نويسنده: سید علی کمالی دزفولی
منبع:قرآن شناسی عمومی
منبع:قرآن شناسی عمومی
پيغمبر اكرم(ص) خود وحي را از خداوند متعال فرا مي گرفت. خداوند آن را در سينه پيغمبر حفظ مي كرد، زبانش را به قرائت و ترتيل آن گويا مي ساخت، سپس آن را برايش بيان مي كرد؛ كما قال تعالي:
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ اِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَاِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِع قُرْآنَهُ ثُمَّ اِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ. [1](القيامة:16)
آنگاه پيغمبر اكرم(ص) وحي را به اصحاب ابلاغ مي فرمود و با مهلت و درنگ براي ايشان مي خواند تا بهتر آن را فرا گيرند و استوارتر آن را حفظ كنند و به كاتبان وحي كه حاضر بودند املاء مي كرد تا بنويسند و اگر حاضر نبودند ايشان را احضار مي فرمود و برايشان املاء مي نمود. آنگاه با قول و عمل و تقرير، آن را بيان مي فرمود و شرح مي داد تا جاي ابهامي باقي نماند. گفتار و كردار و منش و خوي او مفسّر قرآن بود، كما قال تعالي:
وَ اَنْزَلْنَا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ.(النحل:44)
بسياري از صحابيان در آن وقت واجد خصايص عربيت بودند- از قدرت حافظه و ذكاوت و ذوق بيان و ارزشيابي اسلوب كلام. و با اين خصايص داراي ايمان كامل به پيغمبر اكرم(ص) و قرآن و علاقه شديد به فهم آن بودند و به صفاي فطرت خود در مكتب نبوي از قرآن و اعجاز آن چيزهايي دريافت مي كردند كه ما با همه گسترش علوم نمي توانيم دريابيم. منبع وحي و علم كه پيغمبر اكرم(ص) بود در دسترس ايشان بود كه براي مشكلات قرآن به او رجوع مي كردند. و به هرحال صحابيان كه اعلم و افضل ايشان اميرالمؤمنين علي(ع) است تواناترين مردمند بر شناختن معاني و هدف ها و مقاصد قرآن.
در اين مرحله، هرجا از قرآن محتاج بيان بوده از جانب پيغمبر اكرم(ص) بيان شده، هم به دليل عقل و هم به دليل الزام، قوله تعالي:«لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ». و هرجا از قرآن كه درباره آن خبر مرفوعي نمي يابيم، يا محتاج بيان نبوده و يا بيان شده و خبر آن به ما نرسيده است.
با تصفّح كامل در مأثورات تفسيري ائمه ما- صلوات الله عليهم اجمعين- كه همه مرفوع به پيغمبر اكرم به طريق اعلَي الاسنادند، آگاهي خواهيم يافت كه براي تفسير و بيان مجملات و مشكلات قرآن كمبودي نمي توان يافت. البته اين تصفّح بايد در سطح كليه اخبار آل محمّد(ص) انجام گيرد. اكتفا كردن به تفاسير مأثور مانند «البرهان» يا «نورالثّقلين» كافي نيست و نگارنده با خبري در تفسير برخورد كرده كه آنها را در اين دو تفسير مأثور نيافته است و بعون الله تعالي نمونه اي از آنها را در ضمن مطالب آينده خواهد آورد.
خبر شنيدن مانند ديدن نيست. خداوند به موسي خبر داد به آنچه قومش درباره گوساله انجام داده بودند، موسي الواح را پرت نكرد اما وقتي به چشم خود ديد چه كرده اند الواح را پرت كرد كه شكستند. [2]
مكتب عترت در تفسير، همان مكتب نبوي است، هم به دليل حديث ثقلين و هم به دليل مأثوراتِ تفسيري موجود از ايشان، كه همه مستند به پيغمبر اكرم(ص) و مرفوع به او از اعلي الاسناد و اوثق الطرق اند. و جمله «انّهما لن يَفْتَرِقا حتّي يَرِدَا عَلَيَّ الحوضَ» در حديث مستقيضه ثقلين دليل قاطع است بر اينكه مفسّر قرآن بعد از پيغمبر ايشانند، و مراد به راسخين در علم كه عالم به تأويل متشابه اند پيغمبر و ايشانند، چنانچه در بخش «محكم و متشابه» گفته شد.
در حديث ديدار امام محمد باقر و امام جعفر صادق- سلام الله عليهما- از «هشام بن عبدالملك» آمده است كه هشام از حضرت باقر(ع) مي پرسد شما از كجا وارث علم پيغمبريد و حال آنكه بعد از او پيغمبري نيست، و شما پيغمبر نيستيد.
امام(ع) فرمود از قول خداوند به پيغمبرش:
لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسَانِكَ لِتَعْجَلَ بِهِ.(القيامة:16)
يعني به قرائت قرآن زبانت را چنان حركت مده كه شتاب كرده باشي.
آنچه را پيغمبر ظاهر ساخت براي همه مردم بود و آنچه را زبانش را به آن حركت نداد خداوند فرمان داد كه ويژه ما گرداند غير از ديگران و به همين جهت با علي(ع) چيزها مي گفت نه با ديگران و در اين باره در قرآن نازل ساخت: «وَ تَعِيهَاَ اُذُنٌ واعِيَهٌ» (يعني گوش شنوايي آن را فهميد) و پيغمبر به اصحابش فرمود: از خدا خواستم كه آن گوش را گوش تو قرار دهد يا علي. [3]
و نيز قول پيغمبر(ص) به علي(ع).
به درستي كه خداوند به من فرمان داد كه تو را نزديك كنم و دور نكنم و تو را تعليم دهم و تو بفهمي و سزاوار است براي تو كه بفهمي، پس اين آيه نازل شد. [4]
اما هزاران دليل هست كه دست سياست مانع بود كه امت به عترت روي آورند. در ضمن حديثي مفصل به شماره 100 در جلد دوم بحار، از حضرت صادق(ع) منقول است كه فرمود:
مثل ما و امت ما مانند موسي پيغمبر و آن بنده خاص خداوند است كه موسي(ع) با وجود «كَتَبْنَا لَهُ فِي الاَلْوَاحِ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ»(اعراف:145)، گمان كرد همه علم را داراست. اما به توفيق خداوند مصاحبت «خضر» براي او دست داد تا گفت «هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلَي اَنْ تُعِلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(الكهف:66). اما امت پيغمبر(ص) به موردي برخوردند كه علم به حكم آن نداشتند و به جاي آنكه از اهلش بپرسند كه «وَلَوْ رُدُّوهُ اِليَ الرَّسُولِ وَ اِلَي اُولِي الاَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(النساء:83)، حسداً و عناداً از معدن علم روي گردانيده به رأي و قياس متوسل شدند.
«جابر بن عبدالله» گفت:
از امام محمد باقر(ع) پرسيدم: وقتي حديثي براي من گفتي سند آن را بگو. فرمود: حديث كرد براي من پدرم و او از جدّم و او از رسول الله و او از جبرئيل و او از خداوند متعال و هرچه براي تو حديث گويم سندش اين است. [5]
«حارث بن مغيره» گفت:
به امام صادق(ع) گفتم: علمي كه عالم شما مي داند از كجا مي داند؟ گفت: ميراث از پيغمبر(ص) و از علي بن ابيطالب(ع) است. مردم به او نيازمندند و او به مردم نيازي ندارد. [6]
«يحيي بن عبدالله» گفت:
از امام صادق(ع) شنيدم- و گروهي از مردم كوفه نزد او بودند- كه فرمود: از مردم عجيب است كه مي گويند علم خود را از رسول الله(ص) گرفته و به آن عمل مي كنند و هدايت مي شوند و گمان مي كنند ما اهل بيت علم او را فرا نگرفته و به آن هدايت نشده ايم! در حالي كه ما ذرّيه او هستيم، وحي در خانه هاي ما نازل شده و از پيش ما به مردم رسيده است. آيا گمان كرده ايد آنان دانسته و هدايت شده اند و ما ندانسته و گمراهيم؟ چنين چيزي محال است. [7]
در «كافي»، كتاب الحدود، ص 238 آمده است:
مردي نصراني را كه به زن مسلماني تجاوز كرده بودن نزد متوكل آورده اند. خواست حدّ بر او جاري كند، مسلمان شد. «يحيي بن اكثم» قاضي القضاة گفت: ايمان او شرك و فعلش را باطل ساخت. بعضي گفتند بايد سه حدّ بر او جاري ساخت و بعضي چنين و چنان. متوكّل فرمان داد تا نامه اي به امام علي النّقي(ع) نوشتند و از او سؤال كردند. چون نامه را قرائت فرمود در جواب نوشت او را بزنند تا بميرد. يحيي بن اكثم و فقهاي سامرّا انكار كردند و گفتند اي امير مؤمنان باز سؤال كن، زيرا موردي است كه نه قرآن در آن چيزي گفت و نه سنّت. متوكّل دوباره نامه نوشت كه فقهاي مسلمين انكار دارند و مي گويند كه درباره آن كتاب و سنّت چيزي نگفته اند، براي ما بنويس چرا حكم داده اي كه او را بزنند تا بميرد؟ امام در جواب نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم، «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ. فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ اِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأسَنَا سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنَا لِكَ الْكَافِرُونَ» [8].(المؤمن:84)
يكي از مباحث مهم كلامي، معني ايمان و تعريف آن و شرايط آن است كه معترَك آراء است و از يك آيه قرآن به تنهايي معلوم نمي شود و بايد علمي لدنّي و وسيع آن را از آيات قرآن استخراج كند، تا وحدت موضوعي قرآن، كه اهمّ خصايص و اعظم وجوه اعجاز است، معلوم و مشهود گردد. حال به حديث ذيل توجه فرماييد كه نمونه اي از مكتب تفسير عترت، كه همان مكتب نبوي است، معلوم گردد.
«ابوعمر و زبيري» گويد: به امام صادق(ع) گفتم اي عالِم به من خبر ده كدام يك از اعمال فاضلتر است نزد خداوند؟ فرمود: عملي كه خداوند هيچ چيز را بدون آن قبول نمي كند. گفتم: آن كدام است؟ فرمود: ايمان به خداوندي كه نيست خدايي به جز او، اعلي درجه است در اعمال و اشرف آنها در منزلت و گرانمايه ترين از حيث بهره مندي. گفتم: آيا مرا خبر نمي دهي از ايمان كه قول و عمل است با هم، يا قول است بدون عمل؟ فرمود: ايمان همه اش عمل است، و قول خود بخشي از اين عمل است كه واجب است از جانب خداوند كه در كتاب او ببيان شده، نورش آشكار است و حجتش ثابت است؛ كتاب براي تو گواهي مي دهد و تو را به آن مي خواند. گفتم: فدايت شوم، براي من چنان وصف كن كه آن را بفهمم.
فرمود: ايمان داراي حالات و درجات و طبقات و منازل است. بخشي از آن تمام است در منتهي درجه تمامي و بخشي از آن ناقص است كه نقص آن آشكار است و بخشي از آن راجح است با رجحان زياد. گفتم: آيا ايمان كم و زياد مي شود؟ فرمود: بلي، گفتم: چگونه؟ فرمود: چون خداوند ايمان را بر اندام هاي آدمي واجب كرده و ايمان را بر آنها تقسيم نموده و در آنها پراكنده ساخته، در اندام او اندامي نيست مگر آنكه به او چيزي از ايمان سپرده شود كه به ديگري سپرده نشده است. يكي از آنها دل اوست كه با آن تعقل مي كند و درك مي كند و مي فهمد و آن فرمانرواي بدن اوست، دلي كه اندام جز به رأي و فرمان او كاري نمي كند. و از اندام او دو چشم اويند كه با آنها مي بيند و دو گوش او كه با آنها مي شنود و دو دست او كه با آنها هر كاري مي كند و دو پاي او كه با آنها راه مي رود و آميزشگاه او كه نيروي باه از آن است و سر او كه رويش در آن است . هيچ اندامي از اينها نيست مگر آنكه به او چيزي از ايمان سپرده شده كه به ديگري سپرده نشده است، به وجوبي از جانب خداوند تبارك اسمه كه كتاب به آن گوياست و بر آن گواهي مي دهد. پس بر قلب واجب شده آنچه بر گوش واجب نشده و بر گوش واجب شده غير از چيزي كه بر چشمان واجب شده و بر چشمان واجب شده غير از چيزي كه بر زبان واجب شده و بر زبان واجب شده غير از چيزي كه بر دو دست واجب شده و بر دو دست واجب شده غير از چيزي كه بر دو پا واجب شده غير از چيزي كه بر آميزشگاه واجب شده و بر آميزشگاه واجب شده غير از چيزي كه بر روي واجب شده است. اما آنچه بر قلب از ايمان واجب شده، اقرار و معرفت و اعتقاد و رضا و تسليم است به اينكه نيست خدايي مگر خداي يكتا، يگانه اي كه انباز ندارد، خداي واحدي كه نه همسر دارد و نه فرزند، و اينكه محمّد بنده و فرستاده اوست- صلوات الله عليه-، و اقرار به آنچه از نزد خدا آمده، چه پيغمبر و چه كتاب؛ اين است آن چيزي كه خداوند بر قلب واجب ساخته از اقرار و معرفت، و اين عمل قلب است. و اين قول خداوند تعالي شأنه است:«اِلاَّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِيمَانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً» و هم چنين گفته است: «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» و نيز «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» و گفته: «اِنْ تُبْدُوا مَا فِي اَنْفُسِكُمْ اَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَآءُ».
اين است آنچه خداوند بر قلب واجب ساخته از اقرار و معرفت، و اين است عمل قلب، و اين سَرِ ايمان است.
و خداوند بر زبان واجب ساخته قول و تعبير از قلب را به آنچه اعتقاد بسته و اقرار به آن كرده است. خداوند تبارك و تعالي فرمود: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» و فرمود:«قُولُوا آمَنّا بِاللهِ وَ مَا اُنْزِلَ اِلَيْنَا وَ مَا اُنْزِلَ اِلَيْكُمْ وَ اِلهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ».
اين است آنچه خداوند بر زبان واجب نموده و اين عمل اوست.
و خداوند واجب ساخته بر گوش كه خود را از شنيدن آنچه خداوند حرام ساخته منزه بدارد، و از آنچه حلال نيست اعراض كند، از آنچه خداوند از آن نهي كرده و هم چنين از گوش فرا دادن به آنچه خداوند را ناراضي كند و در اين باره گفته است: «وَ قَدْ نُزِّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ اَنْ اِذَا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَءُ بِهَا فَلا تَقْعُدوُا مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ».
آنگاه خداوند مواضع فراموشي را استثنا كرده و گفته است:«وَ اِمَّا يَنْسِيَنَّكَ الشّّيْطَانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» و فرموده:«فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولَئِكَ الَّذِينَ هَديهُمُ اللهُ وَ اوُلَئِكَ هُمْ اوُلُو الاَلْبَابِ» و فرموده: «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَوتِهِمْ خَاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُونَ» و گفته است: «وَ اِذَا سَمِعُوا اللَّغْوِ اَعْرَضوُا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا اَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ اَعْمَالُكُمْ» و گفته است: «وَ اِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً».
اين است آنچه خداوند از ايمان بر شنوايي واجب نموده كه به آنچه حلال نيست گوش فرا ندهد و اين عمل اوست و آن از ايمان است.
و خداوند بر چشم واجب نموده كه نظر به آنچه خداوند حرام كرده است نكند و از آنچه خداوند نهي فرموده، از چيزهايي كه براي او حلال نيست اعراض كند، و اين عمل اوست و آن از ايمان است.پس خداوند تبارك و تعالي فرموده:«قُلْ لِلْمُؤمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ». پس ايشان را از نظر كردن به عورات همديگر نهي فرموده و نهي فرموده كه مردي به آميزشگاه برادرش نظر كند و بايد آميزشگاه خود را از نظر كردن ديگري حفظ كند و فرموده:«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ اَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» كه نبايد يكي از ايشان نظر به آميزشگاه خواهرش كند و بايد آميزشگاه خود را از نظر كردن ديگري حفظ كند. (و امام فرمود: ) هرچه در قرآن درباره حفظ فروج هست همه مربوط به زناست مگر اين آيه كه درباره نظر است. آنگاه خداوند آنچه را بر قلب و زبان و سمع و بصر واجب است همه را در يك آيه نظم داده و فرموده است: «وَ مَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ اَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا اَبْصَارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ». مراد از جلود، فروج و افخاذ است (:آميزشگاه و ران). و فرموده:«وَ لا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ اوُلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤولاً [9]». اين است آنچه خداوند بر چشمان واجب فرموده از غضّ بصر از چيزهايي كه خداوند حرام فرموده واين عمل آنهاست و آن از ايمان است. و خداوند بر دست ها واجب ساخته كه به آنچه خداوند حرام كرده دست نيازند و با آنها به آنچه خداوند فرمان داده دست يازند و بر آنها واجب كرده از صدقه و صله رحم و جهاد در راه خدا و طهارت براي نماز كه فرموده:«يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اِذَا قُمْتُمْ اِليَ الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وَجُوهَكُُمْ وَ اَيْدِيَكُمْ اِليَ الْمُرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ اَرْجُلِكُمْ اِليَ الْكَعْبَيْنِ» و فرموده:«فَاِذَا لَقيِتُمُ الَّذِينَ كَفَرَوُا فَضَرْبُ الرّقَابِ حَتَّي اِذَا اَثخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقِ فَاِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ اِمَّا فِذَاءً حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ اَوْزَارُهَا».
اين است آنچه خداوند بر دستها واجب ساخته، زيرا زدن كار آنهاست. و خداوند بر پاها واجب گردانيد كه به سوي چيزي از معصيت هاي خداوند با آنها نرود، و بر آنها واجب نمود رفتن به سوي آنچه خدا راضي است، پس فرمود: «وَلا تَمْشِ فِي الاَرْضِ مَرَحاً اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً» و فرمود:«وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنْكَرَ الاَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَميِرِ». و فرمود در آنچه دست ها و پاها درباره خودشان و صاحبانشان گواهي مي دهند از آنچه تضييع در اوامر خدا كرده و در آنچه خداوند برايشان واجب گردانيده: «اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي اَقْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا اَيْدِيَهُمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ». اين است آنچه خداوند بر دستها و پاها واجب گردانيده و اين عمل آنهاست و آن از ايمان است.
و خداوند واجب گردانيده سجود را بر صورت براي خودش در شب و روز در اوقات نماز، پس فرموده است: «يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
پس اين واجبي است جامع بر صورت و دست ها و پاها، و در جاي ديگر فرمود:«وَ اِنَّ الْمَسَاجِدَ للهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً».
و فرمود در آنچه بر اندام ها واجب ساخت از طهارت و نماز با آن، و اين چنان است كه وقتي خداوند قبله پيامبرش را از بيت المقدس به كعبه گردانيد و نازل ساخت: «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُضِيعَ اِيمَانَكُمْ اِنَّ اللهَ بِالنَِّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ». نماز را به ايمان نامگذاري كرد. براي كسي كه خدا را ديدار كند، در حالي كه حافظ اندام خود باشد و حق هر اندامي را آنسان كه خداوند بر آن واجب كرده ادا كرده باشد، او خدا را ملاقات كرده در حالي كه ايمانش كامل است و او در بهشت است، و كسي كه خيانت در چيزي از آنها كرده يا از آنچه خدا امر فرموده تعدّي نموده است، خدا را ملاقات كند در حالي كه ناقص الايمان است.
گفتم: نقصان ايمان و تمام آن را فهميدم، آيا زيادتي ايمان از كجا مي آيد؟
فرمود: قول خداوند عزوجل: «وَ اِذَا مَا اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ اِيماناً فَاَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ اِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً اِلي رَجْسِهِمْ» و فرمود: «وَ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُديً».
و اگر همه ايمان يك اندازه بود- نه زياده اي در آن بود نه نقصاني، هيچ كس فضيلتي بر ديگري نداشت و مردم مساوي بودند و تفضيل باطل بود. اما به تماميِ ايمان، مؤمنان وارد بهشت شوند، و به زياديِ ايمان مؤمنان درجات بهتر از يكديگر جدا دارند، و به نقصان ايمان افراطكاران به دوزخ داخل شوند. [10]
اين است يكي از درس هاي مكتب نبوي و عترت در تفسير قرآن براي علماي تفسير، تا بدانند تفسير قرآن تنها دانستن مفهوم آيات مفرد آن نيست بلكه بايد آيات مربوط به مورد را يكجا فراهم ساخت و با تدّبر در مقاصد آنها و استنتاج حاصله از تأثيرات آنها در يكديگر، مراد الله را كه همان وحدت موضعي قرآن و بزرگترين وجوه اعجاز آن است دريافت؛ و فّقنا اللهُ لما يُحبُّ و يَرضي.
مكرّراً و مؤكّداً مي گوييم، تا مفسّر همه روايات مرويّه از پيغمبر اكرم و ائمّه معصومين-سلام الله عليهم اجمعين- را استقصا و بررسي نكند، نمي تواند ادعا كند به تفسير كامل قرآن دست يافته است، هرچند كتاب هاي مهمي مانند «درّ المنثور» از طرق عامّه، و «برهان» و «نور الثّقلين» از طرق اماميّه، اين مهم را تأمين كرده باشند.
براي نمونه روايت ذيل را مي آورم:
روزي «ابوحنيفه» با حضرت صادق عليه السلام غذا مي خورد. حضرت فرمود: «الحمدلله ربّ العالمين، اللهم انّ هذا مِنك و مِن رسولك». ابوحنيفه گفت: براي خداوند شريك مي گيري؟ حضرت فرمود: واي بر تو، خداوند در قرآن گويد: «وَ مَا نَقِمُوا اِلاَّ اَنْ اَغْنَيهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ (التوبة:74)؛ و در جاي ديگري گويد: «وَ لَوْ اَنَّهُمْ رَضُوا مَا اَتيهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ»(التوبة:58) و در جاي ديگر فرمايد: «حَسْبُنَا اللهُ سَيُؤْتِينَا اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ»(التوبة:58). ابوحنفيه گفت: به خدا سوگند، گويي هرگز آنها را در قرآن نخوانده ام. در اين وقت حضرت فرمود: بلي، خوانده و شنيده اي، اما خداوند در حق تو و امثال تو نازل ساخت. «اَمْ عَلَي قُلوُبٍ اَقْفَالُهَا»(محمد:24) و «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلوُبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(المطففين:14). [11]
نگارنده در تفسير «برهان» اين روايت را نديدم و حال آنكه حلاّل بسياري از مشكلات است، خصوصاً براي جوابگويي به شبهه هاي واهي «وهابيان» جامد و كم اطلاع. و نه تنها «ابوحنيفه» قبل از اعلام حضرت صادق(ع) از آن آگاه نبوده است، بلكه بسياري از عالمان قاري قرآن از آن بيخبرند. و شايد پرده جلال و جبروت خداوندي بر جمال قرآن فروهشته است و تنها عترت و اهل ذكر و راسخين در علم اند كه جمال قرآن را آنچنان كه هست مشاهده مي كنند.
بنابراين براي فهم قرآن بايد نخست به در خانه ايشان رويم كه باب مدينه علم و بيتِ وحي و وارث علم پيغمبرند.
لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ اِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَاِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِع قُرْآنَهُ ثُمَّ اِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ. [1](القيامة:16)
آنگاه پيغمبر اكرم(ص) وحي را به اصحاب ابلاغ مي فرمود و با مهلت و درنگ براي ايشان مي خواند تا بهتر آن را فرا گيرند و استوارتر آن را حفظ كنند و به كاتبان وحي كه حاضر بودند املاء مي كرد تا بنويسند و اگر حاضر نبودند ايشان را احضار مي فرمود و برايشان املاء مي نمود. آنگاه با قول و عمل و تقرير، آن را بيان مي فرمود و شرح مي داد تا جاي ابهامي باقي نماند. گفتار و كردار و منش و خوي او مفسّر قرآن بود، كما قال تعالي:
وَ اَنْزَلْنَا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ.(النحل:44)
بسياري از صحابيان در آن وقت واجد خصايص عربيت بودند- از قدرت حافظه و ذكاوت و ذوق بيان و ارزشيابي اسلوب كلام. و با اين خصايص داراي ايمان كامل به پيغمبر اكرم(ص) و قرآن و علاقه شديد به فهم آن بودند و به صفاي فطرت خود در مكتب نبوي از قرآن و اعجاز آن چيزهايي دريافت مي كردند كه ما با همه گسترش علوم نمي توانيم دريابيم. منبع وحي و علم كه پيغمبر اكرم(ص) بود در دسترس ايشان بود كه براي مشكلات قرآن به او رجوع مي كردند. و به هرحال صحابيان كه اعلم و افضل ايشان اميرالمؤمنين علي(ع) است تواناترين مردمند بر شناختن معاني و هدف ها و مقاصد قرآن.
در اين مرحله، هرجا از قرآن محتاج بيان بوده از جانب پيغمبر اكرم(ص) بيان شده، هم به دليل عقل و هم به دليل الزام، قوله تعالي:«لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ». و هرجا از قرآن كه درباره آن خبر مرفوعي نمي يابيم، يا محتاج بيان نبوده و يا بيان شده و خبر آن به ما نرسيده است.
با تصفّح كامل در مأثورات تفسيري ائمه ما- صلوات الله عليهم اجمعين- كه همه مرفوع به پيغمبر اكرم به طريق اعلَي الاسنادند، آگاهي خواهيم يافت كه براي تفسير و بيان مجملات و مشكلات قرآن كمبودي نمي توان يافت. البته اين تصفّح بايد در سطح كليه اخبار آل محمّد(ص) انجام گيرد. اكتفا كردن به تفاسير مأثور مانند «البرهان» يا «نورالثّقلين» كافي نيست و نگارنده با خبري در تفسير برخورد كرده كه آنها را در اين دو تفسير مأثور نيافته است و بعون الله تعالي نمونه اي از آنها را در ضمن مطالب آينده خواهد آورد.
اينك نمونه اي از تفسير در مكتب نبوي.
پيغمبر اكرم(ص) فرمود:خبر شنيدن مانند ديدن نيست. خداوند به موسي خبر داد به آنچه قومش درباره گوساله انجام داده بودند، موسي الواح را پرت نكرد اما وقتي به چشم خود ديد چه كرده اند الواح را پرت كرد كه شكستند. [2]
توضيح
اِخبار خداوند به موسي(ع) در سوره طه، آيه 84 است، قوله تعالي: «فَاِنَّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ اَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ»، و القاء الواح در سوره اعراف، آيه 150، قوله تعالي: «وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَي اِلَي قَوْمِه غَضْبَانَ اَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي اَعَجِلْتُمْ اَمْرَ رَبِّكُمْ وَ اَلْقَي الاَلْوَاحَ». و معلوم است كه اين استخراج، هرچند براي عالم فن امكان دارد، اما دشوار است.مكتب عترت در تفسير، همان مكتب نبوي است، هم به دليل حديث ثقلين و هم به دليل مأثوراتِ تفسيري موجود از ايشان، كه همه مستند به پيغمبر اكرم(ص) و مرفوع به او از اعلي الاسناد و اوثق الطرق اند. و جمله «انّهما لن يَفْتَرِقا حتّي يَرِدَا عَلَيَّ الحوضَ» در حديث مستقيضه ثقلين دليل قاطع است بر اينكه مفسّر قرآن بعد از پيغمبر ايشانند، و مراد به راسخين در علم كه عالم به تأويل متشابه اند پيغمبر و ايشانند، چنانچه در بخش «محكم و متشابه» گفته شد.
در حديث ديدار امام محمد باقر و امام جعفر صادق- سلام الله عليهما- از «هشام بن عبدالملك» آمده است كه هشام از حضرت باقر(ع) مي پرسد شما از كجا وارث علم پيغمبريد و حال آنكه بعد از او پيغمبري نيست، و شما پيغمبر نيستيد.
امام(ع) فرمود از قول خداوند به پيغمبرش:
لاتُحَرِّكْ بِهِ لِسَانِكَ لِتَعْجَلَ بِهِ.(القيامة:16)
يعني به قرائت قرآن زبانت را چنان حركت مده كه شتاب كرده باشي.
آنچه را پيغمبر ظاهر ساخت براي همه مردم بود و آنچه را زبانش را به آن حركت نداد خداوند فرمان داد كه ويژه ما گرداند غير از ديگران و به همين جهت با علي(ع) چيزها مي گفت نه با ديگران و در اين باره در قرآن نازل ساخت: «وَ تَعِيهَاَ اُذُنٌ واعِيَهٌ» (يعني گوش شنوايي آن را فهميد) و پيغمبر به اصحابش فرمود: از خدا خواستم كه آن گوش را گوش تو قرار دهد يا علي. [3]
و نيز قول پيغمبر(ص) به علي(ع).
به درستي كه خداوند به من فرمان داد كه تو را نزديك كنم و دور نكنم و تو را تعليم دهم و تو بفهمي و سزاوار است براي تو كه بفهمي، پس اين آيه نازل شد. [4]
اما هزاران دليل هست كه دست سياست مانع بود كه امت به عترت روي آورند. در ضمن حديثي مفصل به شماره 100 در جلد دوم بحار، از حضرت صادق(ع) منقول است كه فرمود:
مثل ما و امت ما مانند موسي پيغمبر و آن بنده خاص خداوند است كه موسي(ع) با وجود «كَتَبْنَا لَهُ فِي الاَلْوَاحِ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ»(اعراف:145)، گمان كرد همه علم را داراست. اما به توفيق خداوند مصاحبت «خضر» براي او دست داد تا گفت «هَلْ اَتَّبِعُكَ عَلَي اَنْ تُعِلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(الكهف:66). اما امت پيغمبر(ص) به موردي برخوردند كه علم به حكم آن نداشتند و به جاي آنكه از اهلش بپرسند كه «وَلَوْ رُدُّوهُ اِليَ الرَّسُولِ وَ اِلَي اُولِي الاَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»(النساء:83)، حسداً و عناداً از معدن علم روي گردانيده به رأي و قياس متوسل شدند.
«جابر بن عبدالله» گفت:
از امام محمد باقر(ع) پرسيدم: وقتي حديثي براي من گفتي سند آن را بگو. فرمود: حديث كرد براي من پدرم و او از جدّم و او از رسول الله و او از جبرئيل و او از خداوند متعال و هرچه براي تو حديث گويم سندش اين است. [5]
«حارث بن مغيره» گفت:
به امام صادق(ع) گفتم: علمي كه عالم شما مي داند از كجا مي داند؟ گفت: ميراث از پيغمبر(ص) و از علي بن ابيطالب(ع) است. مردم به او نيازمندند و او به مردم نيازي ندارد. [6]
«يحيي بن عبدالله» گفت:
از امام صادق(ع) شنيدم- و گروهي از مردم كوفه نزد او بودند- كه فرمود: از مردم عجيب است كه مي گويند علم خود را از رسول الله(ص) گرفته و به آن عمل مي كنند و هدايت مي شوند و گمان مي كنند ما اهل بيت علم او را فرا نگرفته و به آن هدايت نشده ايم! در حالي كه ما ذرّيه او هستيم، وحي در خانه هاي ما نازل شده و از پيش ما به مردم رسيده است. آيا گمان كرده ايد آنان دانسته و هدايت شده اند و ما ندانسته و گمراهيم؟ چنين چيزي محال است. [7]
در «كافي»، كتاب الحدود، ص 238 آمده است:
مردي نصراني را كه به زن مسلماني تجاوز كرده بودن نزد متوكل آورده اند. خواست حدّ بر او جاري كند، مسلمان شد. «يحيي بن اكثم» قاضي القضاة گفت: ايمان او شرك و فعلش را باطل ساخت. بعضي گفتند بايد سه حدّ بر او جاري ساخت و بعضي چنين و چنان. متوكّل فرمان داد تا نامه اي به امام علي النّقي(ع) نوشتند و از او سؤال كردند. چون نامه را قرائت فرمود در جواب نوشت او را بزنند تا بميرد. يحيي بن اكثم و فقهاي سامرّا انكار كردند و گفتند اي امير مؤمنان باز سؤال كن، زيرا موردي است كه نه قرآن در آن چيزي گفت و نه سنّت. متوكّل دوباره نامه نوشت كه فقهاي مسلمين انكار دارند و مي گويند كه درباره آن كتاب و سنّت چيزي نگفته اند، براي ما بنويس چرا حكم داده اي كه او را بزنند تا بميرد؟ امام در جواب نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم، «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ. فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ اِيمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأسَنَا سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنَا لِكَ الْكَافِرُونَ» [8].(المؤمن:84)
يكي از مباحث مهم كلامي، معني ايمان و تعريف آن و شرايط آن است كه معترَك آراء است و از يك آيه قرآن به تنهايي معلوم نمي شود و بايد علمي لدنّي و وسيع آن را از آيات قرآن استخراج كند، تا وحدت موضوعي قرآن، كه اهمّ خصايص و اعظم وجوه اعجاز است، معلوم و مشهود گردد. حال به حديث ذيل توجه فرماييد كه نمونه اي از مكتب تفسير عترت، كه همان مكتب نبوي است، معلوم گردد.
«ابوعمر و زبيري» گويد: به امام صادق(ع) گفتم اي عالِم به من خبر ده كدام يك از اعمال فاضلتر است نزد خداوند؟ فرمود: عملي كه خداوند هيچ چيز را بدون آن قبول نمي كند. گفتم: آن كدام است؟ فرمود: ايمان به خداوندي كه نيست خدايي به جز او، اعلي درجه است در اعمال و اشرف آنها در منزلت و گرانمايه ترين از حيث بهره مندي. گفتم: آيا مرا خبر نمي دهي از ايمان كه قول و عمل است با هم، يا قول است بدون عمل؟ فرمود: ايمان همه اش عمل است، و قول خود بخشي از اين عمل است كه واجب است از جانب خداوند كه در كتاب او ببيان شده، نورش آشكار است و حجتش ثابت است؛ كتاب براي تو گواهي مي دهد و تو را به آن مي خواند. گفتم: فدايت شوم، براي من چنان وصف كن كه آن را بفهمم.
فرمود: ايمان داراي حالات و درجات و طبقات و منازل است. بخشي از آن تمام است در منتهي درجه تمامي و بخشي از آن ناقص است كه نقص آن آشكار است و بخشي از آن راجح است با رجحان زياد. گفتم: آيا ايمان كم و زياد مي شود؟ فرمود: بلي، گفتم: چگونه؟ فرمود: چون خداوند ايمان را بر اندام هاي آدمي واجب كرده و ايمان را بر آنها تقسيم نموده و در آنها پراكنده ساخته، در اندام او اندامي نيست مگر آنكه به او چيزي از ايمان سپرده شود كه به ديگري سپرده نشده است. يكي از آنها دل اوست كه با آن تعقل مي كند و درك مي كند و مي فهمد و آن فرمانرواي بدن اوست، دلي كه اندام جز به رأي و فرمان او كاري نمي كند. و از اندام او دو چشم اويند كه با آنها مي بيند و دو گوش او كه با آنها مي شنود و دو دست او كه با آنها هر كاري مي كند و دو پاي او كه با آنها راه مي رود و آميزشگاه او كه نيروي باه از آن است و سر او كه رويش در آن است . هيچ اندامي از اينها نيست مگر آنكه به او چيزي از ايمان سپرده شده كه به ديگري سپرده نشده است، به وجوبي از جانب خداوند تبارك اسمه كه كتاب به آن گوياست و بر آن گواهي مي دهد. پس بر قلب واجب شده آنچه بر گوش واجب نشده و بر گوش واجب شده غير از چيزي كه بر چشمان واجب شده و بر چشمان واجب شده غير از چيزي كه بر زبان واجب شده و بر زبان واجب شده غير از چيزي كه بر دو دست واجب شده و بر دو دست واجب شده غير از چيزي كه بر دو پا واجب شده غير از چيزي كه بر آميزشگاه واجب شده و بر آميزشگاه واجب شده غير از چيزي كه بر روي واجب شده است. اما آنچه بر قلب از ايمان واجب شده، اقرار و معرفت و اعتقاد و رضا و تسليم است به اينكه نيست خدايي مگر خداي يكتا، يگانه اي كه انباز ندارد، خداي واحدي كه نه همسر دارد و نه فرزند، و اينكه محمّد بنده و فرستاده اوست- صلوات الله عليه-، و اقرار به آنچه از نزد خدا آمده، چه پيغمبر و چه كتاب؛ اين است آن چيزي كه خداوند بر قلب واجب ساخته از اقرار و معرفت، و اين عمل قلب است. و اين قول خداوند تعالي شأنه است:«اِلاَّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِيمَانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً» و هم چنين گفته است: «اَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» و نيز «وَالَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ» و گفته: «اِنْ تُبْدُوا مَا فِي اَنْفُسِكُمْ اَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشَآءُ».
اين است آنچه خداوند بر قلب واجب ساخته از اقرار و معرفت، و اين است عمل قلب، و اين سَرِ ايمان است.
و خداوند بر زبان واجب ساخته قول و تعبير از قلب را به آنچه اعتقاد بسته و اقرار به آن كرده است. خداوند تبارك و تعالي فرمود: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» و فرمود:«قُولُوا آمَنّا بِاللهِ وَ مَا اُنْزِلَ اِلَيْنَا وَ مَا اُنْزِلَ اِلَيْكُمْ وَ اِلهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ».
اين است آنچه خداوند بر زبان واجب نموده و اين عمل اوست.
و خداوند واجب ساخته بر گوش كه خود را از شنيدن آنچه خداوند حرام ساخته منزه بدارد، و از آنچه حلال نيست اعراض كند، از آنچه خداوند از آن نهي كرده و هم چنين از گوش فرا دادن به آنچه خداوند را ناراضي كند و در اين باره گفته است: «وَ قَدْ نُزِّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ اَنْ اِذَا سَمِعْتُمْ آياتِ اللهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَءُ بِهَا فَلا تَقْعُدوُا مَعَهُمْ حَتَّي يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ».
آنگاه خداوند مواضع فراموشي را استثنا كرده و گفته است:«وَ اِمَّا يَنْسِيَنَّكَ الشّّيْطَانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ» و فرموده:«فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ اُولَئِكَ الَّذِينَ هَديهُمُ اللهُ وَ اوُلَئِكَ هُمْ اوُلُو الاَلْبَابِ» و فرموده: «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَوتِهِمْ خَاشِعُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكوةِ فاعِلُونَ» و گفته است: «وَ اِذَا سَمِعُوا اللَّغْوِ اَعْرَضوُا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا اَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ اَعْمَالُكُمْ» و گفته است: «وَ اِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً».
اين است آنچه خداوند از ايمان بر شنوايي واجب نموده كه به آنچه حلال نيست گوش فرا ندهد و اين عمل اوست و آن از ايمان است.
و خداوند بر چشم واجب نموده كه نظر به آنچه خداوند حرام كرده است نكند و از آنچه خداوند نهي فرموده، از چيزهايي كه براي او حلال نيست اعراض كند، و اين عمل اوست و آن از ايمان است.پس خداوند تبارك و تعالي فرموده:«قُلْ لِلْمُؤمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ اَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ». پس ايشان را از نظر كردن به عورات همديگر نهي فرموده و نهي فرموده كه مردي به آميزشگاه برادرش نظر كند و بايد آميزشگاه خود را از نظر كردن ديگري حفظ كند و فرموده:«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ اَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» كه نبايد يكي از ايشان نظر به آميزشگاه خواهرش كند و بايد آميزشگاه خود را از نظر كردن ديگري حفظ كند. (و امام فرمود: ) هرچه در قرآن درباره حفظ فروج هست همه مربوط به زناست مگر اين آيه كه درباره نظر است. آنگاه خداوند آنچه را بر قلب و زبان و سمع و بصر واجب است همه را در يك آيه نظم داده و فرموده است: «وَ مَا كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ اَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا اَبْصَارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ». مراد از جلود، فروج و افخاذ است (:آميزشگاه و ران). و فرموده:«وَ لا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ اوُلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤولاً [9]». اين است آنچه خداوند بر چشمان واجب فرموده از غضّ بصر از چيزهايي كه خداوند حرام فرموده واين عمل آنهاست و آن از ايمان است. و خداوند بر دست ها واجب ساخته كه به آنچه خداوند حرام كرده دست نيازند و با آنها به آنچه خداوند فرمان داده دست يازند و بر آنها واجب كرده از صدقه و صله رحم و جهاد در راه خدا و طهارت براي نماز كه فرموده:«يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اِذَا قُمْتُمْ اِليَ الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وَجُوهَكُُمْ وَ اَيْدِيَكُمْ اِليَ الْمُرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ اَرْجُلِكُمْ اِليَ الْكَعْبَيْنِ» و فرموده:«فَاِذَا لَقيِتُمُ الَّذِينَ كَفَرَوُا فَضَرْبُ الرّقَابِ حَتَّي اِذَا اَثخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثَاقِ فَاِمَّا مَنَّا بَعْدُ وَ اِمَّا فِذَاءً حَتَّي تَضَعَ الْحَرْبُ اَوْزَارُهَا».
اين است آنچه خداوند بر دستها واجب ساخته، زيرا زدن كار آنهاست. و خداوند بر پاها واجب گردانيد كه به سوي چيزي از معصيت هاي خداوند با آنها نرود، و بر آنها واجب نمود رفتن به سوي آنچه خدا راضي است، پس فرمود: «وَلا تَمْشِ فِي الاَرْضِ مَرَحاً اِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ الاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً» و فرمود:«وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ اِنَّ اَنْكَرَ الاَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَميِرِ». و فرمود در آنچه دست ها و پاها درباره خودشان و صاحبانشان گواهي مي دهند از آنچه تضييع در اوامر خدا كرده و در آنچه خداوند برايشان واجب گردانيده: «اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي اَقْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا اَيْدِيَهُمْ وَ تَشْهَدُ اَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ». اين است آنچه خداوند بر دستها و پاها واجب گردانيده و اين عمل آنهاست و آن از ايمان است.
و خداوند واجب گردانيده سجود را بر صورت براي خودش در شب و روز در اوقات نماز، پس فرموده است: «يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
پس اين واجبي است جامع بر صورت و دست ها و پاها، و در جاي ديگر فرمود:«وَ اِنَّ الْمَسَاجِدَ للهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللهِ اَحَداً».
و فرمود در آنچه بر اندام ها واجب ساخت از طهارت و نماز با آن، و اين چنان است كه وقتي خداوند قبله پيامبرش را از بيت المقدس به كعبه گردانيد و نازل ساخت: «وَ مَا كَانَ اللهُ لِيُضِيعَ اِيمَانَكُمْ اِنَّ اللهَ بِالنَِّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ». نماز را به ايمان نامگذاري كرد. براي كسي كه خدا را ديدار كند، در حالي كه حافظ اندام خود باشد و حق هر اندامي را آنسان كه خداوند بر آن واجب كرده ادا كرده باشد، او خدا را ملاقات كرده در حالي كه ايمانش كامل است و او در بهشت است، و كسي كه خيانت در چيزي از آنها كرده يا از آنچه خدا امر فرموده تعدّي نموده است، خدا را ملاقات كند در حالي كه ناقص الايمان است.
گفتم: نقصان ايمان و تمام آن را فهميدم، آيا زيادتي ايمان از كجا مي آيد؟
فرمود: قول خداوند عزوجل: «وَ اِذَا مَا اُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ اِيماناً فَاَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ اِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً اِلي رَجْسِهِمْ» و فرمود: «وَ نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَاهُمْ هُديً».
و اگر همه ايمان يك اندازه بود- نه زياده اي در آن بود نه نقصاني، هيچ كس فضيلتي بر ديگري نداشت و مردم مساوي بودند و تفضيل باطل بود. اما به تماميِ ايمان، مؤمنان وارد بهشت شوند، و به زياديِ ايمان مؤمنان درجات بهتر از يكديگر جدا دارند، و به نقصان ايمان افراطكاران به دوزخ داخل شوند. [10]
اين است يكي از درس هاي مكتب نبوي و عترت در تفسير قرآن براي علماي تفسير، تا بدانند تفسير قرآن تنها دانستن مفهوم آيات مفرد آن نيست بلكه بايد آيات مربوط به مورد را يكجا فراهم ساخت و با تدّبر در مقاصد آنها و استنتاج حاصله از تأثيرات آنها در يكديگر، مراد الله را كه همان وحدت موضعي قرآن و بزرگترين وجوه اعجاز آن است دريافت؛ و فّقنا اللهُ لما يُحبُّ و يَرضي.
تكمله
بايد دانست كه فهم قرآن در عصر رسالت دشواري هاي بعدي را نداشته زيرا استعمالات لغوي قرآن همان استعمالات متداول عصر نزول بوده كه معاصرين اغلب آنها را متبادراً مي فهميده اند.مكرّراً و مؤكّداً مي گوييم، تا مفسّر همه روايات مرويّه از پيغمبر اكرم و ائمّه معصومين-سلام الله عليهم اجمعين- را استقصا و بررسي نكند، نمي تواند ادعا كند به تفسير كامل قرآن دست يافته است، هرچند كتاب هاي مهمي مانند «درّ المنثور» از طرق عامّه، و «برهان» و «نور الثّقلين» از طرق اماميّه، اين مهم را تأمين كرده باشند.
براي نمونه روايت ذيل را مي آورم:
روزي «ابوحنيفه» با حضرت صادق عليه السلام غذا مي خورد. حضرت فرمود: «الحمدلله ربّ العالمين، اللهم انّ هذا مِنك و مِن رسولك». ابوحنيفه گفت: براي خداوند شريك مي گيري؟ حضرت فرمود: واي بر تو، خداوند در قرآن گويد: «وَ مَا نَقِمُوا اِلاَّ اَنْ اَغْنَيهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ (التوبة:74)؛ و در جاي ديگري گويد: «وَ لَوْ اَنَّهُمْ رَضُوا مَا اَتيهُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ»(التوبة:58) و در جاي ديگر فرمايد: «حَسْبُنَا اللهُ سَيُؤْتِينَا اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ»(التوبة:58). ابوحنفيه گفت: به خدا سوگند، گويي هرگز آنها را در قرآن نخوانده ام. در اين وقت حضرت فرمود: بلي، خوانده و شنيده اي، اما خداوند در حق تو و امثال تو نازل ساخت. «اَمْ عَلَي قُلوُبٍ اَقْفَالُهَا»(محمد:24) و «كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَي قُلوُبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»(المطففين:14). [11]
نگارنده در تفسير «برهان» اين روايت را نديدم و حال آنكه حلاّل بسياري از مشكلات است، خصوصاً براي جوابگويي به شبهه هاي واهي «وهابيان» جامد و كم اطلاع. و نه تنها «ابوحنيفه» قبل از اعلام حضرت صادق(ع) از آن آگاه نبوده است، بلكه بسياري از عالمان قاري قرآن از آن بيخبرند. و شايد پرده جلال و جبروت خداوندي بر جمال قرآن فروهشته است و تنها عترت و اهل ذكر و راسخين در علم اند كه جمال قرآن را آنچنان كه هست مشاهده مي كنند.
بنابراين براي فهم قرآن بايد نخست به در خانه ايشان رويم كه باب مدينه علم و بيتِ وحي و وارث علم پيغمبرند.
منبع : راسخون