آمدند .مرثیه ات را بسرایند... نشد....
راضیه ...مرضیه ات را بسرایند... نشد..
آمدند اشک دو چشمان تو را....
آمدند سوره ی ایمان تو را...
آمدند آه مگر جان تو را...
عشق یاران و شهیدان تو را
غربت شام غریبان تو را..
شهر تا شهر اسیران تو را...
هر چه گفتند ..نگفتند تو را.
. هرچه گشتند..نجستند تو را...
تو که هستی که غریبی تو هم
خارج از ذهن بشر خانه زده
یک نم از عشق الهی شما
عقل هر عاقل و فرزانه زده
تو که هستی که خدا نام تو را
یک جهان سوره ی پر درد کشید
ما فدای تو که آن روز جهان
از جفا کوفه ی نامرد کشید
روی خورشید مرا مغرب زد
مردم کوفی نامرد و پلید
من فدای تو.. در آن روز که گرگ
سر پاک تو چه بی شرم برید
مطمئنم که خدا می بارید
غربت سوره ی ایمانت را
هیچ کس ..هیچ کس انگار ندید
غربت آیه ی یارانت را...
تو که لبیک تر از لبیکی
هیچ کس جرات لبیک نداشت
شهر ترسوی جفاپیشه هنو
یک نم از غیرت لبیک نداشت
کاش این عصر که ما هم هستیم
صاحب عصر(عج) تنها نشود...
بس که عشاق کشیدند بس است
کاش این عصر رسوا نشود
کاش این شهر کوفه نشود
کاش این بار غم پا نشود
منبع : مهین اسدی(شاعر اشک)