فارسی
جمعه 02 آذر 1403 - الجمعة 19 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

حکایت من از اين در نمى‏روم‏

 

از زنى از شايستگان از عباد حق نقل شده:

چون نماز شب را بجاى مى آورد بالاى بام مى رفت، پيراهن و روبند بر خود محكم مى كرد و مى گفت: خدايا! ستارگان درآمدند و به تاريكى شب هجوم آوردند، چشم ها خوابيد، پادشاهان در به روى همه بستند، هر عاشقى با معشوق خلوت كرد و من در برابر حضرت تو ايستاده ام. آن گاه به نماز روى مى كرد تا سحر مى رسيد و صبح صادق از پى آن آشكار مى گشت، مى گفت: اى خداى من! امشب گذشت و امروز آمد، اى كاش مى دانستم ديشبم را قبول كردى تا به خود تهنيت بگويم، يا نپذيرفتى تا عزا بگيرم، من تا هستم همينم چنانچه تو همانى، به عزّتت قسم اگر از پيشگاهت مرا برانى من از اين در نمى روم؛ زيرا آن اطلاعى كه من از جود و كرم تو دارم نمى گذارد از اين در نااميد شوم!!

 


منبع : پایگاه عرفان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

گفتگوى حضرت سجّاد عليه السلام با جابر در مسئله ...
حكايتى از رمى جمرات‏
به امید کرم
من از آن عمل توبه كردم‏
به وقت سه گناه‏
حكايتى در عبرت‏
عبادت‏هاى خلاف دستور حق‏
چه نيكوست اجر عمل كنندگان‏
قطع طواف كرديد؟!
استغفار ماهيان دريا براى طالب علم

بیشترین بازدید این مجموعه

بيست و چهار خزانه براى بيست و چهار ساعت
اذكار باطل از دامن فرق باطل
حكايت گرگان و كرمان‏
حكايتى از رمى جمرات‏
گردنبند با برکت حضرت زهرا(س)
حکایت خدمت به پدر و مادر
شهادت حق‏
حالتان چطور است؟
من از آن عمل توبه كردم‏
از على آموز اخلاص عمل‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^