چكيده
كليد واژهها: قيام عاشورا، آراء و اندیشهها، امام حسين
مقدمه
تاريخ به اقيانوس بزرگي میماند كه طوفانهای بسياري ديده است و انسان در اين ميان هميشه از حصار حادثهها گذشته و همرا با موج فاجعهها پيش رفته است، امّا در ميان اين همه طوفانهای سهمگين طوفان كربلا از همه طوفانها فراتر است، چرا كه هنوز هم پس از گذشت نزديك به چهارده قرن همچنان در تلاطم و تحرك و تكاپو است. در فرهنگ تشيّع روايت عاشورا، روايت رشد و بالندگي است و حديث حسين عليه الاسلام حديث حيات و حكايت حماسه هاي جاودانه است. اگر با رسالت حضرت رسول مرزهاي توحيد و شرك و خطوط اسلام و كفر مشخّص و از هم متمايز شد، با شهادت سيد الشهداء هم صراط مستقيم ايمان از كج راهه هاي نفاق و تزوير جدا گشت و راه راستين از پيچ و خم بيراهه هاي رنگارنگ رهائي يافت؛ و سخن تاريخي پيامبر اكرم كه در حق حسينش فرموده بود: «حسين مني و انا من حسين» مفهوم درست و كامل خود را يافت و تاريخ نگاران منصف و پژوهشگران عاشورا بالاخره در تفسير آن حديث نبوي به نتیجهی صحيحي رسيدند و با صراحت گفتند: «الاسلام نبويّ و حسينيّ البقاء» يعني اسلام با رسالت پيامبر پديد آمد و با شهادت حسين پايدار شد و جاودانه گشت؛ لذا طبق حديث فوق میتوان گفت: در اثر معرفت و شناخت نسبت به امام حسين میشود اسلام و پيامبر اسلام را شناخت. يعني شناخت امام حسين پنجرهی شناخت نور نبي اعظم است. پس از شناخت اهميت و ضرورت بحث از مكتب عاشورا، اين نوشتار در نظر دارد افكار مختلف جامعه و مكاتب گوناگون اسلامي را همراه ارائه و طرح پرسش هائي به جهت باز كردن پنجرهی بحثي پيرامون تحليل قيام عاشورا را بيان نمايد به اميد اينكه درسايه سار الطاف بيكران الهي بتواند رسالت خود را در اين زمينه به انجام برساند.
طرح سؤالات
خوش بختانه امروز بازار تقليد نه تنها در ميان خواص، بلكه دربين عموم مردم به ویژه جوانان تعطيل شده است و حال همگان چنان است كه تا سخني را نفهمند قبول نمیکنند و از آنجا كه سخن از عاشورا بيش از هر سخن ديگري در فرهنگ تشيّع رواج داشته است، هر روز پرسشهای تازه اي به پرسشهاي فراواني كه از دير باز در حول و حوش حماسه حسيني بوده است افزوده میشود؛ و از همه مهمتر، پرسش هائي است كه میخواهد پرده از روي اهداف حماسه سازان عاشورا بردارد و آنرا آنچنان كه بود و تحقّق يافت، تفسير كند، بشناسد و بشناساند؛ لذا هر انسان پژوهشگري كه بخواهد به ساحت عاشورا پژوهي نزديك شود نخست بايد به چندين پرسش اساسي پاسخ مستند و در خور ارائه كند كه پرسشهای زير نمونه اي از آنهاست:
1.امام حسين به عنوان پيشواي مسلمانان تنها مكلّف به تكليف ويژه اي بود كه خداوند به او دستور داده بود كه قيام كند و شهيد شود؟ يا اينكه علاوهی بر آن، به عنوان يك انسان عاقل و آگاه موظف به نتايج كارش هم بود؟
2.آيا قيام امام فقط به خاطر بيعت خواهي حكومت يزيد بود؟ يعني اگر يزيد از امام بيعت نمیخواست ديگر امام حسين كربلا نمیرفت و اين واقعه اتفاق نمیافتاد؟
3.آيا در خواست شيعيان كوفه كه به امام نامه هاي فراواني دادند امام را وادار به قيام كرد؟ يا اينكه تصميم امام بر قيام بود و اين نامهها زمینهی اين تصميم را فراهم كرد؟
4.مگر امام حسين مردم كوفه و بي وفائي آنها را نمیشناخت؟ چون پس از شهادت امام علي و امام حسن، بي وفائي و چهره عوض كردن كوفيان شهرهی آفاق شده بود.
5.اگر میشناخت پس چرا به دنبال نامه هاي آنان به طرف كوفه حركت كرد؟
6.و اگر نمیشناخت پس چرا به سخنان مردان سرشناسي چون محمد حنفيه و ابن عباس كه با تأكيد فراوان نفاق و بي وفائي كوفيان را گوشزد میکردند، اهميتي نداد و بسوي كوفه روانه شد؟
7.امام حسين به عنوان امامي كه معصوم از گناه و معصوم از خطا است آيا فريب نامه هاي فراوان كوفيان راخورد؟
8.آيا هدف امام از قيامش، تشكيل حكومت اسلامي بود؟
9.آيا تنها حربهی تبليغات چي هاي بني اميه براي محكوم كردن قيام امام حسين و در نتيجه تشويق مردمان غافل كوفه به قتل آن حضرت همين اتهّام قدرت طلبي است؟
10.اگر امام حسين از عاقبت و نهايت قيامش آگاه بود، اين آگاهي را از چه راهي بدست آورده بود؟
11 اگر آگاه بود آيا شهادت طلبي آن هم توسط امام معصوم كه جامعه بيش ازهمه به وجودش نيازمند است میتوان جايز با شد؟ و چندين سؤال ديگر...
پیشینهی بحث و پژوهش و تحليل قيام عاشورا
پس از آنكه خبر شهادت امام و اصحابش. آن هم با آن وضع فجيع. در ميان مسلمانان پخش شد، تحريف حقايق و توجيه و تأويل جنايتهائي كه در كربلا واقع شده بود هم آغاز شد. خطباي جمعه و وعاظ سلاطين، داستانها و حكايتهاي فراواني را همراه با قرائت قرآن در مدح وحدت و اتفاق، در ذمّ نفاق و شقاوت، در برائت و بيزاري جستن از شورشگران و قيام كننندگان عليه خليفه حكايت كردند. شاعران و قصيده سرايان هم در راستاي همين هدف، خاموش كردن نور قيام امام حسين اشعار فراواني همراه با بي شرمیها و گستاخگري ها سرودند. امّا هر چه بيشتر گفتند و سرودند بيشتر رسوا شدند و زود فهميدند كه حسين با قيام خود، دلها و قلوب مردم را در تسخير خود قرار داد. تا جائي كه دشمنان و قاتلين امام حسين به مقام ممتاز و بزرگ امام اعتراف کردهاند. به عنوان مثال: قاتل امام حسين پس از اينكه سر امام حسين را از بدن شريفش جدا كرد سر مطهّر را به كوفه برد و مقابل عبيدالله بن زياد (لعنه الله عليه) خطاب به ابن زياد اشعاري بدين مضمون را سرود كه: خرجين هاي مرا پر از طلا و نقره كن به خاطر اينكه من حسين را كه آقاي عالم است و پدر و مادرش بهترين خلق خدا هستند و نسب ايشان هم نسب شريفي است کشتهام (1) كه در اين اشعار قاتل امام هم اقرار به شرافت و عظمت امام حسين دارد. چيزي نگذشت كه صداي مظلوميت امام در همه جا پيچيد. مردمان مسلمان عراق و جهاز، هر كس به نوعي خود را مقصّر دانستند و از اينكه به ياري فرزند رسول الله نشتافته بودند خود را توبيخ میکردند. اشخاص سرشناس هر يك به زباني از اين تقصير و گناه بزرگ سخن میگفتند. کوتاه سخن اينكه شهادت امام دلهاي مردم را بيش از پيش تسخير كرد و عواطف مسلمانان را به شدت جريحه دار كرد و خشم و اعتراض مردم را برانگيخت؛ لذا يزيد سخت تكان خورد و به فكر چاره افتاد. وي كه نخست، با ديدن سر بريده امام حسين در برابر خود عربده هاي مستانه كشيد و اشعار كفرآميزي را در دفاع از اقوام مشرك خويش و در انكار وحي و اسلام سروده بود، اين بار چاره را در آن ديد كه به تزوير، ريا و دروغ توسل جويد، لذا يزيد در ميان مردم خود را به دروغ از قتل امام حسين ناخشنود نشان میداد و میگفت: خدا ابن زياد را لعنت كند كه در كشتن حسين عليه السلام با عجله تصميم گرفت (2) یا خود را به گريه میزد و به دروغ میگفت: واي بر من، خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را بكشد. به خدا قسم اگر ميان او و حسين خويشي و اقوامي بود هيچگاه با او اينكار را نمیکرد (3). پس از شام و كاخ يزيد بود كه تحريف عاشورا شروع شد و همينطور پيش رفت تا آنجا كه همين اظهار ندامت دروغين يزيد بعدها نخست در متون تاريخ و حديث و پس از آن در تحليل و تحريف عاشورا جايگاه ويژه اي به خود گرفت و توسط علماي سنّي همراه با تحريفات ديگري انتشار يافت كه تاريخ ابن كثير و كامل ابن اثير و تاريخ ابن عساكر مهمترین كتب در بنيان و ترويج اين تفكر هستند. حتي تحريفات رفته رفته به متون معارف شيعه هم راه يافت و تأثير خود را در تحليل عاشورا هم در ميان عوام و هم در ميان خواص گذاشت كه بهمين خاطر اين تأثيرپذيري را بايست در هر دو مكتب خلفاء و مكتب تشيّع مطالعه كرد، تا اصل و اساس ديدگاهاي گوناگون در تفسير عاشورا بهتر نمايان بشود.
تفسير عاشورا در مكتب خلفاء
تحليل عاشورا در اين مكتب، تفسيري تاريك است و حكايت از تحريف بزرگي میکند كه شالوده آن نخست توسط تبليغاتچي هاي دربار يزيد ريخته شد و سپس با تلاش فراوان و به صورت برنامه ريزي شده اي به دست پيروان اسلام خلافتي ترويج و تبليغ شد. اين تفسير را میتوان چنين خلاصه كرد كه: حسين بن علي و افراد انگشت شماري با يزيد بيعت نكردند و به دنبال آن از مدينه متواري شدند، حسين به مكه رفت و پس از چند ماه كه نامه هاي مردم كوفه بسوي او سرازير شد، از مكه به سوي كوفه حركت كرد. در ضمن راه آنگاه كه خبر كشته شدن مسلم بن عقيل به وي رسيد تصميم به بازگشت گرفت، امّا برادران مسلم وي را از اينكار بازداشته، مجبور به پيش روي كردند يا به هر شكلي بود حسين را از تصميمش مبني بر بازگشت منصرف كردند و حسين بسوي كوفه راه را ادامه داد، تا در صحراي كربلا محاصره شد و از سر ناچاري در جلسات خصوصي كه با عمر سعد داشت بيعت با يزيد را قبول كرد و خودش به عمر سعد پيشنهاد داد كه بگذارد بسوي شام رفته و دستش را در دست يزيد بگذارد و بيعت كند. عمر سعد اين گزارش را به ابن زياد داد كه وي نپذيرفت و فرمان داد بايد حسين در كوفه و توسط من با يزيد بيعت كند. حسين اين را براي خود ننگ بزرگي ديد و ترجيح داد كشته شود ولي يزيد به هيچ وجه راضي به كشته شدن حسين نبود. در مطلع اين بحث راجع به دليل دست زدن به چنين تحريفات سخيف و بي ارزشي و جعل كردن وقايع عاشورا چند سطري به نگارش در آمد كه ريشه اين تفكر تبرئه خلیفهها و تقديس آنها به هر نحو ممكن و در هر زمان و شرايط است. كه اين ريشه را در بنيان گذاران ظلم بر اصحاب كساء میتوان جستار كرد كه طبق اين مذهب، بايستی همهی صحابه پيامبر را عادل دانست و در كار آنها چون و چرار نكرد اگر چه كار آنها به كشتن همهی اصحاب كساء بينجامد و به فاجعهی عاشورا منجر بشود. اينك به نقد و بررسي چند تن از علماي اهل تسنن (عامه) كه از عاشورا به تفضيل سخن گفتهاند میپردازیم:
1.ديدگاه ابن عربي
قاضي ابوبكر محمد بن عبداله بن عربي مشهور به ابن عربي از محدثين وهابيون و از فقيهان مالكي است. در ميان شيعيان بيشتر با آن سخن معروفش كه گفته: قُتِلَ الحسين به سیف جده (حسين با شمشير جدش رسول الله كشته شد) شناخته شده است. نكته قابل توجه اينكه اين ابن عربي با يحيي الدين ابن عربي كه معروف در تصوّف و عرفان است فرق كرده و اینها دو نفر هستند و مقصود ما ابن عربي مشهور در عرفان نيست. او كتابي با عنوان «العواصم» در ردّ تشيّع نوشته و براي اين هدف دشوارترين راه را كه تبرئه و تقديس بني اميه و تخطئه و تحقير آل محمد باشد برگزيده است. وي براي رسيدن به اين هدف منكر شرب خمر يزيد میشود (4)، منكر جنايات او میشود، اهانت به معناي ثار اللهي بودن امام حسين میکند (5)، امام حسين را يك خراب كار و آشوب گر میخواند و حديثي جعل میکند كه پيامبر گفته: به زودي فتنه اي پس از من به پا خواهد شد و هر كس بخواهد در ميان امت متحّد اسلام تفرقه بيندازد با شمشير گردنش را بزنيد. پس میگوید: مردم به جنگ حسين نرفتند مگر به دليل اطاعت كردن از حديث پيامبر (6) یعني حسين عليه السلام بايد توسط يزيد و يزيديان كشته میشد تا اسلام از خطر تفرقه نجات پيدا كند و لذا به كشتن امام مشروعيت داده، يزيد را نيز تقديس و تمجيد میکند. پس قيام امام حسين از ديدگاه وهابيون و سليفه كه ابن عربي يكي از آنهاست از اساس اشتباه بود بلكه آشوب و فتنه بود، حسين بن علي فريب نامه هاي كوفيان را خورد، با تك روي و استبداد رأي راه كوفه را در پيش گرفت و به نصايح اعياني چون عبداله بن عمر و ابن عباس گوش نكرد. از نظر اين مذهب، ابن عباس، عالمترین اهل زمانش و عبداله بن عمر بزرگترین صحابي و يزيد فاسق و فاجر، امير المؤمنين و واجب الاطاعه است و تنها كسي كه نعوذ بالله هيچ جايگاهي ندارد فرزند رسول الله، امام حسين است. حسين نه به دستور يزيد، نه ابن مرجانه و نه به شمشير شمر و سنان و عمر سعد كشته شد بلكه به دستور رسول خدا در آن مشهد كشته شد لذا كسي حق ندارد در اين فاجعه بزرگ يزيد را مقصّر بداند بلكه مقصّر اصلي خود حسين است.
و اين بود آن تحليلي كه طرفداران بني اميه از عاشورا ساخته و پرداخته بودند و هنوز هم همين به اصطلاح تحليل را در كشورهائي چون عربستان، پاكستان، مصر و ... مینویسند و به همين خاطر است كه كتاب الاعواصم ابن العربي مرتب تجديد چاپ و منتشر میشود.
2.تحریفهای ابن تيميه
دو قرن پس از ابن عربي، ابوالعباس احمد بن عبد الحليم دمشقي معروف به ابن تيميه كتاب مشهورش «منهاج السنه النبويه» را در ردّ بر كتاب منهاج الكرامه علامه حلّي نوشت. اين كتاب ردّ بر تشيّع است و سراسر كتاب دروغ محض و افتراء و انواع تهمتها بر شيعه است. ابن تيميه در ميان وهابيون پيروان زيادي دارد. وي در كتابش چندين بار در حق اسدالله امير المؤمنين علي عليه السلام گفته: علي براي فرمانبرداري از خدا و رسول خدا نمیجنگید بلكه براي اينكه اطاعت شود میجنگید (7). با اين عناد و لجاج، مگر جز عاشورا كشي و انكار امام حسين چيز ديگري هم میتوان انتظار داشت؟ کسي كه امير المؤمنين را كه به قول رسول خدا ممسوخ به ذات الله بود يعني غرق در توحيد ذاتي بود (8) خود خواه بخواند حتماً سيد الشهدا را به جز شورشگر كسي ديگر نمیتواند تصوّر كند. وي تنها به دليل اينكه يزيد مسلط و حاكم جامعه بود، قيام امام را داراي مفسده میدید و لذا با بي باكي مینویسد: در خروج حسين، نه براي دين و نه براي دنيا مصلحتي نبود. در خروج و كشته شدنش فسادي به بار آمد كه اگر در شهر خودش مي نشت، به بار نمیآمد (9).او مقام رأس الحسين را كه در مصر به سيد الشهدا نسبت داده شده انكار میکند حتي فرار امام حسين را هم در كربلا بي اساس و ساختگي میداند و متوكل عباسي را كه در تخريب مرقد امام اصرار بيش از حد میورزید به صورت تلويح و اشاره میستاید و همين كار متوكل را با قبر امام، دليل ساختگي بودن قبر میداند و حتي قبر حضرت علي در نجف را هم منكر شده و میگوید: احدي نگفته كه قبر علي در نجف است (10). از ديدگاه وي كاري كه متوكل با مرقد شريف كرد واجب بود يعني محو آثار اسلامی. لازم به ذكراست كه عقايد ویژهی ابن تيميه را نمیتوان به حساب اهل سنت نوشت چون علماي تسنن از منظر مذاهب مختلف خودشان به نقد و ردّ اين آراي ابن تيميه اقدام کردهاند (11)
3.تأویلهای ابن كثير
اسماعيل بن عمر مشهور به ابن كثير و از شاگردان ابن تيميه است، گرايش او به سلفيّه (وهابيت) از شيفتگي او به عمل ابن تيميه پيداست (12) با اين حال ديگر نبايد تعجّب كرد كه چرا وي براي كم كردن از شعاع آفتاب عاشورا دست به هر توجيه و تأويل غير موجّهي میزند و بيشتر از هر چيز به روايتهاي ساختگي در تحليل و تحقير عاشورا تمسك میکند.
تأويلهاي ابن كثير دمشقي در تحريف قيام حسيني به اختصار چنين است:
1.ابتدا اعتراضهای فراواني را از زبان اصحاب پيامبر و ديگر سرشناسان آن زمان نقل كرده كه با اينكار اصل عاشورا و اقدام به قيام عاشورايي امام عليه لاسلام را زير سؤال برده و چنان در اين راه افراط و اغراق میکند كه تقريباً از همهی صحابي و افراد سرشناس آن عصر به عنوان نهي كنندگان و انذار دهندگان به امام حسين نام میبرد من جمله: جابر بن عبداله انصاري، ابوسعيد خدري، سعيد بن مسيّب، عبداله بن عباس، عبداله بن عمر، عبداله پسر عمروعاص، عبداله بن جعفر، محمد حنفيه و ... و قصد دارد نشان دهد كه علي رغم سعي همهی اینها از منصرف كردن امام حسين از قيامش، امام حسين مستبد و خودرأي بود و به حرف هيچ كدام از اینها گوش نداد. یعني وجود امام پر از خودخواهي و نفسانيّت و هواپرستي بود. وي هيچكدام از جوابهای دقيق امام به اين افراد را كه حاكي از علت حركت و قيام خويش است بيان نكرده و به اين بسنده كرده كه امام در جواب هيچ نمیگفت يا نهايتاً میگفت: استخاره کردهام براي اين حركت و بر طبق استخاره دارم حركت میکنم، يا اينكه خواب پيامبر را دیدهام و قيام را به من دستور داده (13) و لذا ابن كثير با اين جوابهای مبهم و مجمل كه علماي شيعه بعضاً آنها را تأييد هم کردهاند فقط قصد پوشش دادن به تحریفها و تأويلهاي خود دارد.
2.ابن كثير نيز مانند ابن تيميه و ابن عربي به شرح و سبط خبر دروغين و جعلي میپردازد كه امام حسين قبل از روز عاشورا حاضر به تسليم و بيعت با يزيد شد كه عبيداله بن زياد نپذيرفت تا جائي كه براي تأييد اين خبر دروغين و ساختگي كلمات سراسر با ندامت جناب حرّ بن يزيد رياحي را نيز دستخوش تحريف میسازد و میگوید: حرّ پس از پشيماني و پيوستن به امام به آن حضرت گفت: اگر میدانستم كه اين قوم هدف كشتن شما را دارند به پيشنهاد شما تن میدادم و با شما به پيش يزيد براي بيعت میرفتیم (14). با توجه به اينكه بيعت نكردن امام با يزيد قولي است كه در مقتل سيد الشهدا دوست و دشمن همگي بر آن اتفاق نظر دارند، پس آيا چنين نيست كه ابن كثير با پر و بال دادن به چنين خبر دروغيني دارد تيشه به ریشهی عاشورا میزند و قيام امام را از پيام مهم عاشورا يعني مشروع نبودن بيعت با يزيد تهي میکند؟ آيا چنين قلم زدن به صفحات تاريخ میتواند يكي از دلائلش تبرئه كردن خلفاي قبل كه مقابل مكتب غدير بودند باشد؟ يعني پسر علي حاضر به بيعت با خلیفهی وقت را كه به هر شكلي سر كار آمده پذيرفت چرا علي نپذيرد؟
3.ابن كثير آن گاه كه تنهائي امام حسين را در ميدان جنگ گزارش میکند مینویسد: صداي گريه خواهران و دختران حسين از خیمهها بلند شد و آنجا حسين گفت: خدا ابن عباس را رحمت كند كه اين روز را پيش بيني میکرد و میگفت: لااقل زنان را با خود از مكه بسوي كوفه نبريم (15). يعني حق با ابن عباس بود و امام آوردن زن و فرزند خود به كربلا را به عنوان يك خطا و اشتباه پذيرفت (نعوذ بالله) و فرزند رسول خدا از هر جا بي خبر خود را به كشتتن داد!
4.از جوابها و خطبة كوبنده و مستند حضرت زينب در مجلس شام به سخنان سراسر توهين آميز و مغلطه گرايانه ي يزيد كلامي نمیآورد كه چگونه به خحضرت زينب با قرائت آيات محكماتي از قران ريم دهان يزيد را بست.
5.ابن كثير دردفاع از بني اميه هرگز كوتاه نمیآید به حدی كه آشكارا با روز عاشورا عناد میورزد و از اينكه میبیند شيعيان و پيروان اهلبيت نبوت، روز عاشورا براي فرزند رسول خدا عزاداري و مجالس نوحه برپا میکنند ناراحتي خود را پنهان نمیکند و مینویسد: رافضيان (شيعيان) در دولت آل بويه در عزاداري حسين افراط كردند، در بغداد و شهرهاي اطراف آن، روز عاشورا 1.طبل و دهل كوبيده شد.2.در کوچهها و بازارها كاه و خاكستر ريخته میشد.3.بر دکانها پارچه هاي پشمين كشيده شد.4.مردم اظهار حزن و گريه میکردند.5.بيشتر مردم به خاطر تأسّي و همراهي با حسين كه تشنه كشته شد در روز عاشورا آب نمیخوردند.6.زنان نوحه سر میدادند و بر سينه و صورت خود میزدند و با پاي برهنه در بازارها راه میافتادند (16) و با اين قبيل تظاهرات میخواستند دولت بني اميه را زشت شمارند و رسوا كنند. مرحوم علامهی اميني در كتاب پربار «الغدير» در ردّ اندیشهها و تاريخ نگاري ابن كثير مطالبي دارند كه خواندن آن پر فايده میباشد (17).
4.عاشورا از نگاه ابن خلدون
ابو زيد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون تونسي دانشمند پر آوازهی است كه در ميان غير عرب مانند اروپاييان و ايرانيان بسيار ستوده و بزرگ خوانده میشود و با عنوايني چون «پدر جامعه شناسي»، «مبتكر علم عمران» و «بنيان گذار فلسفهی تاريخ» توصيف میگردد. اين همه عنوان به علت اينست كه وي در آثارش به ویژه در مقدمهی تاريخش، ملت عرب را در جايگاهي فروتر از ملل ديگر مینشاند و در تحقير آنان میکوشد؛ و نيز به اين دليل است كه وي براي نخستين بار تاريخ را به صورت عقلاني تحليل كرده و به صرف گزارش اخبار و تاريخ بسنده نكرده است. امّا جاي تعجب است كه فلسفهی تاريخ او همان فلسفه غلبه و قدرت است كه از ديرباز ميان اهل سنت و پيروان اسلام خلافتي مقبول نشان داده شده بود كه البته ارتباط اهل سنت با حكام و زمامداران در طول تاريخ هميشه با همين مبنا و بر همين اساس بوده است كه هر كسي قدرت را در دست گرفت خليفه است. حال چه جبار و ظالم باشد چه نباشد؛ لذا ابن خلدون نيز از همين منظر به عاشورا مینگرد. ما حصل آنچه اعتقاد دارد چنين است: پس از وفات رسول خدا مردم مسلمان اعتقاد و باورهاي راسخ را اندك اندك از دست داده بودند و به اصولي كه در عصر جاهليت به آن پاي بند بودند برگشتند. امّا درهمين نقطه متوقف میشود و علت ارتجاع و بازگشت به جاهليت را كه چيزي جز دسيسه و نفاق منافقان نبود را نشان نداده، نقد و بررسي نمیکند و فقط میگوید كه جامعه بدين شكل شده بود؛ و میگوید اقدام امام براي اين بحران و احياي اسلام اشتباه بوده و يك شورش عليه زمامدار و خليفه به حساب میآید. وي متوسل به يك مغالطه شده و میگوید: روحيه و طبايع انساني را نمیشود عوض كرد يعني اگر پس از پيامبر دوباره تفكرات جاهليت در مردم زنده شد، اين خوي جاهليت آتش زير خاكستر بود كه پس از رحلت پيامبر اينها به طبيعت اصلي خودشان كه جاهليت بود بازگشت كردند و به اصل خود برگشتند (18)!! لذا نگاه وي به عاشورا، «عاشورا كشي» است و بسيار تأكيد دارد كه قيام امام غلط و اشتباه آشكار بود؛ و مینویسد: حسين اشتباه كرد، امّا از نظر شرعي اشتباه نكرد چون مطابق گمان خود عمل كرد كه فكر كرد مردم كوفه به ياري وي میشتابند، امّا از لحاظ استراتژيكي و دنيوي اشتباه كرد كه حرف ابن عباس و ابن زبير و محمد حنفيه و ... را نپذيرفت چون آنها اشتباه حسين را در اين حركت و قيام میدانستند ولي با اين حال خدا براي حسين چنين مقدر كرده بود (19).تحليل ابن خلدن پر است از تحريف و تناقض گوئي و از آنجا ناشي میشود كه وي قول همه را میخواهد درست بداند و كار يزيد را هم درست و صحيح میپندارد؛ لذا میگوید حسين چون طبق اجتهاد خود عمل كرد گناهي نكرد امّا اشتباه دنيوي كرد چون همهی اصحاب همگي بر اين اعتقاد بودند كه شورش و قيام عليه يزيد، فاسق هم كه باشد صحيح نيست چون هرج و مرج و خون ريزي در پي خواهد داشت؛ و براي همين به ياري حسين نيامدند، امام حسين را هم انكار نكردند؛ و البته اینها هم گناهكار حساب نمیشوند در ياري نرساندن به حسين چون آنان هم بر طبق اجتهاد و نظر خود عمل كردن و اكثريت اصحاب با يزيد بودند و خروج بر او را به خاطر اختلال در نظم جامعه اسلامي روا نمیداشتند (20) وقتي در ادامه میگوید: اينكه صحابه قيام بر ضد يزيد را نمیپذیرفتند دليل بر اين نيست كه كارهاي وي را صحيح میدانستند. چون اصلاً جنگ كردن نياز به امام عادلي دارد كه جنگ كردن را تأييد كند و در اين جنگ امام عادلي وجود نداشت، مقصودش ترديد و تشكيك وارد كردن بر عدالت امام حسين است كه امام را در زمره و هم رديف يزيد و معاويه قرار داده (نعوذ بالله).فشرده سخن اينكه: عقايد ابن خلدون بر محور قدرت طلبي و مادي گرائي میچرخید يعني همان كه میگوید: حق همان واقعيت است و واقعيت نيز چيزي جز قدرت غالب نيست پس با برنده بايد بود هر كس كه میخواهد باشد. اين تفكر باعث شده بود وي در طول زندگانيش مدام با تغيير شرايط و اوضاع تغيير موضوع داده و به اقتضاي قدرتها و حكومتهاي غالب چهره عوض میکند. علامه محمد تقي جعفری (رضوان الله عليه) در اين باره مینویسد: منظرهی شگفت انگيز عاشوراي حسين براي ابن خلدون ها كه میکوشند خدا و خرما را بدون تعديل و تفسير خرما، در دل آدميان جاي بدهند، مخلوطي از اشتباه قابل اغماض و حق و حقيقت ابدي مینماید (21)!
اينك اين بخش را با نتايجي كه در زير اشاره میشود به پايان میبریم:
1.درباره حماسهی كربلا تنها افراد انگشت شماري هستند كه نظریهی منفي و تحريف آميز و همراه با مغالطه و تناقض گوئي را ابراز کردهاند.
2.برخي از اين افراد مانند ابن عربي و ابن خلدون از نظر زمان و مكان در شرايطي به ابراز اين رأي پرداختهاند كه در محيط تربيت و زندگاني آنها خلفاي بني اميه حكومت میکرده اند و به همين دليل و از باب اينكه مردم دين پادشاهان خود را انتخاب میکنند لذا به نفع بني اميه قلم زدهاند.
3.برخي ديگر از اين افراد محدود مانند ابن كثير و ابن تيميه با عناد و لجاج شگفت آور با اهلبيت رسول خدا و آل علي دست به تحريف عاشورا زدهاند. البته برخي علت اين عناد را انگيزه سياسي هم میدانند و میگویند: در اشكالاتي كه ابن تيميه بر شيعه وارد میکنند يك مسئله سياسي را نبايد از نظر دور داشت و آن دشمني سخت ميان دولت مصر كه سنّي متعصب بودند و دولت ايلخانان مغول در ايران بود كه به مذهب تشيّع گرايش داشتند (22).
4.سخنان اين چند تن در مخالفت اعتقادي است كه مسلمانان بالاتفاق از ديرباز و در طول تاريخ، هميشه در رابطه با عاشورا و شهادت فرزند رسول خدا داشتهاند و آن را همواره بيان کردهاند و نام و ياد امام حسين و و قيامش را گرامي داشتهاند؛ و هر گاه كه فاصلهها و شكافهاي ساختگي در ميان مسلمانان کمتر شده است تكريم و تعظيم حماسه عاشورا نيز بيشتر از پيش ظهور يافته است، امروز ديگر همه مسلمانان در هر كجا كه هستند بالاتفاق قيام امام حسين را میستایند و نفرت خود را از يزيد و امويان ابراز میکنند. اينك عاشورا را از منظر خردورزان اهل سنّت ادامه میدهیم:
1.فاجعه عاشورا به روايت جاحظ
در قرائتي كه ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ گذرا به اجمال از عاشورا بدست میدهد چند نكته حائز اهميت و جاي تأمل است:
1.امام حسين عزم جنگ نداشت و براي شورش به پا كردن و يا تصاحب قدرت قيام نكرده بود چرا كه اگر چنين قصد و هدفي داشت هرگز نمیباید همراهان خود را از اطراف خود پراكنده میکرد در حاليكه به گواهي تاريخ، امام حسين اين كار را كرد و در ميان راه به همراهانش فرمود: هر كس از شما كه میخواهد برگردد، پس برگردد كه وي را از طرف ما مانعي نيست (23) و پس از اين سخن بود كه گروه گروه مردم از دورو بر امام متفرق شدند و نماند مگر افراد اندك با امام و تا آخر وفاداري كردند (24).
2.اين يزيد و پيروان او بودند كه در كشتن امام حسين اصرار میورزیدند وگرنه امام از زد و خورد و خونريزي احتراز داشت و در نهايت نيز به دفاع از خود و خاندانش مردانه جنگ كرد و شهيد شد.
3.بني اميه امام را در ميان مرگ با عزت و مرگ با ذلت محصور ساخته بودند و آن حضرت، شهادت و مرگ شرافتمندانه را بيعت و مرگ ذلت بار ترجيح داد (25.)
2.ديدگاه قاضي عبدالجبار معتزلي
در گفتاري كه قاضي عبدالجبّار معتزلي دربارة عاشورا در شرح اصول خمسه خود دارد چند مطلب به وضوح بيان شده است:
1.اعتقاد به امامت امام حسين نه تنها در مكتب تشيّع اثبات شده بلكه به اعتقاد معتزله كه نيمي از اهل سنت را تشكيل میدهند هم امامت آن حضرت ثابت شده است.
2.البته دليل اين اعتقاد وي فقط اينست كه عالَم اسلام با حضرت سيدالشهداء بيعت كرده بودند كه در ميان آنها نيز اهل علم و امانت كم نبود.
3.اهل كوفه نيز به واسطه مسلم بن عقيل با امام بيعت كرده بودند.
4.اشخاصي مثل محمد حنفيه امامت سيدالشهداء را قبول داشتند و چون به امامت وي اعتقاد داشتند و میخواستند امام زنده بماند حضرتش را از رفتن بسوي كوفه باز میداشتند. البته اين سخن جاي تأمل دارد چون اينطور وانمود میشود كه امام خودش مردم شام و كوفه را نمیشناخت و امثال ابن حنفيه آگاهتر از امام نسبت به اوضاع زمانه بودند به هر حال از كلمات قاضي عبدالجبار چنين برداشت میشود كه انگيزه سيدالشهداء از قيامش امر به معروف و نهي از منكر و هدفش عزّت بخشيدن به دين خدا بود و براي همين هدف بزرگ بود كه آن همه رنج و مشقّت را به جان خريد و به جهان فهماند كه اسلام آن قدر قيمت و ارزش دارد كه حتّي يكتا فرزند رسول خدا همهی هستي خود را فداي آن سازد، باز میارزد (26).
3.قرائت سبط ابن جوزي از عاشورا
در سخنان وي به چند مطلب مهم تصريح شده كه شايان توجه است:
1.خواص كه سهل است، آدمهای عوام جامعه هم راضي با بيعت يزيد نبودند امّا چون بر جان خود بيمناك بودند جرأت اظهار مخالفت نمیکردند.
2.دانشمندان در اينكه بايد كسي امام باشد كه شرايط امامت در او جمع باشد اتفاق نظر دارند و حسين تنها كسي بود كه اين شرايط و صفات در او جمع بود.
3.نه تنهاه حسين عليه السلام بلكه حتي آنان كه شخصيتي به مراتب پایینتر از شخصيت امام داشتند براي خلافت يزيد سزاوراتر و برتر بودند.
4.وي هدف امام از قيامش را «دفع باطل و اقامة حق» میداند لذا میگوید: گروهي معتقدند كه حسين جزء خوارج حساب میشود و خارجي است در پاسخ میگوییم: تنها زماني گفته میشود كسي خارجي و شورش گر است كه عليه صاحب حقي و مستحقي خروج كرده باشد امّا حسين يقيناً براي دفع باطل و اقامهی حق خروج كرد (27).
5.دليل اينكه حسين را از همان زمان واقعهی عاشورا و قضاياي كوفه و شام تا ايام تاريخ نويسي، تاريخ نويسان خارجي ناميدند به اين غرض است كه بني اميه از افتضاح مصون ماند و اين چيزي است كه هرگز عقل خردورزي و دين داري به آن تن نخواهد داد (28)
4.عاشورا و ابن ابي الحديد معتزلي
ابن ابي الحديد كه بيشتر با شرحش بر نهج البلاغه شناخته میشود به مناسبتهاي مختلفي در شرح نهج البلاغه اش از قيام سيدالشهداء ياد میکند كه با مراجعه و مقايسه با ديگر قرائتهای مطرح در ميان اهل سنت معلوم میشود كه قرائت وي از عاشورا، قرائتي پر شور و حماسي است كه همواره با تعظيم حضرت سيدالشهداء همراه است. مانند اينكه مینویسد سيد و آقاي كسانيكه تن به ذلت نداد و كسي كه غيرت را و نيز كشته شدن در زير سايه شمشيرها را به مردم آموخت و چنين مرگ با عزّتي را بر پستي و ذلت ترجيح داد ابا عبداله الحسين بود (29). وي در هفت قصیدهی علويه خود از عاشورا و حماسه اي كربلا فراوان سخن گفته است. اين بود خلاصهی اعتقاد برخي از منصفين اهل تسنّن پيرامون قيام عاشورا.
نتیجه گیری
ديدگاه اهل تسنّن پيرامون قيام كربلا به دو شكل نفي و اثباتي میباشد، گروهي كه غالباً تفكرات وهابيون (سلفيّه) را دارند به دفاع از يزيد پرداخته و نوك پيكان حملات خود را متوجه امام عليه السلام میکنند، كه امام شورشي و خارجي حساب میشد و نبايد قيام میکرد عليه حاكم و زمامدار جامعه اسلامي و هر چند فاسق و فاجر بود امّا باز اینها بر نامشروع بودن حكومتش و توجيه قيام حسين نمیشود. در مقابل اين ديدگاه نظر خردورزان اهل تسنن است، كه امام را داراي اهداف عاليه اي چون قيام عليه باطل، امر به معروف و نهي از منكر، حياي دين عزيز اسلام با اهداي جان خود میدانند و امام را میستایند و در برابر ديدگاه اول در برخي مو ارد موضع گيري میکنند.
نويسنده:مجيد ملكي خوزاني
پي نوشت ها :
1. تذكره الخواص ابن جوزي ص 254
انساب الاشراف بلاذري ج 3 ص 25
تاريخ دمشق ابن عساكر ص 288
مروج الذهب ج 3 ص 61
2. انساب الاشراف بلاذري ج 3 ص 217
3. انساب الاشراف بلاذري ج 3 ص 227
4.العواصم ص 227
5.همان ص 232
6.همان ص 232
7.دائره المعارف تشيّع ج 1 ص 312، به نقل از منهاج السنه ابن تيميه ج 2 ص 205
8.كنزل العمّال علاءالدين علي المتّقي ج 11 ص 621
9.منهاج السنه ج 2 ص 241
10.رأس الحسين ابن تيميه ص 186 و 195
11.بحوثٌ في الملل و النحل جعفر السبحاني ج 4 ص 35
12.دائره المعارف بزرگ اسلامي ج 4 ص 510
13.البدايه و النهايه ج 8 ص 165
14.همان ص 177
15.البدايه و النهايه ج 8 ص 180
16.همان ص 204
17.الغدير ج 11 ص 187
18.مقدمه ابن خلدون ص 216
19.همان ص 216 و 217
20.همان ص 217
21.تفسير و نقد و تحليل مثنوي (علامه جعفري) ج 13 ص 320
22.دايره المعارف تشيّع ج 2 ص 312
23.الارشاد شيخ مفيد ج 2 ص 75
روضه الواعظين ص 214
24.رسالهی جاحظ درباره بني اميه ص 125
25.همان ص 126
26.بحوث في الملل و النحل آيت الله سبحاني ج 3 ص 255 به نقل از شرح اصول خمسه قاضي عبدالجبار
27.سبط ابن جوزي، الرّد علي المتعصب العنيد ص 68، 69، 83
28.همان ص 86
29.شرح ابن ابي الحديد بر نهج البلاغه ج 3 ص 249
منابع
1.ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، محمد ابوالفضل ابر اهيم، مصر، دار احياء الكتب العربيّه، چاپ دوم، 1385 ق.
2.ابن العربي، قاضي ابوبكر، العواصم من القواصم، محبّ الدين الخطيب، بيروت، مكتبه اسامه بن زيد، 1399 ق.
3.ابن تيميّه، ابوالعباس احمد، رأس الحسين، به ضميمة استشهاد الحسين، طبري / سيد جميلی. بيروت، دارا الكتاب العربي، چاپ اول، 1406 ق.
4.ابن تيميّه، ابوالعباس احمد، منهاج السّنه النبوّيه، بيروت، المكتبه العلميّه
5.ابن جوزي، تذكره الخواص، تهران، مكتبه نينوا
6.ابن جوزي، عبدالرحمن، الرّد علي المتعصب العنيد، محمد كاظم محمودي، بي تا، چاپ اول، 1403 ق.
7.ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمة ابن خلدون، ترجمة محمد پروين گنابادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ سوم، 1352 ش.
8.ابن عساكر شافعي، تاريخ مدينه دمشق (ترجمه الامام حسين عليه السلام)، محمد باقر محمودي، بيروت، مؤسسه المحمودي، چاپ اول، 1398 ق.
9.ابن كثير، البدايه و النهايه، احمد ابوملحم و ديگران، بيروت، دارالكتاب العلميّه، بي تا.
10.اميني تبريزي، عبدالحسين، الغدير، مركز الغدير للدراسات الاسلاميّه، قم، چاپ اول، 1416 ق.
11.بلاذري، احمد بن يحيي، انساب الاشراف، جلد امام حسين عليه السلام، محمد باقر محمودي، بيرووت، دارالتعارف، چاپ اول، 1397 ق.
12.جاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر، رسالهی الجاحظ في بني اميه، بيروت، مؤسسه الرساله، چاپ دوم، 1405 ق.
13.جعفري، محمد تقي، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ اول، 1364 ش.
14.جمعي از محققان، دائره المعارف بزرگ اسلامي، چاپ اول، تهران، بي تا.
15.جمعي از محققان، دائره المعارف تشيّع، چاپ اول، تهران، بي تا.
16.سبحاني، جعفر، بحوثٌ في الملل و النحل، قم، مركز مديريّت حوزة علميّةقم، چاپ اول، 1370 ش.
17.شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد في المعرفه حجج الله علي العباد، قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، چاپ دوم، 1416 ق.
18.فتّال نيشابوري، روضه الواعظين، مقدمة سيد شهاب الدين مرعشي، قم، مطبعه الحكمه، 1377 ق.
19.المتّقي، علاءالدين علي، كنزل العمّال، چاپ مصر، دارالمعارف، 1383 ق.
20.مسعودي، ابوالحسن، مروج الذهب، قم، منشورات دارالهجرء، چاپ دوم، 1404 ق.
منبع : سایت راسخون