دست خالی ٬ در امتداد نیاز ٬ سمت شش گوشه ی مطهر رفت
در کشاکش میان گریه و بغض ٬ دل به دریا زد و به کوثر رفت
می چکید از دو چشم ابیاتی ٬ مثنوی وار ٬ گرم و شور انگیز
می کشید از صمیم دل آهی ... که به اقلیم عشق بی سر رفت
به چه تشبیه می توان کرد این التماس دو چشم خونین را ؟
آبشار همیشه ؟ ابر بهار ؟ باید از واژه ها فراتر رفت !
شاعر از واژه ها فراتر رفت ٬ هم دم لحظه های ابر خیال
به غروبی که یک کبوتر سرخ ٬ تا خدا مست و بی سر و پَر رفت
ابر افکار سیل هق هق شد ... گوشه یی زیر گنبدی از نور
" السلام علیکْ مبداء عشق ! "
و دلش سوخت
شد کبوتر
رفت !
منبع : علی دهقانی