شهر شام و شروع ماتم بعد
همه در دست نیزه و نیرنگ
چه شده شهر غرق در شادی
آن طرف آتش و هزاران سنگ
............
ای امان از دل رباب حزین
دل زینب هماره بی تاب است
بین سرها ، سری بود کوچک
بر سر نی، علی که در خواب است
..............
کاروانی اسیر آمده است
هلهله، شادی و جسارت ها
بهر این قافله شده تکرار
قتل و غارت پی اسارت ها
.................
گویمت من هماره تکراریست
داستان سه ساله، زخم نمک
میخ در پشت فاطمه لرزاند
مادر و شهر شام و باغ فدک
....................
دختری که عزیز سقا بود
این رقیه همش زمین خورده
تا که نام عمو به لب آورد
تازیانه ز دست کین خورده
.....................
آه دور است چشم آب آور
آتشی دور خیمه ها افتاد
بعد عباس، سیلی و غارت
غصه بر قلب و جان ما افتاد
...................
دیدی از روی نی، پدر جانم
این همه احترام نامردان
پُر تاول شده، همه بدنم
بوده ام زیر تیغ بی خردان
منبع : محمدمهدی عبدالهی