واكنش اصحاب
اكنون نوبت اصحاب با وفا و عاشقان لقاءالله است كه حرمت اهل بيت (عليهم السلام) را پاس داشتند و رعايت ادب را در پاسخ، پيشي نگرفتند و چون در رتبت بعد، نوبت به آنها رسيد، يكي بعد از ديگري زمزمه ي عشق و سرود محبت و آواي دلنشين ايقان و معرفت سر دادند و حسين(ع) را به عنوان قبله ي آمال و طريق وصول به قله كمال و مظهر تام صفات جلال و جمال، توصيف كردند. مگر ممكن است كسي كه گم شده خود را بازيافته و دامن معشوق و محبوب خود را باز گرفته، از راه بازگردد و مسيري ديگر انتخاب كند؟!
مسلم بن عوسجه گفت: «اگر تو را رها كنيم، پيش خداي خود چه عذري داريم؟! تا اين شمشير را در كف دارم، مي جنگم و اگر هيچ سلاحي نداشته باشم، با سنگ مبارزه مي كنم، تا همراه تو بميرم».(1)
سعيد بن عبدالله مي گفت : «اگر هفتاد بار كشته و سوزانده شوم، سپس زنده و سوزانده شوم، دل از تو نمي كنم و از تو جدا نمي شوم. چرا چنين نكنم؟ يك كشته شدن است و يك كرامت جاويدان.»(2)
در اين مسابقه ي شهامت و شجاعت كه هر يك به نحوي رجز مردانگي سر مي داد، زهيربن قين گفت : «دوست مي دارم كه هزار بار كشته و زنده شوم و از تو و جوانانت دفاع كنم و آسيبي به شما نرسد.»(3)
سرانجام، جملگي هم آوا شدند و سرودي سردادند كه در سيره ي قولي و صبغه ي عملي هيچ يك از شهداي فضيلت و دلدادگان حقيقت مانندش ديده
نشده است. آنها در سرود جاودانه خويش، خود را رهين منت خداي منان و قدردان و قدرشناس نعمت پروردگار سبحان معرفي كردند و زبان به حمد و ستايش گشودند؛ چرا كه ايشان را به نصرت حسين(ع) كرامت بخشيده و به كشته شدن در راه اهداف عاليه ي او شرافت بخشيده و آنها را به همراهي با حسين(ع) و همگام بودن با او بركرسي رضا و خشنودي نشانده است.(4)
اينان برگرد محوري مي چرخيدند كه خالص ترين و مخلص ترين بندگان خدا بود، بلكه از مخلصين بود؛ چرا كه خداوند او را براي روزي ذخيره كرده بود كه گستاخي بني اميه ـ و در رأس آنها يزيد پليد ـ به اوج خود رسيده بود و تاريخ بشريت، عنصري ناپاك تر از او به خود نديده بود و شايد بعد از آن هم نديده و نخواهد ديد.
او جورش فراگير و ظلم و ستمش بي نظير بود. خود و عُمالش كردند آنچه كردند و از هيچ گونه فسق و فجور و فحشايي كوتاه نيامدند. در روزگار شوم او، بازار غنا و ملاهي در مكه و مدينه ـ كه از مقدس ترين اماكن بود ـ رونق يافت و شرابخواري و باده گساري علني شد. او را بوزينه اي بود كه ابوقيسش صدا مي زد و در مجالس او، صدرنشين و بسيار خبيث بود. او را بر خري وحشي كه به زين و لجام مرصع، آراسته بود، سوار مي كرد و به مسابقه ي اسب سواران تيزتك مي فرستاد. قبايش از حرير و سرخ و بر سرش كلاهي گران قيمت بود.(5)
سيره اش فرعوني و خلق و خوي اش نمرودي و حكومتش به شيوه ي
جبارترين جباران و متكبرترين متكبران بود. برخي گفته اند: فرعون در ميان رعيت خويش عادل تر و براي خاص و عام، منصف تر از او بود.(6)
گويا همه ي پيامبران اولوالعزم(ع) كه با فراعنه و اكاسره و قياصره و عمالقه و ديگر تاراج كنندگان انصاف و ايمان و وجدان مبارزه و مجاهده مي كردند، در وجود ذي جود امام حسين(ع) اجتماع كرده اند و همه ي مواريث عاليه ي خود را به او بخشيده اند تا نامشان را زنده بدارد و مرام و
مسلك شان را پاسداري كند، چنانكه گويي همه ي فاسقان جبار و كفر پيشگان مكار و ستمگران غدار، يزيد را مجموعه ي همه ي خصائل زشت خود يافته و او را به نمايندگي خود برگزيده اند تا فاتحه ي همه ي مقدسات را بخواند و ديوانه وار بر همه ي عرصه هاي معنويت و توحيد، يورش برد و مجالي براي رشد فضائل و گسترش اخلاق و محامد باقي نگذارد.
اگر در زيارت شكوهمند وارث، حسين(ع) را وارث همه ي انبياـ از آدم تا خاتم ـ و از خاتم تا آخرين امام(ع) ـ يعني امام مجتبي(ع) ـ خطاب مي كنيم و يادگار زهراي مرضيه را يادگار همه ي سرداران كرامت و صدرنشينان فضيلت مي شناسيم، به همين دليل است كه گويي همه به او چشم دوخته اند و او را زنده كننده ي دين خود و همواره كننده ي راه خود و ابلاغ كننده ي پيام خود و مظهر همه ي استقامت ها و مقاومت هاي خود مي شناسد.
به همين جهت است كه مصيبتش هم بزرگ ترين مصيبت است. اگر شاعري مي گويد: «وَ اَيُّ رَزيَّهٍ عَدَلتَ حُسيَناً»(7) و اگر مسلم بن قتيبه مي گويد :«وَ
ابنَهُ وَ العَجُوزَ ذاتَ البُعُولِ»(8) بي دليل نيست. او را با 33 طعن نيزه و 43 ضربت شمشير و قطع دست، سربريدند.(9) آري در حكومت يزيد و فرمانداري ابن زياد ـ كه با رهنمود سرجون مسيحي و با صلاحديد او حكم امارت را از يزيد گرفته و از اين رهگذر، مسيحيت تثليثي خشمگين به انتقام جويي از اسلام توحيدي پرداخته بود(10) ـجنايت هايي صورت گرفت كه لكه ي ننگ آن هرگز از دامن آل سفيان و آل زياد پاك نخواهد شد.
اگر محور يزيديان، همه ي جنايتكاران تاريخ است، محورحسينيان، همه ي برگزيدگان حق و بندگان خالص و مخلِص و مخلَص است. اينان بودند كه از راه و رسم مولا و مقتدا و پيشواي خود درس سلحشوري و استقامت آموختند و در راه قرآن و خاندان، از مال و منال و همسر و اولاد گذشتند و دل از دنيا و مافيها كندند و ساكنان فرش و عرش را به حيرت افكندند.
سكينه (سلام الله عليها) مي گويد: پدرم به همراهان مي فرمود : شما معتقد بوديد كه مردم كوفه با من بيعت كرده اند و مرا همراهي كرديد. اكنون مي بينيد كه شيطان بر آنها غالب شده و خدا را فراموش كرده اند. آنها تشنه خون من و ياران من اند. بيم دارم كه اين را ندانيد يا بدانيد؛ ولي از شرم، از من جدا نشويد. خاندان ما، اهل مكر و خدعه نيستند. هر كس ياري ما را دوست ندارد، در تاريكي شب، راه خود را پيش گيرد و پي كار خود رود.
الگوي عاشقان وسرور دلدادگان حق، مي خواهد طيب و خبيث، پاك و پليد، خداجوي و دنيا طلب را از هم جدا كند و كسي كوركورانه در ورطه ي
بلا و كوره ي داغ آزمون سقوط نكند. او نماينده ي خداست و خدا چنين فرموده است : «مَّا كانَ اللَّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنِينَ عَلى مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتى يَمِيزَ الخَْبِيث مِنَ الطيِّبِ»(11) : خداوند مؤمنان را بر آنچه شما برآيند، رها نمي كند تا اينكه پليد را از پاك جدا سازد.
پس حسين(ع)كه گفتار و كردارش خدايي است، نبايد اجازه دهد كه نااهل ها در اين برنامه ي ايثار و اخلاص با انسان هاي اهل، مخلوط شوند و پشك و مشك به هم در آميزند.
هر چند سرور آزادگان به كرات تذكر داده بود كه هر كس آماده ي بذل جان و بر ديدار خداي انس و جان مصمم است، با او همراهي كند و جسته گريخته با آينده نگري دقيق خود، وقايع را پيشگويي كرده بود و بسياري از طمع كاران دنيا طلب، حساب كار خود را كرده و پي كارشان رفته بودند، ولي در عين حال، هنوز تصفيه ي كامل صورت نگرفته بود و قطعاً سالار شهيدان پاكباز، چه بود ديده ي ظاهر و چه به ديده ي باطن و برزخي، آنها را مي شناخت و راضي نبود كه خون هاي ناشايست با خون هاي پاك در آميزد و كساني در لشكر نور باقي بمانند كه ظلماني و تاريك و گمراهند.(12)
سكينه (سلام الله عليها) پس از نقل سخنان حكيمانه ي پدر ـ كه به منظور غربال كردن نااهل ها و جدا كردن سكه هاي بدلي از زر ناب و خالص ايمان و ايقان، ايراد شده بود ـ مي گويد : حدود ده تا بيست نفر راه خود را گرفتند و
رفتند و آنهايي كه باقي ماندند، كمتر از هشتاد نفر بودند.(13)
آنهايي كه ماندند، همان هايي بودند كه نمونه ي سخنانشان را ديديم و با رفتارشان آشنايي داريم.
آنها همچون ستارگان در پرتو نور خورشيد ولايت و امامت نوراني شده و با كانون معنويت، سنخيت يافتند و از رفتار و گفتار امام و پيشواي خود درس پايمردي آموخته، آماده حضور در آزموني بزرگ شدند و بنابراين آمادگي يافتند در راه اطاعت مولا و فرمان برداري مقتدا، از تمام تعلقات بگذرند.
آنها به انتخابي آگاهانه دست يافته و در طريق هموار و صراط مستقيم بيدارگري هميشگي گام نهاده و امامشان را چون نگين انگشتري در حصن و حصار خود گرفته بودند و آرزو مي كردند كه همگي در خاك و خون غلتيده شوند، ولي يك تار مو از سر فرزندان و برادران و زادگان برادر و خواهرش يا عموزادگانش كم نشود.
آنها كسي را به رهبري برگزيده بودند كه در ستم ستيزي و عدالت خواهي، بي همتا و در ايمان و اخلاص، يكتا و در علم و عمل يگانه ي عصر و در خلق و خوي و منش انساني و اسلامي سلاله ي دهر بود. آنها امامي داشتند كه جائران را براي هميشه مأيوس مي كرد و به همه ي ظلم ستيزان عالم درس پايداري و مقاومت مي داد.
دشمن بدانديش و فاقد هر گونه حسن و كمال، كوركورانه، ابر مردي را كه الگوي استقامت و اسطوره ي صلابت و اسوه ي پايمردي و مقاومت بود، ميان «سَلّت» و «ذِلَّت»(14) «مرگ» و «خواري»، «مقاومت» و«تسليم» مخير كرده بودند
تا با تحمل هرگونه مشقت و مصيبت و محنتي طراز نيكنامي و عزت و سربلندي را در عرصه ي تاريخ درازدامن اسلام از آن خود كند و الهام بخش همه ي نهضت ها و قيام هاي ستم ستيز گردد يا با تحمل خواري و فرومايگي، تسليم قدرت حاكمان جور و ستمگران بي وجدان شود و خود را مرده ي تاريخ سازد و وجدان هاي بيدار را از خود مأيوس و نوميد گرداند. او با شعار ماندگار : «هَيهات مِنَّا الذِّلَهُ» (15)، اعلام داشت كه ميان او و خواري و فرومايگي، فاصله اي بس دور و دراز و مسافتي طولاني و پر نشيب و فراز است و هرگز جاذبه هاي وجودي و انگيزه هاي دروني، او را به سوي آن سوق نمي دهد. در فطرت او جاذبه ي صلابت و در نهاد او آرمان استقامت و در اراده ي پولادين او انگيزه ي مقاومت و در مثلث وراثت و تربيت و محيط زندگي او، جلوه هاي پرفروغ عزت و سربلندي و سيادت و مولويت نهفته است.
او دراين راه، خود را در برابر خداي يكتا و رسول بي همتا و مؤمنان آگاه و دانا و دامن هاي پاك و بلند مرتبه و والا، معتقد و ملتزم مي بيند و نه تنها از لحاظ ديده هاي شخصي و آرمان هاي فردي، عزيز زيستن را بر ذليل شدن و سربلندي را بر فرومايگي ترجيح مي دهد، بلكه گذشته از انتظامات خدايي و نبوي و علوي و فاطمي، معتقد است غيرتمندان عالم بشريت و شيفتگان حميت و صلابت و دلدادگان پايمردي و همت هم راضي نمي شوند حسين شان را در بوته آزمايش،شكست خورده و دشمن شادكن بنگرند.(16)
به طور قطع، راه لئيمان فرومايه از راه كريمان گرانمايه جداست. مردم كريم با رشته اي از كرامت، از آغاز تا پايان تاريخ، به هم پيوسته اند و هرگز از يكديگر جدا نمي شوند و راهي را كه با همتي والا برگزيده اند، به بهانه نبودن قدرت و قوت، رها نمي كنند و از نيرومندي ظاهري و كاخ پوشالي دشمن هراس و بيمي به دل راه نمي دهند. اينان مردن را بر تحمل ننگ، ترجيح مي دهند و در عين حال، از تعصب كوركورانه و جاهلانه مي پرهيزند؛ چرا كه تسليم شدن در برابر حق وحقيقت، موجب عزت آخرت و سربلندي مي شود. هر چند در اين دنياي فاني از نظر مردم ظاهر بين و كوته نظر، عار و ننگ شمرده شود.
آنچه حقيقتاً سبب ننگ و ذلت و فرومايگي و بدبختي است، تسليم در برابر ظلم و كرنش در برابر ظالم است؛ اما آنكه در برابر مظاهر عدل و داد و اسطوره هاي رشاد و سداد، سر تسليم فرود آورد و از تعصب جاهلانه و لجاج و ستيز نابخردانه، دست بكشد و اطاعت را بر عصيان و خدا را بر شيطان ترجيح دهد، خود را از خواري و خفت جاويدان و نكتب و ذلت بي پايان، نجات داده است. به همين جهت است كه آن يكه تازه ميدان شهادت و آن الگوي عرصه جهاد و ايثار و مقاومت آن يادگار و پيشرو همه ي اهل كرامت، در رجزي ماندگار و شعاري پايدار فرمود : «المَوتُ اَولي مِن رُكُوبِ العارِ/ وَالعارُ اَولي مِن دُخُولِ النّارِ»(17) : مرگ از ارتكاب ننگ، برتر و ننگ از داخل شدن جهنم، بهتر است.
اين ننگي كه از افتادن در قعر جهنم برتر است، ننگ واقعي نيست، بلكه ننگ خيالي و پوشالي است. آنان كه خيال مي كنند اگر در برابر حقيقت و عدالت،
سر تسليم فرود آورند و دست از عناد و لجاج در برابر رهبران راستين و انسان هاي نازنين بردارند، گرفتار عار و ننگ مي شوند و اگر از تعصب باطل و غيرت كاذب و جمودي و خشك سري خودداري كنند، بدنام مي شوند، بايد بدانند كه اين عار و ننگ، شيطاني است و آن بدنامي، در نزد اشخاص دانا و مآل انديش و خردمند و با تدبير.
زبير ـ كه هم عمه زاده پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و علي(ع) و هم برادرزاده ي خديجه ي كبرا(سلام الله عليها) بود ـ بعد از آنكه آتش جنگ جمل را برافروخت و مسلمانان را در آستانه ي جنگ و برادر كشي قرار داد، امام علي(ع) به او يادآوري كرد كه پيامبر خدا (ص) او را به خاطر آن نبرد، «ظالم» ناميده است و او گفت: استغفار مي كنم. اگر آن را به خاطر آورده بودم، خروج نمي كردم و چنين جنگي پديد نمي آوردم. امام باقر(ع) به او فرمود: بازگرد و دست از جنگ بردار. گفت : چگونه بازگردم ؟! اگر بازگردم، چنان لكه ي ننگ و عاري بر دامنم مي نشيند كه به هيچ وجه قابل شستشو و زدودن نيست.
امام علي(ع) به او فرمود : «ارجِع بِالعارِ قَبلَ اَن تَجمَعَ العارُ و النّارُ» (18) : پيش از آنكه ننگ و آتش با هم جمع شوند، با همين ننگ، باز گرد.
زبير مي خواست موقعيت خود را در نزد جهال بصره ـ كه پيروي شتر عايشه را بر پيروي امام راستين و سرور و رهبر اهل ايمان و يقين، ترجيح داده بودند ـ حفظ كند و به شعارهاي توخالي آن مردم خمود، خود را سرگرم سازد و كاري نكند كه آنها را از خود برنجاند، غافل از اينكه عار و ننگ گمراهي و كيفر الهي و سوختن در آتش جهنم، سنگين تر و غير قابل جبران است و همين مردم سبك سر در روز رستاخيز و هنگامه ي سقوط در
آتش جهنم، زبان به لعن وي مي گشايند؛ چرا كه قرآن كريم مي گويد : «كلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَّعَنَت أُخْتهَا»(19) : هرگاه گروهي داخل جهنم مي شوند، خواهران عقيدتي و همگنان سليقه اي و متعصب خود را با لعن و نفرين ياد مي كنند و آنها را ننگين و بدنام مي شمارند.
اگر پدر بزرگوارش علي(ع) گرفتار سه گروه سبكسر قاسطين و مارقين و ناكثين بود و اعلام مي كرد كه : خدا او را مأمور كرده كه با همه ي آنها بجنگد و آنها را تار و مار كند و از هيچ گونه فداكاري كه لازمه ي استقامت است، دريغ نورزد(20)، اكنون همه ي آن گروه هاي سرافكنده، در يزيد و دار و دسته ي تبهكارش جمع شده و حسين(ع) نيز ادامه دهنده راه علي و حسن(ع) است كه آن هم تداوم راه همه ي پيامبران خدا ـ مخصوصاً خاتم آنها ـ بود. پس بايد بجنگد و سر تسليم فرود نياورد، هر چند ثمره ي آن شهادت و اسارت ياران و عزيزانش باشد كه اين خود پيروزي بزرگي است؛ چنانكه علي اكبر در رجز قهرمانانه ي خود ـ با الهام از پدر ـ فرمود : «جنگ، حقايق و مصادق را آشكار مي سازد» (21) و الحق كه چنين شد.
جرقه اين پيروزي بزرگ در كلمات سالار و سرور شهيدان و پيشتاز ميدان آميزش عقل وايمان و سياست و عرفان، زده شده بود و اگر احياناًـ در سرودهاي حماسي ياران و بستگان متجلي مي شد، ملهم از مكاتبات و خُطَبات و محاورات خود حضرت، بلكه ملهم از قرآن كريم و فرقان مجيد بود كه در برابر دشمنان گمراه و دل مردگان تباه، به پيامبر خاتم و نبي اعظم دستور داد كه بگويد:«هَلْ تَربَّصونَ بِنَا إِلا إِحْدَى الْحُسنَيَينِ»(22)آيا در مورد ما جز
جز يكي از دو نيكي (پيروزي دنيوي يا سرفرازي اخروي) انتظاري داريد؟
حسين(ع)پرورده ي مكتب قرآن و يادگار خاتم پيامبران و سلاله ي پاك نياكان طاهر و مطهر و يادگار زهراي مرضيه و اميرمؤمنان است و همو بود كه بامداد عاشورا با دعايي آغاز كرد كه جمله ي زير حسن ختام آن است :
«اَنتَ وَلِيُّ نَعِمَهٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَهٍ وَ مُنتَهي كُلِّ رَغبَهٍ»(23) تو وليِّ هر نعمت و صاحب هر نيكي و منتهاي هر آرزويي.
او در هنگام تنگناي محاصره و در لحظات حساسي كه مرگ سرخ را در برابر خود و همراهانش مجسم مي بيند، مي فرمايد:
فَاِن نَهزِم فَهَزّامُونَ قِدماً
وَ اِن نَغلَب فَغَيرُ مُغَلَّبينا
و ما اِن طِبُّنا جُبنٌ وَ لكِن
مَنايانا وَ دَولَهُ آخِرينا(24)
اگر شكست بدهيم، از گذشته، جزو شكست دهندگان بوده ايم و اگر به حسب ظاهر، مغلوب شويم، در واقع مغلوب نشده ايم. ترس و جبن در خوي و منش ما نيست؛ ولي امروز نوبت مرگ ما و فردا نوبت دولت آنهايي است كه در آينده از راه مي رسند(و انتقام خون ما را مي گيرند).
فرزدق شاعر مي گويد : «در سال 60 هجري مادرم را به مكه مي آوردم. هنگامي كه داخل منطقه ي حرم شدم، به كارواني بر خوردم كه با شمشير و سپر از مكه خارج مي شد. آن روز، روز ترويه بود. امام(ع)، عمره اي به جاي آورده بود و به خاطر اينكه از توطئه ي يزيد مصون بماند، از مكه رهسپار عراق شده بود. به همين جهت حس كنجكاوي فرزدق تحريك شده بود و از افراد سؤال مي كرد كه اين كاروان كه در موسم حج، مكه را ترك مي كند،
از آنِ كيست؟ گفتند: از آنِ حسين(ع) است.
فرزدق به ديدار آن حضرت مي شتابد و علت حركت نابه هنگام امام(ع) را جويا مي شود. حضرت پرده از توطئه ي يزيديان بر مي دارد و از فرزدق مي پرسد كه تو كيستي ؟ ولي فرزدق خود را معرفي نمي كند.
سپس حضرت از اوضاع عراق سؤال مي كند. فرزدق مي گويد : از مطلع سؤال كردي. دل هاي مردم با تو و شمشيرها در مقابل توست. قضا از آسمان نازل مي شود و خدا هر چه خواهد انجام مي دهد.(25)
فرمود: به خدا راست گفتي. فرمان از آن خداست. هر روزي او را شأني است. اگر قضا آنگونه كه ما دوست داريم و خشنوديم، نازل شود، خداي را بر نعمتش ستايش مي كنيم و از او بر اداي شكر، كمك مي خواهيم و اگر قضا به گونه اي ديگر نازل شود، كسي كه نيتش حق وسيره و سريره اش تقواست، از حق و حقيقت دور نمي شود.(26)
فرزدق مي گويد: «آيي، خداوند تو را به خواسته ات برساند و آنچه از آن حذر مي كني از تو دور دارد.
آن گاه فرزدق مسائلي از نذر و حج سؤال مي كند و جواب مي شنود واين ديدار به پايان مي رسد.(27)
نويسنده:دكتر احمد بهشتي
پينوشتها:
1.همان؛ ص 168.
2. همان.
3. همان؛ ص 169.
4. الحمدُلَلهِ الذي اَكرَمنا بِنَصرِكَ و شرَّفَنا بِالقَتلِ مَعَكَ. اَوَلا نَرضي اَن نَكونَ مَعَكَ في دَرَجَتِكَ؟ يَابنَ رَسُولِ اللهِ(همان).
5.مروج الذهب؛ ج3، ص 76.
6.همان؛ ص 68.
7. همان؛ ص 62(هيچ مصيبتي با مصيبت حسين برابري نمي كند).
8.همان (خداوند زياد و پسرش و پيرزن چند شوهره را لعنت كند).
9. همان.
10. طبري؛ ج4، ص 285.
11.آل عمران : 179.
12. او هنگام ترك مكه و حركت به سوي عراق خطبه اي ايراد كرد و از قتلگاه خود در كربلا خبرداد و از صبر بي بديل و رضاي بي نظير خود پرده برداشت و در خاتمه فرمود «الا مَن كانَ باذِلاً مُهَجتَهُ، مُوَطِّناً عَلي لِقاءِ اللهِ نَفسَهُ فَليرحَل مَعَنا فَاِني راحِلٌ مُصبِحاً اَن شاءَ اللهُ تعالي» (حياه الامام الحسين؛ ج3، ص 48. به نقل از كشف الغمه؛ ج2، ص 241).
13. همان؛ ص 171.
14. اُلا وَ اِن الدَّعِيَّ بنَ الدَّعِي قَدرَ كَزنَي بَينَ اثَنتينِ بَينَ السَّلَّهِ وَ الذِلِه (سفينه البحار؛ ج1، ص 487).
15.در برخي از منابع آمده است: «هيات منا الدَّنيئهُ» (تحف العقول؛ ص 171 و سفينه البحار؛ ج1، ص 487).
16. تمام مطالب بالا، برگرفته از جمله زير است كه فرمايش سالار شهيدان است : «أبي اللهُ ذلكَ و رسوله و المؤمنونَ و حجورٌ صُابَت و اُنوفٌ حميهٌ و نفوسٌ آبِيهٌ مِن اَن تُؤثَرَ طاعهُ اللَّئِام علي مَصارِع المِكرامِ» (تحف العقول؛ ص 171).
17. بحارالانوار؛ ج45،ص 50.
18. سفينه البحار؛ ج1، ص 544.
19. الاعراف :38.
20. قَد اَمَرَنَيَ اللهُ بِقِتالِ اَهلِ البَغيِ وَ النَّكثِ وَ الفَسادِ(نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره 234).
21. الموتُ قَد بائَتَ لَهَا الحَقائقُ و ظَهَرَت مِن دُونِهَاالمَصادِقُ(حياهُ الامام الحسين؛ ج3، ص 247).
22. التوبه : 52.
23.الارشاد؛ ص 233.
24. مروج الذهب؛ ص 163.
25. قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ وَ اَسيَافُهُم عَليكَ وَ القَضاءُ ينزِلُ مِنَ السماء وَ اللهُ يَفعَلُ ما يشاءُ.
26. صدَقتَ، لِلهِ اَلاَمرُ وَ كُلَّ يومٍ هُوَ في شَأن. اِن نَزَلَ القَضَاءُ بما نُحِبُّ وَ نَرضي فَنَحمَدُ الله علي نَعمائه وَ هُوَ المُستَعانُ عَلي اَداءِ الشُّكرِ وَ اِنَ حالَ القضاءُ دُونَ الرَجاءِ فَلَم يبعُد مَن كانَ الحَقُ نِيتَهُ وَ التَقوي سَريرَتَهُ.
27.الارشاد؛ ص 218.
منابع
1. قرآن.
2. نهج البلاغه.
3. ابن شعبه، ابومحمد حسن بن علي بن شعبه حرايي؛ تحف العقول عن آل الرسول، چ5، نجف : مكتبه حيدريه، 1380.
4. سبزواري، حاج ملاهادي؛ شرح غررالقواعد (مشهور به شرح منظومه)؛ چاپ ناصري، 1298 ق.
5. سمهودي، نورالدين : خلاصه الوفاء باخبار دارالمصطفي؛ ترجمه حاج سيد جوادي (به نام اخبار مدينه)؛ قم : مشعر، 1376.
6. طبري، محمد بن جرير؛ تاريخ الامم و الملوك؛ بيروت : مؤسسه اعلمي، 1879 م.
7. قرشي، باقر شريف؛ حياه الامام الحسين بن علي(ع)؛ قم : مكتبه داوري، 1396 ق.
8. قمي، عباس؛ سفينه البحار و مدينه الحكم و الآثار؛ نجف : مطبعه علميه نجف اشرف، 1355ق.
9. ــــــــــــ؛ منتهي الآمال؛ كتابفروشي علميه اسلاميه، 1331.
10. كليني، محمد بن يعقوب؛ الكافي؛ دارالكتب الاسلاميه، 1388 ق.
11. مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ كتابفروشي اسلاميه، 1398ق.
12. مسعودي، علي بن حسين بن علي؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ قم : دارالهجره، 1404 ق.
13. ـــــــــــ؛ اثبات الوصيه للامام علي بن ابي طالب؛ قم : مكتبه بصيرتي [بي تا].
14. مفيد، محمدبن نعمان؛ الارشاد؛ قم : مكتبه بصيرتي، [بي تا].
15. المقرم، عبدالرزاق؛ العباس؛ قم : شريف رضي، [بي تا].
نشريه کنگره امام حسين(ع) و مقاومت، جلد 1.
منبع : نشريه کنگره امام حسين(ع) و مقاومت، جلد 1.