از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مى گويد :در مسيرى مى رفتم ، به درختى رسيدم ، خواستم قدرى استراحت كنم ، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت : برخيز كه مرگ نمرده . سپس بى هدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد ، او را دنبال كردم ، شنيدم مى گفت :كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ اللَّهُمَّ بارِكْ لِىَ فى الْمَوْتِ .هر نَفْسى مرگ را مى چشد ، اى خدا ! مرگ را بر من مبارك كن .به او گفتم : بعد از موت چه ؟ گفت : هركس به بعد از مرگ يقين داشته باشد ، محكم دامن ترس از عقاب را مى چسبد و دنيا را جاى ماندن نمى بيند . سپس گفت : اى كسى كه در برابر وجهت ، هر وجهى هلاك است ، با توفيق نظر به وجهت مرا سپيد روى كن ، دلم را غرق عشق خود نما و مرا از ذلّت سرزنش فردا پناهم بده ، محقّقاً وقت حياى از تو رسيده و زمان توبه آمده . سپس گفت : اگر گذشت تو نبود ، اجل به من مهلت نمى داد ، واگر عفوت نبود ، نسبت به آنچه نزد تو است آرزو پيدا نمى كردم ، آن گاه از من دور شد و گذشت
منبع : بر گرفته از كتاب داستانهاي عبرت اموز استاد حسين انصاريان