يكى از دانشمندان مى نويسد: موش نر و ماده و عقرب نر و ماده اى را گرفتم و هريك را در جايى دور از يك ديگر قرار دادم.
پس از مدتى هر دو جفت گيرى كردند و مولود هريك پا به عرصه وجود گذاشت بلافاصله نر و ماده موش و عقرب را از آن محل بردم.
بچه هر دو در آن محل، جداى از يك ديگر رشد كردند، در حالى كه جايى و چيزى جز همان جايى كه رشد كرده بودند، نديدند.
سپس شيشه اى تهيه كردم و بچه موش را در آن انداختم و شيشه را با پارچه اى پوشاندم، تا جايى را نبيند، آن گاه بچه عقرب را گرفته و در آن شيشه كردم، سپس به تماشاى اوضاع درون شيشه نشستم، در چند لحظه بسيار كوتاه موش كه چيزى در عالم نديده بود و اولين بار بود كه چشمش به موجود ديگرى افتاد به عقرب خيره شد و قبل از اين كه عقرب به خود بجنبد، ناگهان موش با عجله و سرعت به سوى او دويد و دندان تيزش بند آخر دم عقرب را چيد و سپس به كنارى نشست!!
اين مسئله چيست؟ چرا موش، عقرب را نبلعيد؟ چرا او را از وسط نصف نكرد؟ چرا دم عقرب را از بيخ دم دندان نگرفت؟ چرا سر عقرب را جدا نكرد؟ آيا جز هدايت حضرت حق چيز ديگرى در اين داستان حكم فرماست؟ مگر هوش حيوانات چقدر است و تازه اين هوش را از كجا آورده اند؟!
برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 نوشته استاد حسین انصاریان
منبع : پایگاه عرفان