قدیمها که در خانهها حمام نبود، مردم به حمامهای عمومی میرفتند. پیش از سال نو، مردم لباسهای نوشان را به حمام میبردند و بعد از اینکه خودشان را میشستند، میآمدند آرام آرام لباس میپوشیدند. به هر حال، حمام و رختکن گرم بود و عرق میکردند. بعد که کمی عرقشان خشک میشد، میرفتند خانه و منتظر مهمان میشدند و دید و بازدیدها شروع میشد. نقل است که روزی بایزیدبسطامی[10]، عارف و صوفی معروف، به حمام رفته بود و لباسهای نوی عید را پوشیده بود و در حال برگشت به خانه بود:
شنیدم که وقتی سحرگاه عید |
|
ز گرمابه آمد برون بایزید |
یکی تشت خاکسترش بی خبر |
|
فرو ریختش از سرایی به سر |
مردم هم از سحر بلند شده بودند و مشغول تمیز کردن خانههاشان شده بودند. از قضا، یکی اتاقهایش را جارو کرده بود و خاکروبه و زباله و خاکستر خانهاش را در تشتی ریخته بود. بعد از اتمام کار، او لب پنجره منزل ایستاد تا محتویات تشت را در کوچه خالی کند، اما نگاه نکرد ببیند کسی از کوچه رد میشود یا نه!
عجله کار شیطاناست. از طرفی، انسان عاقل تشت خاکروبه را در کوچه خالی نمیکند. اما اگر هم میخواهد این کار را بکند، چرا عجله میکند؟ آیا نباید نگاه کند ببیند کسی رفت و آمد میکند یا نه؟ به هر حال، او تشت خاکروبه را ناگاه در کوچه ریخت، آن هم درست روی سر و روی بایزید!
بایزیدهم انسان پر نفوذ و باقدرتی بود و اگر اول طلوع آفتاب به مردم بسطام میگفت که من از کنار این خانه رد شدم و صاحب خانه خاکستر و خاک و آشغال منزلش را بر سر من ریخت، معلوم نبود مردم چه بر سر صاحب خانه میآوردند. اما به گفته سعدی این مرد در عوض:
همی گفت شولیده دستار و موی |
|
کف دست شکرانه مالان به روی. |
لباسهای بایزیدهمه کثیف شده بود و خاکروبه داخل گردنش رفته بود و تمام صورتش را خاک و خاکستر گرفته بود، اما به جای اینکه به صاحب خانه حرفی بزند، کناری ایستاد و با خود گفت:
که ای نفس من در خور آتشم |
|
به خاکستری روی درهم کشم؟ |
اگر در قیامت بخواهند به حساب اعمال من برسند، لیاقت دوزخ را خواهم داشت. پس چرا از ریختن خاکستر و خاکروبهای بر رویم ناراحت باشم؟ نهایت امر این است که میروم خانه، لباس دیگری بر میدارم و دوباره میروم حمام. اینکه دیگر تلخی و عصبانیت ندارد! به واقع، اگر انسان بتواند این قدر متواضع و اهل فکر باشد، چقدر راحت زندگی خواهد کرد.
منبع : پایگاه عرفان