بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
قدرت و کاربرد عشق را چیزی در عالم ندارد. در گنجینه عالم خلقت گوهری گرانبهاتر از عشق و محبت قرار داده نشده است. این عشقی که بحث میشود مبدأ آن پروردگار مهربان عالم است، تجلی جمال او، کمال او و صفات او در عالم عامل برافروخته شدن عشق است برای آنهایی که دیدن درستی دارند و چشم سرشان و چشم دلشان سالم است.
مسئله تا جایی است که فرمودند هستی بر پایه عشق صورت گرفته است و قدرتی که تمام موجودات را به سوی کمال مطلوب خودشان حرکت میدهد عشق است و محبت است. فلک جز عشق محرابی ندارد، جهان بیخاک عشق آبی ندارد، غلام عشق شو کاندیشه این است، همه صاحبدلان را پیشه این است.
جهان عشق است و دیگر ضرب سازی، همه بازی است الا عشقبازی، در این زمینه به خصوص با توجه به چشم سالم سر و چشم سالم دل، به آیه هفتم سوره مبارکه سجده باید عنایت ویژه کنیم. در آیه هفتم وجود مقدس او در مسئله خلقتش و ایجاد هستی خودش را اینگونه معرفی میکند، اَلَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ﴿السجده، 7﴾ حسن یعنی نیکویی یعنی زیبایی، من کسی هستم که تمام موجودات عالم را براساس حسن آفریدم. هستی دائرمدار حسن است، و دائر مدار دو حسن است، یکی جمال ظاهر که نقش او بر وجود ظاهر همه موجودات است، و یکی جمال باطن که هر دو را یعنی حسن ظاهر و حسن باطن را در سوره مبارکه بلد در این یک آیه بیان میکند.
لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ﴿التين، 4﴾ در نیکوترین آراستگی که هم آراستگی ظاهرش است لذا میبینید آنهایی که چشم معمولی دارند و توجهی به حضرت او ندارند دلباخته همین جمالهای ظاهری میشوند،اما آنهایی که چشم درست دارند جمال ظاهری افراد را، فرزندان را، همسران را، دیگران را که میبینند این جمال را آئینه حسن زیبایی کل مشاهده میکنند و بر این نعمت جمال مخلوقات شکر میکنند خدا را. اینها با آن چشمشان دلباخته نمیشوند که با آن دلباختگی به اسارت کشیده بشوند به اسارت امور مادی، امور ظاهری، و لذائذ جسمی. اگر هم دنبال لذت باشند یا دنبال لذت تماشای جمال برای درک جمال او هستند، یا دنبال لذت عقلی هستند یا دنبال لذت مشروع هستند. این نتیجه دیدن درست با چشم سر است. اما با چشم دل که میبینند نه یک حال دیگر پیدا میکنند، یک وضع دیگر پیدا میکنند، یعنی درونشان فریاد میزند که ترکت الخلق طرا فی هواک، گفتارش در گودال قتلگاه است که در عشق تو، در هوای تو همه مخلوق را از این که تعلق بهشان داشته باشم و من را متوقف کنند رها کرد.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود، ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. فقط با چشم دل که نگاه میکنند با چشم عقل که نگاه میکنند به یک حقیقتی که قرآن ناطق به آن است میرسند. میبینند که تمام موجودات عالم حالشان، مقالشان نسبت به جمال کل این است ان من شیء الا یسبح بحمده.
کل عالم میگویند من را ببین که دارای حسن کامل هستم اما این حسن کامل برای خودم نیست، من آن حسن بینهایت را دارم از هر عیب و نقشی منزه میکنم، یعنی موجودات در دید باطن و شعور باطن خودشان خودشان را که زیبا میبینند میبینند این زیبایی محدود است ولی جلوه زیبایی نامحدود است و میبینند قلم حسن او اینان را حسن آفریده است. نیکو آفریده است، تمام وجودشان تسبیحگو میشود که نقاش ما بیعیب است، نقاش ما بینقص است و حمد میکنند.
یعنی وجود موجودات اینطور که قرآن میگوید خدا را ستایش میکنند به جمال او و به کار جمیل اختیاری او، این تسبیح و حمد کل موجودات عالم است. حالا میآئیم از نگاه نگاهداران عارف، نگاهداران بینا، نگاهداران عاقل هستی را نگاه میکنیم. نگاه میکنیم میبینیم که تک تک موجودات عالم آئینه هستند، که جمال محبوب را دارند نشان میدهند. امیر المومنین میفرماید ما رایت شیئا، شیئی که زیبا آفریده شده الا رایت الله قبله و معه و بعده، هیچ چیز را نمیبینند، مگر اینکه جمال بینهایت را قبل از او میبینم که اراده کرده نقاشی کند، جمال بینهایت با نقاشی شده میبینم و جمال بینهایت را بعد از اینکه این نقش با مرگ به هم میخورد میبینم. من معطل دیدن موجودات نیستم، دیدنی که من را متوقف کند و از حرکت به سوی او بیاندازد.
نگاه میکنم اما قبل از همه این حسنها حسن نقاش حسن را میبینم، با حسنها حسن او را میبینم، بعد از حسنها حسن او را میبینم، خب برای چی دل ببندم به کل موجوداتی که از خود اصالتی ندارند، نفسیتی ندارند، وجود مستقلی ندارند خب میروم سراغ او که حسن کل است، میروم سراغ او که ازلی و ابدی است، میروم سراغ او که تغیری در وجود مقدس او پیدا نمیشود، و موجوداتی که دورم میچیند از زن و بچه و علم و فضل و کمال و بدن و مال همه را در راه او هزینه میکند. اسیر نمیمانم، متوقف نمیمانم به هیچ عنوان.
لذا بعد از اینکه در خانه آتش میگیرد، بدن همسرش شدید آزرده میشود، صدای ناله بین در و دیوار سیدة نساء العالمین را میشنود درگیر نمیشود، ما بودیم درگیر میشدیم او چرا درگیر نمیشود؟ برای اینکه حسن کل از زبان فرستادهاش پیغمبر بهش گفته بعد از من حوادثی که برایت اتفاق میافتد در آن حوادث لله صبر کن، اسیر نمیماند. نمیگوید حالا چون سینه و پهلوی زهرا را شکستند شمشیر بردارم بریزم در مدینه و جوی خون جاری بکنم به هر جا که میخواهد برسد نه، محبوب چه میخواهد.
من اینگونه نیستم یکی درد و یکی درمان پسندد، من نیستم، من نه دردپسند هستم نه درمانپسند، یکی وصل و یکی هجران پسندد، این هم نیستم، این هستم من از درمان درد و وصل و هجران، پسندم آنچه را جانان پسندد. گفته نگاه کن ببین میشکنند، میسوزانند، سیلی میزنند، اما صدایت درنیاید چشم، اسم این عبودیت است، اسم این عشق است، اسم این محبت است، اسم این کیمیای هستی است، که عاشق را کنار معشوق نگه میدارد و به خاطر کمال این عشق نمیگذارد از معشوق فاصله بگیرد. میماند همین جا فرق بین امیر المومنین و بحث دیروز را به نظر بیاورید که آدم در عشق بود ولی عشق پخته و کامل نه، لذا در عین اینکه عاشق بود یک لحظه از معشوق چشم دل برداشت گرفتار میوه یک درخت شد فاصله پیدا کرد.
فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا كٰانٰا فِيهِ ﴿البقرة، 36﴾ هر دو را ابلیس از سر سفره محبت و نعمت من بیرون کرد، البته بعد جبران کرد، پدر با دیدن یک میوه فاصله پیدا کرد، پسر با دیدن آتش کتک، سیلی، کنار خدا ایستاد. و به خدا نگفت برای من علی چرا اینگونه شد زندگی، نه نگفت، به ذهنش هم نیامد. ابدا.
کل را حسن میبیند، حتی باطن پرونده حادثه مدینه را حسن میبیند، باطنش را. میبیند باطن حسن محض است، فاصله هم ندارد درکش هم کامل است، ابن زیاد به زینب کبری گفت ما تری الدنیا، دیدی چه بلاهایی به سرتان آمد، زندگی را چگونه دیدی دختر علی هیچ صدایش را بلند نکرد، دختر علی چشم بابا را دارد، به ابن زیاد آرام گفت ما رایت الا جمیلا، من فقط زیبایی میبینم، شما کور هستید، شما کر هستید، شما بیشعور هستید، شما بنی امیه و تابعان بنی امیه تا امروز صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ ﴿البقرة، 18﴾ هستید، یعنی خدا هم از تیپ شما ناامید است خدا که میگوید لا یرجعون اصلا من خدا امید به برگشت امویان تاریخ و فرعونیان و یزیدیان تاریخ و داعشیان تاریخ ندارم. یک ذره امید ندارم.
شما اینقدر خبیث هستید، به ابن زیاد گفت، باطن همه جریانات برای عبد زیباست، اگر چشم دل باز باشد. اگر چشم سر درست ببیند. خب دارد میبیند که جهان اصالتی ندارد، نفسیتی ندارد، کل آن یک جلوه است، جلوه از حسن کل، فقط. چون جهان اصالتی ندارد نبوده آوردند و میبرند پس چشم به وجود اصیل میدوزد همانجا، آنجا هم عجیب حرکت میکند حرکت زیبا، من الخلق الی الخلق، من الحق الی الحق، من الحق بالحق، من الحق فی الحق، اینجا دیگر فنای محض است که هیچ خودیتی از خود احساس نمیکند چون خودیتی احساس نمیکند خودیتی دیگر وجود ندارد، آسیب نمیبیند. خطر متوجهاش نیست چون نیست، فنای در پروردگار، باید باشد که بهش آسیب بزنند نیست. اینطور میبیند هستی را، اصیل نیست وجود ذاتی ند ارد، همه چیز تو تبعی است بهت دادند ای موجودات و ازت میگیرند.
با این ملاک میبینی که تمام موجودات عالم فقر ذاتی دارند، همه در فضای نیاز زندگی میکنند، میگوید من از نیازمند گدایی نمیکنم، رو به غنی مطلق دارم و چشم طمع و امیدم در همه چیزم فقط به یک نفر است، او در و تخته را برای من جور میکند، پول چیست؟ مردم کی هستند؟ عناصر چی هستند؟ من چشمم به غنی مطلق است او برایم کار میکند، علی الله فالیتوکل المومنون. فقط به او تکیه دارد که او برایش وکالت میکند وکالت خدایی، وکالت رحیمی وکالت رحمانی، وکالت ودودی، ان الله یدافع ان الذین امنوا، دفاعگر از بنده مومنم شخص خدا.
و بعد نگاه میکند میبیند تمام موجودات دچار مسکنت و ذلت هستند، کبریایی ندارند، بزرگی ندارند، اینها اگر حرکتی هم دارند برای کبریاء مطلق است، آن وقت مسکنت خودشان و ذلت خودشان به او ارائه میکنند سر روی خاک میگذارند با چه حالی، که من به خودش قسم یک ذرهاش هم در آن مقامی که او بوده درک نمیکنم پنجاه سال است دارم میخوانم با نفهمی، ذلت و مسکنت کل را که میبیند خودش هم جزو کل میبیند دارای ذلت و مسکنت ذاتی است، با کمال عشق به این مسکنت و ذلت اقرار میکند در حالی که صورتش روی خاک است، و انا عبدک الضعیف این را میفهمد، من نفهمیدم که خاکی زدم و بیراهه زدم او میفهمد. اصلا به بیراهه نزده، اصلا.
پیغمبر میفرماید دیگران هم نقل کردند ما هم نقل کردیم، یک پلک به هم زدن چقدر زمان میبرد؟ یک پلک به هم زدن از زمانی که به دنیا آمد تا در محراب کوفه یک پلک به هم زدن پیغمبر میفرماید علی از خدا جدا نبود. یک پلک به هم زدن. حالا من در دوره عمرم چقدر غفلت داشتم، چقدر فراموشی داشتم، چقدر گناه داشتم، چقدر انحراف داشتم، داشتم این را که ما میدانیم هر کسی علی نفسه بصیرة، اما او نگذاشته قطع بشود راه، این دیگر چه نعمتی است، دید که ما نمکش را خوردیم نمکدان شکستیم، اما دست رد به سینهمان نزد. دید که ما گناه کردیم اما دلمان را تاریک نکرد. دید که ما در بعضی از اعمال منحرف شدیم الله اکبر از رحمتش اما حسین را از ما نگرفت. همه اینها را دید.
خدا نیاورد آن روز را، که تو را در دل ما با یکی دیگر عوض کنند، خدا نیاورد. خدا نیاورد آن روزی که اشک ما را بگیرد، بگوید دیگر نمیخواهم گریه کنی، آنها اینجور میدیدند. و به ما میگویند بعد انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین این که برای تو است، حالا به ما یاد بده ما چی بگوییم، ما به خدا چی بگوییم؟ این که حرف تو است انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر و المسکین و المستکین ما چی بگوییم، پسرش یادمان داده در دعای عرفه که شما چی بگویید، شما بگویید انا الذی اخطرت انا الذی اذنبت انا الذی عصیت انا الذی این دیگر کشنده است حسین جان، یاد ما نمیدادی این را انا الذی تعمدت، من بندهای هستم که در گناهانم عمد داشتم این یکی را یاد ما نمیدادی.
خب خیلی غصه نخورید اهل بیت چنان که در روایات کامل الزیارات است این کتاب بینظیر به ما وعده دادند اولا به ما گفتند محال است که شما به اراده خودتان از خانههایتان بیایید بیرون در جلسات حسین ما بیایید، این کار شما نیست ما دعوت میکنیم. وقتی میآئید کار اشکتان هم با ما نیست، این تجلی ما در شماست که دلتان را رقیق میکند اشکتان را جاری میکند، به ما قول صددرصد دادند مربوط به گذشتهمان بین خود و خدا قول صددرصد دادند بعد از گریه از جا بلند نشده تمام گذشتهتان را میبخشد. این هم برای گناهان عمدیمان است.
جان ما راست میگوییم بهت چون صدای ما را میشنوی، اشهد انک اسمع کلامی و ترد جوابی و تشهد مقامی، میشنوی اولا حسین جان یک نگاه به ما بکن، اگر روز عاشورا باهات بودیم درنمیرفتیم، ما میماندیم. نبودیم. اما الان میگوییم جانمان، مالمان، زن و بچهمان، فدای تو، شیعه دائم در معرض خطر است در معرض کشتار است در روضههایش در مسجدهایش به خاطر شما، میبینی که درنرفتیم، برای ترس از ترورها تعطیل نکردیم جلساتمان را، ماندیم معلوم است اگر کربلا هم بودیم مانده بودیم، حسین جان. خیلی حادثه این بچه یتیم ده ساله سوزنده بود، دیگران جنگ کردند کشتند کشته شدند، اما بچه ده ساله بچه نازپرورده عمو، بچهای که خیلی پدرش را یادش نمیآید اما همه چیز را در عمو میبیند. حادثه دیگران در میدان اتفاق افتاد با این بچه فرق میکرد، پیغمبر ضمانت قطعی داده روایاتمان را ببینید که هر چشمی برای حسنم گریه کند من ضامن هستم که قیامت آن چشم گریان نباشد. حسین جان.
چه جالب است ما کنار تو برای برادرت گریه میکنیم، کنار تو برای مادرت گریه میکنیم، کنار تو برای پدرت گریه میکنیم کنار تو برای عباس و اکبر گریه میکنیم، چقدر جالب است. این همه هم برایت سیاه میپوشیم میزنیم خودمان را سینه میزنیم و گریه میکنیم، هیچ توقعی از تو نداریم، الا اینکه دنیا و آخرت ما را رها نکنی. ما نوکرهای خوبی هستیم، ما را رها نکن.
همه حوادث در میدان اتفاق افتاد، اما حادثه این بچه در گودال، در بغل ابی عبدالله اتفاق افتاد چه لحظهای بوده آن لحظه، شاید بیت آخر این شعر آن لحظه را نشان بدهد شاید. من اعتقادم این است شدت مصیبت این بچه کاری کرد که ابی عبدالله نمیتوانست بلند شود از پا افتاده بود اما خیلی ابی عبدالله زد بتواند بلند شود این بچه را حفظ کند نشد.
حادثه به قدری بود از حرم تا قتلهگه دیگر تمام نالهاش زینب درآمده بود، از حرم تا قتلهگه زینب صدا میزد حسین، میدید چه خبر است دست و پا میزد، حسین برای نجات این بچه دست و پا میزد. سپرده بود به زینب نگذار بیاید بیرون، اما برادران خواهران زینب که نمیتوانست متمرکز در این یک کار باشد لازم بود بلند شود گاهی برود بالای سر زین العابدین گاهی برود پیش بچههایی که از تشنگی ناله میزدند، گاهی باید میرفت پیش رباب بگوید گریه نکن، گاهی باید میرفت پیش گریه سر لیلا را بغل میگرفت، آی حسین جان. در رفت و آمدهای زینب بچه فرار کرد اگر دست عمه بود که نمیتوانست در برود، فرار کرد دوید وقتی آمد در گودال دید عمو نفس نمیکشد از سر تا پا خون بیرون میزند تمام بدن زخم است، عمو جان دستت را بده به دست من، بلندت کنم ببرمت خیمه، به عمههایم بگویم زخمهایت را ببندند، دارد با عمو حرف میزند یکی از ا فراد لشگر به نام عمر عضدی پیاده وارد گودال شد شمشیر کشید این بچه دید عمو در خطر است، میخواهد شمشیر را بیاورد روی بدن عمو دستش را گرفت جلوی شمشیر، میخواهی عمویم را بزنی، نمیگذارم. شمشیر را زد دست بچه قطع شد بچه متحیر شد ابی عبدالله افتاده بود آغوشش را باز کرد بچه را گرفت روی سینهاش حرمله سه تا تیر زده یک تیر سه شعبه به چشم قمر بنی هاشم زد، یک تیر سه شعبه به گلوی اصغر زد، حرمله پیاده شد آمد نزدیک گودال در بغل ابی عبدالله آماده تیر به گلوی بچه شد اینقدر بدانید فقط ابی عبدالله تنها کاری که توانست بکند صورتش را برگرداند که کشته شدن بچه را نبیند.
منبع : پایگاه عرفان