فارسی
سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 - الثلاثاء 27 شوال 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ترجيح خدا بر همه چيز

در تفسير «روح البيان» آمده است :در زمان هاى دور ستمگرى قصر با شكوهى بنا كرد ، آن گاه از باب تكبّر و غرور فرمان داد كسى به آن قصر نزديك نشود و گفت : مجازات تخلّف از اين فرمان قتل است .او تصوّر مى كرد ، جز آشنايان ، هر كس به آن قصر نزديك شود ، قصد سويى دارد ، از اين رو آن فرمان ظالمانه را صادر كرده بود .يكى از مردان الهى با زحمت زياد به او راه يافت و او را نصيحت كرده از عقوبت آن همه ظلم ترساند ، ولى نصايح آن سالك راه در او اثرى نكرد ، آن مرد از آن شهر كه در آن ، آن همه ظلم مى ديد و توان جلوگيرى از آن را نداشت هجرت كرد و در منطقه اى خارج از آن محدوده از نى و چوب اتاقى براى عبادت و خدمت بنا كرد . روزى آن ستمگر با يارانش در قصر بود ، فرشته مرگ به صورت جوانى در برابر ديدگان آنان ظاهر شد و دور قصر مى گشت و به آنان چشم مى دوخت ، بعضى از نزديكان گفتند : ما جوانى را در حال گردش به دور كاخ مى بينيم ، ستمگر جلوى پنجره آمد و او را ديد گفت :اين راهگذر ديوانه و حتماً غريب است ، يكى برود و او را از زندگى راحت كند .يك نفر از آنان براى اجراى فرمانِ شاه حركت كرد ، به محض حمله ، قبض روح شد و مُرد . به آن ستمگر گفتند : نديم كشته شد ، سخت برافروخته شد ، فرمان داد يكى برود و او را بكشد ، دوّمى هم قبض روح شد .ستمگر سخت عصبانى شد و خودش رفت ، فرياد زد : كيستى كه علاوه بر نزديك شدن به قصر من دو نفر از ياران ما را كشتى ؟ گفت : مگر مرا نمى شناسى ، گفت : نه ، گفت : من فرشته مرگم .
سلطان از شنيدن نام او بر خود لرزيد و شمشير از كفش افتاد ، خواست فرار كند فرشته مرگ گفت : كجا مى روى ؟ من مأمور گرفتن جان توام ، گفت : به من مهلت بده ، براى وصيت و خداحافظى نزد اهل و عيالم بروم ، ملك الموت گفت : چرا كارهاى نيكو را در زمانى كه مهلت داشتى انجام ندادى ؟ اين را گفت و جان آن ظالم را گرفت .از آنجا نزد آن مرد خدا رفت و گفت : بشارت كه من عزرائيل هستم شر آن ستمگر را از سر مردم بريدم ! آن گاه خواست برگردد خطاب رسيد : اى ملك الموت ! عمر بنده صالح من سر آمده است ، او را نيز قبض روح كن . ملك الموت گفت : هم اكنون من مأمور قبض روح تو شدم ، گفت : مرا مهلت مى دهى تا به شهر رفته با زن و فرزندانم عهدى تازه كنم و با آنان خداحافظى نمايم ؟ خطاب رسيد : به او مهلت بده ، فرمود : مهلت دارى ، قدم اول را كه برداشت لحظه اى در فكر رفت و از رفتن پشيمان شد ، گفت : اى ملك الموت !
من مى ترسم با ديدن زن و بچه تغييرى در من حاصل شود و به خاطر آن تغيير از عنايت حق محروم شوم ، من نمى خواهم ملاقات با زن و فرزند را به لقاى او ترجيح دهم ؛ مرا قبض روح كن كه خدا براى زن و فرزند من از من بهتر است!



منبع : بر گرفته از كتاب داستانهاي عبرت اموز استاد حسين انصاريان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

جلوگيرى از حج‏
شعوانه و توبه
حكايت بهلول نبّاش‏
رسم عاشقی مردان خدا
با شروط آن‏
حکایت صبر ديندارن بر مصائب‏
رضايت بر فقر
پیش خرید خانه‌های بهشت
در انتظار كاروان حسينى‏
انفاق امام على(ع)

بیشترین بازدید این مجموعه

شعوانه و توبه
صبر ديندارن بر مصائب
حكايت بهلول نبّاش‏
حكايت ميرغضب و نان و نمك مجرم‏
حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب‏
حضرت اسماعيل عليه السلام و نماز
جلوگيرى از حج‏
افشاگرى شجاعانه طِرِمّاح عليه باطل‏
انفاق امام على(ع)
فرشتگان آگاه از نيت‏

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^