در روايت آمده: پيامبر بزرگ اسلام صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمود: مرگ براى عاشقان ما، مانند آب سرد گوارايى است كه تشنه در تابستان گرم آن را بنوشد !
از حضرت سيد الساجدين پرسيدند: مرگ براى مؤمن چيست؟ فرمود: مثل آدم چركى كه به حمام رود و خود را شستشو دهد و پس از بيرون آمدن جامه هاى خوش بو و نظيف بپوشد.
و در روايت ديگر از امام محمد باقر عليه السلام درباره مرگ سؤال كردند، فرمود:
مانند خوابى است كه هر شب شما را مى گيرد، مگر آن كه مدت آن طولانى تر است .
امام صادق عليه السلام فرمود:
مرگ براى مؤمن مانند بوى خوشى است كه استشمام كند و عطسه اى بزند، بدين نحو روح از بدنش مفارقت كند و از الم و درد دنيا راحت شود !
در روايت آمده است كه:
حضرت امام على النقى عليه السلام به عيادت يكى از شيعيان خود آمد و حال او را مشرف به موت ديد، ولى در چهره اش حزن و افسردگى بود، حضرت فرمودند:
از مرگ مى ترسى و از ملاقات با موت افسرده خاطرى؟ مگر نمى دانى مرگ براى مؤمن مثل آن است كه با بدن چركين وارد حمام شود و پس از تميز كردن بدن لباسى نظيف بپوشد، آيا كسى از تميز شدن و لباس نظيف پوشيدن ناراحت است؟ بدان كه مرگ براى تو چنين است، آن شخص صورتش برافروخته شد و ترسش مرتفع گشت و چشم برهم گذاشت، چون او را حركت دادند از دنيا رفته بود «4».
در روايت آمده:
حضرت ابراهيم به ملك الموت فرمود: دوست دارم تو را به آن صورتى كه نزد مؤمن مى آيى ببينم، عرضه داشت: صورت برگردان. سپس گفت: مرا ببين. چون ابراهيم وى را ديد، صورتى زيبا به مانند يك جوان مشاهده كرد كه در بهترين لباس ها آراسته شده، ابراهيم عليه السلام فرمود: اگر براى مؤمن لذتى نباشد مگر جمال تو، سزاوار است كه تقاضاى مرگ كند تا جمال تو را مشاهده كند «1».
مؤمن ممكن است از مرگ كراهت داشته باشد، براى رفع كراهت او در حديث مهمى مسائلى ذكر شده به اينصورت:
به ملك الموت مى فرمايند: مانند بنده اى كه جلوى آقاى خود حاضر شود، به بالين بنده من حاضر شو و از طرف من به او سلام برسان و به او بگو: خداوند منتظر لقاى روح توست، اگر بنده من به مرگ راضى شد و اجازه قبض روح داد او را به عالم بعد منتقل كن، ورنه براى عبورش از عالم مادى به عالم آخرت و جلب رضايت او وسيله ديگر فراهم كنم.
چون ملك الموت به بالين مؤمن محتضر آيد و سلام حق را برساند و از او اجازه قبض روح خواهد، مؤمن مى گويد: ميل دارم در دنيا بمانم و به عبادت حق مشغول باشم. ملك الموت عرض مؤمن را به حق عرضه مى دارد، خداوند مى فرمايد: از جاى او در بهشت دسته گلى چيده و براى بو كردن به او عطا كن، سپس پرده را كنار بزن تا جاى خويش را در بهشت ببيند، اگر به مشاهده كردن مقام خود و بوييدن بوى گل از گلستان بهشتى راضى به موت شد او را قبض روح كن ورنه وسيله ديگرى براى رضايتش فراهم كنم.
مؤمن چون آن اوضاع را ببيند راضى به موت شود، ولى بعضى از مؤمنان كه از مقامات روحى بلندترى برخوردارند با ديدن بهشت و بوييدن آن دسته گل راضى به موت نمى شوند و علاقه دارند جهت تهيه توشه بيشتر براى آخرت خود در دنيا به مانند.
چون ملك الموت عدم رضايت آنان را به موت اعلام مى كند خداوند مى فرمايد: به بالينش حاضر شو كه اين بار براى حركت به آخرت آمده است! چون ملك الموت براى مرتبه سوم به بالين مؤمن مى آيد، مى بيند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از طرف راست و على عليه السلام از طرف چپ و حسن و حسين عليهما السلام از دو طرف پاى محتضر و حضرت زهرا عليها السلام و ساير ائمه عليهم السلام گرداگرد او صف كشيده و روح پاك افرادى چون سلمان و ابوذر آنجا حاضر است، ملك الموت مى گويد: خوشا بحال تو اى مؤمن كه پيامبر و اوصياى او همه به ديدنت آمده اند، اگر اجازه دهى تو را قبض روح كنم كه با آن ها در بهشت برين قدم گذارى، محتضر مى گويد: زود مرا قبض روح كن؛ زيرا با آمدن مواليانم موت بر من گوارا است، پس ملك الموت در كمال محبت و آسانى وى را قبض روح مى كند !
منبع : پایگاه عرفان