اولًا متذكر نعمت اعاده روح كه به منزله حيات تازهاى است از حضرت حق جلّ و علا شده، حمد و شكر الهى بر اين نعمت چنان كه فرموده و سجده شكرى بر اين نعمت چنانكه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود ادا نموده، ملتفت آن شود كه چندين هزارها اين خواهش را از او درخواست نموده و به غير از:
[كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها] «5».
[به او مىگويند:] اين چنين نيست [كه مىگويى] بدون ترديد اين سخنى بىفايده است كه او گوينده آن است.
جوابى نشنيدهاند.
كمال مرحمت از حضرت حق جلّ و علا درباره او شده كه خواهش او را اجابت فرموده و او را دوباره به دنيا ارجاع فرموده، اين حيات تازه را غنيمت شمرده و كمال همت بر آن گمارد كه انشاء اللّه تعالى تجارت رابحه نموده كه براى دفعه ديگر كه به اين سفر رود او را مدد حيات ابدى بوده باشد.
و پوشيده مباد بر طالب حق جلّ و علا كه علاوه بر اين كه ساير اشيا و موجودات غير از حضرت حق جلّ و علا در معرض فنا و زوال هستند و لهذا شايسته مطلوبيت نيست، ممكن بما هو ممكن را هيچ موجودى نافع و مفيد نيست جز حضرت حق جلّ و علا، چه هر آنچه به حضرت او جلّ و علا در قبضه قدرت اوست جلّ و علا و لهذا هيچ موجودى غير از او نه در زمين و نه در آسمان و نه در دنيا و نه در آخرت شايسته مطلوبيت براى شخص عاقل و دانا نيست.
و اگر فرض شود كه شخص عاقل چيزى غير از او طلب نمايد، پس بالضرورة واليقين مطلوب بالذات نخواهد بود، بلكه مطلوب بالغير خواهد بود، مانند مطلوبيت دين و ايمان و آخرت و محبت و معرفت او جل و علا و دوستان او چون پيامبر و ائمه هدى عليهم السلام و عبوديت و طاعت نسبت به او و ايشان عليهم السلام و رضا و تسليم و ساير اخلاق محموده و ملكات پسنديده كه محبوبيت و مطلوبيت و مفيد بودن آنها به اعتبار اضافه به حضرت اوست جل و علا نه علاقه بالذات و فى نفسه به آنها.
لهذا شايسته براى عاقل چنان است كه صرف نظر و همت طلب از جميع اشيا غير از او نموده و به مقتضاى:
[قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ] «6».
بگو: خدا، سپس آنان را رها كن.
همت طلب را منحصر در او نموده و او را بذاته و بنفسه قرار داده بگويد:
ما از تو نداريم به غير از تو تمنا |
حلوا به كسى ده كه محبت نچشيده «7» |
|
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را.
پس غنيمتى در اين حيات تازه جز از طلب او جل و علا منظور نداشته باشد و در تمام آنات و لحظات و حركات و سكنات نظر به او جل و علا داشته و او را حاضر و ناظر در جميع اوقات بداند، تا وقت خوابيدن در شب آينده.
و از اين بيان معلوم مىشود كه قبيحترين قبايح براى چنين كسى صرف همت نمودن است به مشتهيات و مستلذات و امور معاش خود مانند بطن و فرج و غير ذلك.
و لذا شايسته است بالمره غفلت از امور مزبوره نموده و به هيچ وجه التفات به امورات مذكوره ننمايد و اگر از باب ضعف نفس قهراً التفات به امورات مزبوره بشود. چون نه از او و نه از غير او جز از حضرت حق جلّ و علا كارى برنمىآيد، پس امورات خود را تسليم و تفويض به حضرت او جلّ و علا نمايد.
به جد و جهد چو كارى نمىرود از پيش |
به كردگار رها كرده به مصالح خويش «8» |
|
بر بنده بندگيست و روزى و ساير مصالح بر عهده آقاى اوست و اقبح قبايح دست بر داشتن از بندگى و اهتمام او در امور خويش (بالاستقلال و بدون توكل و هماهنگى با دستورهاى الهى در كليه امور) مىباشد.
پس لازم و واجب بر طالب حق، كمال اهتمام است در اطاعت و بندگى و رفتن به حضور و دربار او جل و علا به كمال شوق و تضرّع و تذلّل و ابتهال و چون توجه به حضرت او به قلب است و حضور و ظهور و جلوهگاه او جلّ جلاله قلب است، بلكه در تمام موجودات مظهرى و مجلايى اتم و اكمل از قلب مؤمن براى او جلّ و علا نيست كه:
لا يَسَعُنى أرْضى وَلا سَمائى وَلكِن يَسَعُنى قَلْبُ عَبْدِىَ الْمُؤمِنُ «9».
زمين و آسمانم، گنجايش تجلى حقيقى مرا ندارد، اما دل بنده مؤمنم داراى چنين گنجايش و وسعتى است.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد |
قرعه فال به نام من ديوانه زدند «10» |
|
[إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ] «11».
يقيناً ما امانت را [كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است] بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم و آنها از به عهده گرفتنش [به سبب اين كه استعدادش را نداشتند] امتناع ورزيدند و از آن ترسيدند و انسان آن را پذيرفت.
كمال اهتمام طالب بعد از توجه به حضرت حق جل و علا كه تعبير از آن به ذكر مىشود، معرفت و نفس است كه تعبير مىشود به تفكر و انفس كه:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.
هر كس خود را بشناسد خدا را مىتواند بشناسد.
[وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ] «12».
و [نيز] در وجود شما [نشانههايى است] آيا نمىبينيد؟
[سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ] «13».
به زودى نشانههاى خود را در كرانهها و اطراف جهان و در نفوس خودشان به آنان نشان خواهيم داد تا براى آنان روشن شود كه بىترديد او حق است.
لهذا، طالب حق را به غير از دل و دلبر كارى نيست، بلى من باب المقدمه بر او لازم است تطهير و تنظيف قلب از ارجاس و انجاس كه مقصود اخلاق رذيله بوده باشد، بلكه از ما سواى حق جلا و علا كه تعبير از آن مىشود به تخليه و آرايش قلب و صيقل دادن آن است به اطاعات و عبادات و صفات حسنه و اخلاق كريمه تا قابليت ظهور حضرت حق جل و علا را بيابد كه تعبير از آن مىشود به تجليه و تحليه.
[إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً] «14».
جز اين نيست كه همواره خدا مىخواهد هرگونه پليدى را از شما اهل بيت [كه به روايت شيعه و سنى محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين عليهمالسلاماند] برطرف نمايد و شما را چنان كه شايسته است [از همه گناهان و معاصى] پاك و پاكيزه گرداند.
فدايت! اگر عمل كنى همين قدر بس است و اگر عاملى نباشد، درد و غصه در دل باشد بهتر از آن است كه عبث اظهار كند و كسى گوش به درد دل او نكند.
حكمت در حقيقت دنيا و آخرت
صاحب نفس زكيه و انفاس قدسيه آخوند ملا حسينقلى بهارى، گرفتاران چاه طبيعت و اسيران هوا و هوس را اين چنين موعظه فرمودهاند:
اى همبازى اطفال و اى حمال اثقال! اى محبوس چاه جاه و اى مسموم مارمال! اى غريق بحر دنيا و اى اسير همومات آمال! مگر نشنيدهاى و نخواندهاى:
[إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ] «15».
زندگى دنيا فقط بازى و سرگرمى است.
و نشنيدهاى فرموده: آن حكيم غيبدان، منزه از عيب و شين را كه به فرزند ارجمند خطاب كرده:
بُنَىَّ إنَّ الدُّنْيا بَحْرٌ عَميقٌ قَدْ غَرَقَ فيهَا عالَمٌ كَثيرٌ «16».
فرزندم! دنيا دريايى عميق است كه در آن جهانيانى غرق شدهاند.
و حقير عرض مىكنم: «عن تحقيق و نحن منهم».
و اگر بخواهى عمق درياى حكمتش را بفهمى در حقيقتِ لفظ بحر عميق فكر نما، ببين چقدر از جواهر حكمت در اين صندوق كوچك براى متفكران به عنوان هديه درج فرموده، همين قدر بدان دريا نهنگ دارد، ماهى دارد، جانورهاى عجيبه آن بسيار، مهالك غريبه آن بىشمار، جزاير هولناكش زهره شيران را آب و كوههاى سهمناكش چه بسيار مردمان را ناياب نموده، اصل و ميدان اين دريا از ظلمات جهل ناشى شده است و در اوديه اراضى قلوب اهل غفلت جا دارد.
امواج آمالش بسى كشتىهاى عمر را به باد داده و جبال هموم و غمومش بسا پشتهها از كشتهها نهاده، مارهاى معاصى مهلكه آن چه بسا اشخاص را به سمّ خود هلاك كرده، نهنگهاى اوصاف مذمومه آن دريا چه كسان را فرو برده و آب محبت تلخ و شورش چه مردمان را كور و چه چشمها را بىنور نموده، هر كه در اين دريا غرق شد سر از گريبان نار جحيم بيرون آورده و در عذاب اليم خواهد ماند!!
آدمهاى اين ديار نسناس و سياحت ايشان در اين ديار به ساحت وسواس است.
راهزنانش جنود ابليس و اسلحه جنگشان خدعه و تلبيس است، اگر از عمق اين دريا بپرسى عرض خواهم كرد كه انتها ندارد و اگر باور ندارى به غواصان اين دريا، يعنى اهل دنيا از اولين و آخرين نظر نما و ببين كه همگى در آن غرق شده، احدى به قعر آن نرسيده و اگر بهتر مىخواهى بفهمى به حال خراب خودت نگاه كن و ببين كه هر قدر داشته باشى باز زياده از آن را طالبى و حرصت در جايى توقف نمىكند.
اى آقاى من، اين دنيا چگونه مردم را بخاك سياه نشانده و قلوب ايشان را كه براى محبت و معرفت خلق شده، طويله اسب و استر نموده، جوارحشان از قاذورات گنديده و دلهاشان آنى خضوع و خشوع نديده و ذرهاى ذوق حلاوت را نچشيده، نه در نهادشان از توبه اثرى و نه در اوهام و تفكر نحس ايشان از خداوند جلّ جلاله خبرى!!
شب و روز به سيف و سنان و لسان، عرض و مال و عصمت مسلمانان را پارهپاره مىكنند، قلوبشان خالى از ذكر و فكر و مملوّ از حيله و مكر است، دست عقل را بسته و دست هوا را گشاده، چه زخمها از آن دستها بر كبد دين رسيده و چه مصيبتها در شرع شريف برپا شده.
لباس خداييان را كنده و جامه فرنگيان را پوشيده، اطعمه و اشربه اسلام را بدل به زهر و زقّوم نصارى و دهريان نمودهاند.
وظايف شرع را متروك و آداب كفر را مسكوك داشتهاند، بازار كفر و شرك در بلادشان معمور و آباد و سوق اسلامشان مخروب و بر باد، وافضيحتاه! عسكر در بلاد وجود ما منصور و مسرور و لشگر اسلام مقتول و مأسورند!!
نه ما را در عاقبت كارمان فكرتى و نه از سياستهاى الهيه كه بر امم ماضيه رسيده عبرتى، قضيه هايله ابابيل را شوخى و قصه فرعون و قابيل را مزاح پنداشتهايم، زمينى كه قارون را با گنج بسيار فرو برده با پاى كج و گنجها موجود است.
جان من، آن بادهايى كه به آنها قوم هود را تأديب نمود حال هم آن قادر حليم را مطيعند، اگر تو از اطاعت امر آن سلطان عظيم الشأن جرأت نموده سر پيچيدهاى، خاك و آب و باد و كلوخ و سنگ، ذليل و منقاد اويند.
بلى، گول صبر و حلمش را خوردهاند، از حكمرانى عظيم او غافل شده، لباس شرم و حيا را كنده، قدم جرأت را پيش گذاشته، در حضور عزّ و جلالش مرتكب معصيت او شده، مگر نمىبينى چگونه حكم محكم او در سماوات و ارضين جارى است، مگر نخواندهاى كه يوم نشور آسمانها منشور مىشوند.
بلى، چه گويم از شر آن روز پر آه و سوزى كه قلوب خائفان را از خوفش گداخته، چگونه گداخته نشود، دلهايشان از روزى كه زمين آن، آتش سوزان و صراطش تيزتر از شمشير برّان است، عقلها پرّان و اشكها ريزان است.
نجومش منتشر و مردمانش چون جراد منتشر، هولش عظيم و انبيا در اضطراب و بيمند.
اخيار مدهوش و ابرار بيهوشند، شدائدش بسيار و محنتش بىشمار است، آفتاب بالاى سر و زمين چون كوره آهنگر، بدنها در عرق غرق و لحوم و عظام در سوز و حرق، جهنم دورشان را گرفته و راه فرار بر ايشان بسته، ظالم شرمسار و عادل اشكبار، نامهها پرّان بر يمين و يسار، مردم در دهشت و انتظار، ملائك غلاظ و شداد در تردد و عقوبت الهيه بر مرده و عصات در تشدّد، يكى از اسامى آن روز يوم الحساب است و ديگرى يوم التناد، از طرفى منادى با خنده و بشارت ندا مىكند:
يا أهْلَ الْجَنَّةِ ارْكَبُوا.
اى اهل بهشت، سوار شويد.
و از جاى ديگر ندا مىكند كه:
يا أهْلَ النَّارِ اخْسئُوا.
اى اهل آتش، دور شويد.
يكى را خلعت مىبخشند و ديگرى را مىكشند، طايفهاى سرمست شراب طهور و قومى جگرهاشان قطعه قطعه از ضريع و زقّوم.
ماندهام حيران، نمىدانم از قهرش بيان كنم يا از مهرش بگويم، اهل قهرش خاكيان و اهل مهرش افلاكيانند، يعنى اشخاصى كه خود را به افلاك نوريه رساندهاند، اعتنايى اصلًا به اين افلاك ندارند، جسمشان جان و جانشان در عرش رحمان.
اى به فداى قلوبى كه نور الهى جل جلاله در آنها تابان و جلالت مرتبهشان بىپايان، خود را از عالم گسسته و به عالم انوار پيوسته، منور به انوار معرفت و مخلّع به خلعت محبت، زهدشان پشت پا به دنيا زده، توكلشان سر از گريبان توحيد بيرون آورده، از خلق عالم رميده و به مقام قرب آرميده، فكرشان نور، ذكرشان نور و باطن و ظاهر و جسم و جان و خيال و عقل و جنان همه نور و غرق درياى نور، بس است من ناپاك كجا و مدح و وصف پاكان كجا، امثال ما بايد در تدبير ترك معصيت باشيم، اگر اصل ايمان را محكم كرده باشيم.
دنيا، چنان ما را فريب داده و كر و كور كرده است كه امثال اين مواعظ در قلوب قاسيه ما اثرى نكند، همينقدر مىدانم كه تكليف مريض رجوع به طبيب است و اطاعت او و تكليف طبيب معالجه حال مريض.
خداوندا! قلوب مريض را با حكمت مداوا كن، الها! دست اين افتادگان از راه و بيچارگان وامانده را بگير، اى رحمان دنيا و رحيم آخرت! گذشته عمر به تباهى رفت، نسبت به آينده ناچيزى كه مانده عنايتى كن كه اگر نظر لطفت نباشد، دچار خزى دنيا و عذاب آخرت خواهيم بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- زمر (39): 42.
(2)- حافظ.
(3)- زمر (39): 42.
(4)- مؤمنون (23): 99- 100.
(5)- مؤمنون (23): 100.
(6)- انعام (6): 91.
(7)- سعدى.
(8)- حافظ.
(9)- عوالى اللآلى: 4/ 7، حديث 7.
(10)- حافظ.
(11)- احزاب (33): 72.
(12)- ذاريات (51): 21.
(13)- فصلت (41): 53.
(14)- احزاب (33): 33.
(15)- محمد (47): 36.
(16)- الكافى: 1/ 10، كتاب العقل والجهل.