به امام سجاد (ع)
مانده ام از کجا شروع کنم،پای شعرم به درد زنجیر است
واژه هایم به گریه افتادند،چه شروعی!چقدر دلگیر است !
یک طرف بوی درد می آید،بستری غرق در ستاره شده
یک طرف بوی خون و خاکستر،همه جا ازدحام شمشیر است
آتش افتاده بر دل صحرا ،دارد از التهاب می سوزد
همه جا می شود عطش باران،آب از آب بودنش سیر است
زل زده آسمان به قلب زمین،بوی خورشید تازه می آید
نبض تاریخ تند تر شده است،لحظه ای بعد ظهر تقدیر است
چه بگویم خدا؟ ! زبانم لال ،قلم اینجای شعر می شکند
هر طرف می رود تنی بی سر،زیر آوار نیزه و تیر است
به کجا می برید سرها را؟،امْ حَسِبْتَ! صدای صوت کیست؟
سنگ ها لحظه ای سکوت کنید،ضربه هاتان بدون تاثیر است
بدرقه می کنید با آتش ،تا کجا کودکان غم زده را
آی مردم!چگونه می خوابید؟،قهرمانی اسیر زنجیر است
از لبش ذوالفقار می جوشد،تیز تر از همیشه های خودش
کربلا زنده می شود با او ،خواب شیطان بدون تعبیر است
منبع : حسنا محمد زاده