فعاليت زندگى انسان هرگز بدون برنامه صورت نمى گيرد و اين مسئله اى است بديهى و اگر احياناً خفا پيدا مى كند از كثرت وضوح است؛ زيرا در يك طرف انسان با خواست و اراده خود كار مى كند و در نتيجه تا كارى را به سبب شرايط موجود «كردنى» تشخيص ندهد به انجام دادن آن اقدام نمى كند، يعنى كار را به دنبال دستور علمى درونى انجام مى دهد و از طرف ديگر كارهايى را كه انجام مى دهد براى «خود» يعنى براى رفع حوائجى كه درك مى كند به وجود مى آورد و در نتيجه ميان اعمال و افعال وى ارتباطى است مستقيم.
خوردن و نوشيدن و خواب و بيدارى و نشستن و برخاستن و رفتن و آمدن و غير اين ها هر كدام جايى و اندازه اى دارد، در حالى لازم و در حالى غير لازم در شرايطى نافع و در شرايطى مضر مى باشد و در نتيجه انجام دادن هر كارى طبق دستورى است درونى كه در درك انسان، كليات آن ذخيره شده و به حسب انطباق به مورد، جزئيات آن تحقق مى پذيرد.
هر فرد از انسان در كارهاى فردى خود به منزله كشورى است كه فعاليت هاى اهالى آن تحت قوانين و سنن و آداب معينى كنترل مى شود و قواى فعال اين كشور موظفند كه اعمال خود را اول با دستورهاى لازم الرعايه آن تطبيق نموده پس از آن انجام دهند.
فعاليت هاى اجتماعى يك جامعه نيز حال فعاليت هاى فردى را دارد و پيوسته يك نوع مقررات و آداب و رسومى كه مورد تسليم اكثريت افراد مى باشد بايد در آن ها حكومت كند، وگرنه اجزاى جامعه به واسطه هرج و مرج در كم ترين وقت و كوتاه ترين فرصتى متلاشى خواهد شد.
نهايت اگر جامعه، جامعه مذهبى باشد حكومت از آن احكام مذهب خواهد بود و اگر جامعه غير مذهبى متمدن باشد، فعاليت ها از قانون پيروى خواهد كرد و اگر جامعه غير مذهبى و متوحش باشد آداب و رسومى را كه حكومت فردى و مستبد وضع و تحميل نموده، يا مراسمى را كه در اثر برخورد و كسر و انكسار عقايد گوناگون در جامعه پيدا شده اجرا خواهد كرد.
پس در هر حال انسان در فعاليت هاى فردى و اجتماعى خود از داشتن هدفى گزير ندارد و از تعقيب هدف خود از راهى كه مناسب آن است و به كار بستن مقرراتى كه برنامه كار است هرگز مستغنى نيست.
قرآن مجيد نيز اين نظر را تأييد نموده مى فرمايد:
[وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ ] .
براى هر گروهى قبله اى است كه خدا گرداننده روى آن گروه به آن قبله است؛ پس [درباره قبله، نزاع و كشمكش نكنيد و به جاى بحث و گفتگو] به جانب نيكى ها و كارهاى خير پيشى جوييد.
اساساً در قرآن، دين به راه و رسم زندگى اطلاق مى شود و مؤمن و كافر و حتى كسانى كه اصلًا صانع را منكرند بدون دين نيستند؛ زيرا زندگى انسان بدون داشتن راه و رسمى خواه از ناحيه نبوت و وحى باشد، يا از راه وضع و قرارداد بشرى،
اصلًا صورت نمى گيرد، خداى متعال در وصف ستمگران كه با دين خدايى دشمنى دارند از هر طبقه و صنف بوده باشند مى فرمايد:
[الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ ] .
هم آنان كه مردم را همواره از راه خدا بازمى دارند و مى خواهند آن را [با وسوسه و اغواگرى ] كج نشان دهند، و ايشان به روز قيامت كافرند.
وجه دلالت آيه اين است كه «سبيل اللّه» در عرف قرآن دين است و آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه ستمكاران حتى آنان كه به خدا معتقد نيستند دين خدا «دين فطرى» را با صفت تحريف اجرا مى كنند بنابراين برنامه زندگى كه آنان اجرا مى كنند دين ايشان است.
منبع : پایگاه عرفان