فارسی
چهارشنبه 10 مرداد 1403 - الاربعاء 23 محرم 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 1
100% این مطلب را پسندیده اند

مرگ و عالم آخرت - جلسه بيست و هفتم – (متن کامل + عناوین)

 

 

نفحات الهى  

قدردانى از نفحات الهى   

 

 تهران، مسجد حضرت امير رمضان 1383

  الحمدلله رب العالمين و صلّى الله على جميع الانبياء والمرسلين و صلّ على محمد و آله الطاهرين.

 

  از سفارش هاى بسيار مهم و با ارزش وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله به همه مردم ، غنيمت دانستن فرصت هايى است كه براى همه از مرد و زن، جوان و پير به وجود مى آيد . اين فرصت ها به قدرى ارزشمند است كه حضرت در روايتى از اين فرصت ها به نسيم هاى ربانى ، الهى و ملكوتى تعبير مى كنند .

 وقتى عموم مردم كلمه نسيم را مى شنوند ، براى آنها فصل بهار و هواى لطيف آن تداعى مى شود ، وجود مبارك رسول خدا صلى الله عليه وآله كه از فرصت ها به نسيم هاى ربانى تعبير كرده اند ، خواسته اند به مردم بفرمايند : اين فرصت ها فضاهايى هستند كه شما مى توانيد در آن با بيدار بودن ، قدردانى ، انديشه كردن و غنيمت دانستن ، به منافع زيادى برسيد . چه منافع دنيايى و چه منافع اخروى .

 متن فرمايش نورانى حضرت كه خواندن و شنيدن آن هم به نورانيت جان انسان كمك مى كند ، اين است :

 

 » إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا «(587)

 نفحه ؛ يعنى نسيم . در ايام عمر شما نسيم هايى وجود دارد ، با همه وجود اين فرصت ها و نفحات الهيه را براى خود بگيريد و در اين فرصت ها آن كار مثبتى را كه بايد انجام دهيد ، انجام دهيد و تا ظرف آن نگذشته است ، سود ببريد .

 

 نمونه اى از بهره گيرندگان از فرصت عمر

 براى بسيارى اين نفحات وزيده است و آنها غنيمت دانسته و سود سرشارى نصيب آنان شده است ، كه هم در قرآن و هم در تاريخ و روايات مطرح است. يكى از آنها را براى نمونه عرض مى كنم تا معناى فرصت يا مورد آن بيشتر روشن شود .

 در صد و سى سال قبل ، در شهرضاى اصفهان ، كاسبى كه نسبتاً كسب با درآمد و باغ انگورى داشته است . آن زمان آنجا شهر كوچكى بوده است و ماشين نيز نبوده و رفت و آمد خيلى كم بوده است و او شهرتى جز در منطقه نداشته است .

 روزى اين مرد كه تقريباً متمكن بوده است به مغازه بقالى مى آيد . چند قلم جنس مى خواسته كه صورت مى دهد و به بقال مى گويد : اين ها را براى من بياور تا ببرم .

 بقال شاگردش را صدا مى زند . شاگرد بچه سيزده ساله اى بود . به او مى گويد : اجناس اين صورت را براى آقا تهيه كن . شاگرد صورت را تهيه مى كند ، ولى من خيلى مرتب ، با وقار و با ادب . خريدار مى بيند كه اين شاگرد با بچه هاى ديگر فرق مى كند ، سيزده ساله است ، اما به اندازه افراد سى ساله مى فهمد .

 جنس ها آماده مى شود ، اما خريدار به جاى اين كه در كيسه بريزد و به خانه ببرد ، به صاحب مغازه مى گويد : من مى توانم با اين شاگرد مقدارى حرف بزنم ؟ مى گويد : بله .

 البته ايشان در شهرضا چهره شناخته شده اى بود كه شايد اسم نوه ايشان را شنيده باشيد ، صاحب ترجمه قرآن ، مهدى الهى قمشه اى . به شاگرد گفت : تو پسر چه كسى هستى ؟ مى گويد : پسر مير سيد عبدالباقى . گفت : پدرت همين كسى است كه در خانه ها روضه مى خواند ؟ مى گويد : بله . گفت : اصالتاً اهل كجا هستيد ؟ مى گويد : زواره اردستان .

 

 از شاگردى بقالى تا آيت اللهى

 با هر چه كه خريده بود به خانه ميرعبدالباقى مى رود . از اينجا قدردانى از اين نسيم وزيده شده الهى شروع مى شود . با مير سيد عبدالباقى سلام و احوالپرسى مى كند و مى پرسد : چرا پسر شما در بقالى شاگردى مى كند ؟ او مى گويد : من عيال وار هستم ، خرجم زياد است ، اين بچه را در بقالى گذاشته ام تا كمك خرجى ما باشد .

 گفت : يعنى نمى خواهى او را بفرستى كه تحصيل كند ؟ گفت : نه ، ولى من خيلى دلم مى خواهد كه اين بچه برود تحصيل كند . مى گويد : اگر خرج تحصيلش را بدهم و تو نيز قدرى فشار اقتصادى را تحمل كنى ، آيا قبول مى كنى ؟ گفت : بله .

 حسن را به حوزه علميه مى برد ، او سه سال درس مى خواند ، حالا جوان پانزده ساله شده و تمام نمره هايش بيست است . روزى به اين بزرگوارى كه خرج تحصيلش را مى داده مى گويد : من تحصيلم به جايى رسيده است كه ديگر نمى توانم در شهرضا ادامه بدهم و بايد به اصفهان بروم و در آنجا ادامه دهم .

 ايشان مى گويد : خرج رفتن تا اصفهان و هر ماه را براى تو مى فرستم . مى گويد : من ديگر خرجى نمى خواهم ؛ چون پانزده ساله هستم و در اصفهان با تكيه بر خدا خرجى ام مى رسد .

 بقچه از نان خشك و لباس كهنه برمى دارد و به اصفهان مى آيد . سه سال در اصفهان مى ماند و بعد پاى درس آيت الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى ،(588) جهانگيرخان قشقايى(589) و آخوند ملا محمد كاشانى(590) مى رود . براى مخارجش پنج شنبه ها و جمعه ها كارگرى مى كرد .

 بعد از بيست و چهار سال مجتهد مى شود و به نجف مى رود . روزگارى كه آخوند خراسانى(591) تنها مرجع عالم تشيع بود و انقلاب مشروطه شروع شده ، به صورت ظاهر استبداد شكست مى خورد ، مجلس شوراى ملى در آن زمان از پنجاه وكيل برپا مى شود ، طبق قانون اساسى آن زمان بايد پنج مجتهد جامع الشرايط به مجلس معرفى شوند تا بر تصويب قوانين مجلس نظارت كنند كه قوانين ضد قرآن و دين نباشد .

 او يكى از اين پنج نفر ، بلكه در رأس همه آنها در شوراى نگهبان و ناظر قانون هاى مصوب مجلس شوراى ملى بود . همان شاگرد بقال كه آيت الله سيد حسن مدرس(592) شد ، معرفى مى شود . به تنهايى مى ايستد و با دشمن داخلى و خارجى مى جنگد و تا زنده بود ، ايران به وسيله انگليس و روس تقسيم نشد ؛ چون استعمار بنا داشت كشور ما را به دو قسمت شمال و جنوب تقسيم كند تا تهران تا درياى خزر براى روس باشد و از تهران به بعد تا نوار خليج فارس براى انگليس بشود . گاهى تاريخ ايران را بخوانيد . فقط اين روحانى از اين تقسيم مانع شد ، و الا دولت ترسو و خودباخته داشت زير بار قرارداد تقسيم مى رفت . مدرس آمد در مجلس فرياد كشيد ، گفت : قبل از اين تقسيم ، بايد ما چهارده ميليون نفر ملت ايران را بكشند ، ما نباشيم تا ايران تقسيم شود . بعد هم ايشان را به شهادت رساندند.

 انسان حكيم ، عالم ، مرجع ، فقيه ، مفسر ، اصولى و سدّى در مقابل تقسيم و نابود شدن ايران . اين معناى غنيمت دانستن فرصت و منفعت بردن از آن است . با همين غنيمت دانستن فرصت ، چقدر براى اين مملكت كار كرد . به عمرش يكبار هم نترسيد .

 

 مبارزات مرحوم مدرس با رضاخان

 زمان رضاخان كه مى گويند : در ايران مردم حتى در پستوخانه هاى روستاها از اسم رضاخان وحشت مى كردند ، روزى رضاخان به مجلس آمد ، جلوى درب مجلس مدرس را ديد ، پيرمردى با دست لرزان و يك عصا ، او نيز اعلى حضرت ، سر مدرس داد كشيد : سيد ! از من چه مى خواهى كه در مجلس عليه من حرف مى زنى ؟ گفت : من از تو يك چيز بيشتر نمى خواهم ، آن هم اين كه زودتر بميرى .

 او حافظ منافع اين مملكت بود . قراردادهاى استعمارى را نگذاشت كه امضا شود . به اين مملكت و روحيه مردم خيلى خدمت كرد . شما يقين بدانيد كه تا كنون مجلس مانند مدرس را نداشته است . او شخصيت عظيم الهى ، باتقوا ، زاهد و بسيار آزاده بود .

 

 ديوجانس حكيم(593) و پادشاه يونان

 پادشاه يونان علاقه داشت كه يكبار ديوجانس حكيم را ببيند . هر چه وكيل و وزير رفتند به او گفتند : يكبار بيا كه اعلى حضرت مى خواهد تو را ببيند ، او مى گفت : من چشمم را از بيابان پيدا نكرده ام كه او را ببينم . مگر اجازه داريم كه بگذاريم اين چشم به هر چيزى بيافتد ؟ شاه كيست ؟

 تا اين كه روزى در تابستان، ديوجانس در خيابان فرعى ديد خيلى خسته است ، روى خاك جاده خوابيد : »آسان گذرانيد جهان گذران را« . آسان زندگى كردن را بايد از اين ها ياد گرفت .

 پادشاه يونان ، آمد از آنجا بگذرد ، مأمورانى كه جاده را پاك مى كردند ، بالاى سر حكيم آمدند ، گفتند : بلند شو . ديوجانس گفت : به شما چه ربط دارد ؟ گفتند : اعلى حضرت فرموده است . گفت : اعليحضرت كيست ؟ شاه گفت : كنار برويد . يكى از دربارى ها آهسته گفت : اعلى حضرت ! ديوجانس حكيم خود ايشان است . پادشاه از اسب پياده شد ، كنار ديوجانس آمد ، او هنوز خوابيده بود ، پادشاه گفت : اى حكيم ! من پادشاه يونان هستم . گفت : به من چه ؟ هر كه مى خواهى باش . پادشاه گفت : اى حكيم ! از من چيزى بخواه . گفت : حال كه اصرار دارى كه از تو چيزى بخواهم ، هوا سرد است و من به آفتاب احتياج دارم ، تو جلوى آفتاب را گرفته اى و با سايه خود مرا سرد كرده اى ، آن طرف برو تا آفتاب به من بخورد .

 چقدر حافظ زيبا مى گويد :

  غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است(594)

 

 حكايتى از بهلول و هارون الرشيد

 هارون الرشيد داشت مى رفت ، بهلول خوابيده بود . به او گفت : برخيز ! گفت : من خسته ام ، تو از آن طرف برو . گفت : من سالهاست تو را مى شناسم ، چيزى از من نخواسته اى ، چرا محاسنت اين همه درهم است ؟ گفت : شانه ندارم . هارون در جيب خود دست كرد و شانه مخصوص سلطنتى خودش را درآورد و گفت : اين براى تو . شانه را گرفت و به صورتش نزد . گفت : اين شانه جا مى خواهد ، اين لباس من پاره است و جيب ندارد . هارون گفت : لباس مخصوص مرا به او بدهيد .

 لباس را به او دادند، او آن را كنار گذاشت ، هارون گفت : آيا اين بى احترامى به لباس من نيست ؟ گفت : من جا ندارم ، آن را كجا بگذارم . به او خانه دادند . گفت : اين خانه خرج دارد ، هارون گفت : به او فلان باغ را بدهيد تا از درآمد آن خانه را اداره كند . بهلول گفت : من تنها نمى توانم خانه و باغ را اداره كنم ، هارون گفت : دو غلام به او بدهيد . بهلول شانه را در دامن هارون انداخت و گفت : شانه اى كه اين همه دنباله داشته باشد ، نخواستيم .

 

 قرار گرفتن در مسير نفحات الهى

 نگذاريد فرصت سلامت از دست برود كه آرزو كنيد يك ركعت ايستاده نماز بخوانيد ، اما نتوانيد . يا يك سجده نتوانيد بكنيد . باز گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله را ببينيد :

 

 » إن لربكم فى ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها «

 

 در روزگار شما نسيم هايى مى وزد ، خود را در معرض اين نسيم ها قرار دهيد كه آثار آن خيلى فوق العاده است .

 پيامبر صلى الله عليه وآله مى فرمايد : مردم آخر الزمان زندگيى براى خود فراهم مى كنند كه فكر مى كنند هزار سال ماندنى هستند .(595)

 

 دو كارگر مسجد اعظم قم

 تاجر بسيار بزرگوار ، عادل و مورد اعتمادى بود، به نام مرحوم حاج آقا رضا شاپورى . وقتى آيت الله العظمى بروجردى(596) مى خواست مسجد اعظم قم را بسازد ، ايشان را خواست، گفت : آيا شما حاضريد بايستيد ، سرپرستى اين مسجد را به عهده بگيريد ؟ عرض كرد : بله . در قم خانه اى گرفت ، از پى كندن مسجد بود ، تا وقتى كه آجر آخر مسجد تمام شد . نماز را آقاى بروجردى خواند و درس گفت و حاج رضا از دنيا رفت .

 ايشان مى گفت : وقتى مسجد به زير گنبد رسيده بود و هنوز گنبده را نزده بودند ، روزى دو عمله آمدند ، گفتند : آقاى شاپورى ! اگر عمله لازم داريد ، ما خوب كار مى كنيم ، حقوق نمى خواهيم ، فقط پنجشنبه ها نزد خانواده خود مى رويم ، آنها را مى بينيم و صبح شنبه سر كار برمى گرديم . شما پول ما را براى ما نگهداريد تا جمع شود . يك سال تمام اين ها براى اين مسجد كار كردند ، اما بعد از يك سال هر دو غايب شدند .

 پول يك سال آنها كه چهار تومان شده بود ، در صندوق مانده بود . من اسم آنها را نمى دانستم . بعد از يك سال نيز نيامدند تا نامه اى آمد كه پولهاى كارگرى ما را براى مسجد خرج كنيد . ما دو تاجر بوديم كه براى خرج مسجد پول خوبى داده بوديم. اگر خواستيد ما را بشناسيد ، در قيامت در پيشگاه خدا همديگر را خواهيم ديد .

 

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 

 

پی نوشت ها:

 

 

587) بحار الأنوار: 221/68، باب 66؛ »عَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وآله إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا.«

 عوالى اللآلى: 118/4، الجملة الثانية في الأحاديث المتعلقة، حديث 188؛ »و قال عليه السلام إن لربكم في أيام دهركم نفحات ألا فتعرضين لها بكثرة الاستعداد.«

588) شرح حال ايشان در كتاب ارزش ها و لغزش هاى نفس، جلسه 21 آمده است.

589) شرح حال ايشان در كتاب ارزش ها و لغزش هاى نفس، جلسه 21 آمده است.

590) شرح حال ايشان در كتاب تواضع و آثار آن، جلسه 12 آمده است.

591) شرح حال ايشان در كتاب عرفان در سوره يوسف، جلسه 20 آمده است.

592) شرح حال ايشان در كتاب تواضع و آثار آن، جلسه 12 آمده است.

593) شرح حال ايشان در كتاب گناه و سبب آن، جلسه 32 آمده است.

594) حافظ شيرازى )ديوان اشعار(.

595) أطيب البيان في تفسير القرآن: 67/10، ]سوره شعراء (129 :(26] »وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ«؛ و اتخاذ مى كنيد بناهايى به اميد و خيال اينكه هميشه در آنها سكونت پيدا مى كنيد.

 از امير المؤمنين است فرمود: »لدو للموت و ابنوا للخراب«

 انسان از همان ساعت كه متولد مى شود رو به مرگ مى رود. هر چه از عمر بگذرد به مرگ نزديكتر مى شود و بناء از همان روزى كه ساخته مى شود رو بخرابى مى رود. هر چه بگذرد به خرابى نزديك تر ميشود مخصوصا امروز چه بناهاى محكم از سيمان و آجر و تير آهن و سنگ ساختمان ميكنند گويا هزار سال در دنيا زيست ميكنند كه اين عمارات براى آنها باقى بمانند.

 البرهان في تفسير القرآن: 279/3، حديث 1؛ »عن رسول الله صلى الله عليه وآله أنه قال له: يا ابن مسعود: ما ينفع من يتنعم في الدنيا إذا أخلد في النار يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الآْخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ يبنون الدور و يشيدون القصور، و يزخرفون المساجد، ليست همتهم إلا الدنيا، عاكفون عليها، معتمدون فيها، آلهتهم بطونهم، قال الله تعالي: »وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُون«.«

 


منبع : پایگاه عرفان
0
100% (نفر 1)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

کلیدِ معدنِ اطاعت
توصيه هایى از رسول خدا(ص)
ارزش شيعه واقعى
ارزش صله رحم از ديدگاه پيامبر ...
مرگ و عالم آخرت - جلسه بيست و هفتم – (متن کامل + ...
شیطان و اهل تقوا - جلسه سى و يكم – (متن کامل + ...
علت تأخير استجابت در دعا
لالايى جبرئيل براى امام حسين(ع)
حديث عقل و نفس آدمى درآيينه قرآن - جلسه اول - (متن ...
وسائل هدايت - جلسه سیزدهم (1) - (متن کامل + عناوین)

بیشترین بازدید این مجموعه

راه اصلاح مفاسد نفس - جلسه پنجم
وسائل هدايت - جلسه سیزدهم (1) - (متن کامل + عناوین)
ارزش صله رحم از ديدگاه پيامبر ...
مرگ و عالم آخرت - جلسه بيست و هفتم – (متن کامل + ...
ارزش شيعه واقعى
گناه و سبب آن - جلسه یازدهم – (متن کامل + عناوین)
علت تأخير استجابت در دعا
توصيه هایى از رسول خدا(ص)
جملۀ دريايى سيدالشهداء عليه السلام در شب عاشورا
کلیدِ معدنِ اطاعت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^