با وجود تمام نصوص و عبارات صريحي كه در متون تاريخي ذكر گرديده و همچون روز روشن است كه قاتل امام حسين عليه السّلام چه كسي است؛اما با اين وجود همچنان برخي افراد در سايت ها و كتاب هاي خود در صدد عوام فريبي و سم پاشي بر آمده و اين جمله از امام حسين عليه السلام در كتاب ارشاد شيخ مفيد رحمه الله عليه را خطاب به شيعيان آن حضرت دانسته و به اين وسيله آنها را قاتلان واقعي آن حضرت معرفي نموده اند.از اين رو لازم است توضيحاتي پيرامون اين موضوع ذكر گردد.
گرچه به خوبي پاسخ اين پرسش مشخص و واضح است؛ اما از باب اهميت ويژه اين بحث كه اخيراً از سوي بسياري از هواداران بني اميه و وهابيت مطرح گرديده و به آن دامن زده مي شود در بخشي جدا گانه مورد بررسي قرار مي گيرد.
هواداران بني اميه، چه در آن زمان و چه در قرن بعد از آن و حتي عصر حاضر، كوشيده اند حركت آن حضرت را نوعي شورش، آشوب، فتنه انگيزي، ايجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفي كنند و در كشتن او، حق را به جانب يزيد بدهند كه يك شورش گر بر ضد خلافت مركزي را كشته است. در اين مورد، به احاديثي هم استناد مي كنند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم به كشتن كسي كه يك پارچگي امت را به هم زده فرمان داده است ومي گويند:«ان يزيد قتل الحسين بسيف جده» (حسين با شمشير جدش كشته شد)
و يا با استناد به برخي كتاب هاي علماي شيعه و برداشت هاي ناقص و غير صحيح خود مردم كوفه را شيعه امير المؤمنين و امام حسين عليهما السّلام معرفي كرده و قاتلان آن حضرت را همين گروه مي دانند.
به عنوان نمونه به مواردي از اين شبهه افكني ها توجه كنيد:
- نفرين امام حسين عليه السّلام خطاب به چه كساني است؟
احمد الكاتب و بعضي ديگر از هم مسلكان او مي گويند: امام حسين عليه السّلام در نفرين به شيعيان خود اين گونه گفته است:
اللهم إن مَتَّعْتَهم إلي حين فَفَرِّقْهم فِرَقاً، واجعلهم طرائق قِدَداً، ولا تُرْضِ الوُلاةَ عنهم أبداً، فإنهم دَعَوْنا لِينصرونا، ثم عَدَوا علينا فقتلونا.
پروردگارا! اين گروه را تا مدت معيني از دنيا برخوردار ساز و آنان را در فرقه ها و دسته جات متعدد قرار بده و هيچ گاه واليان را از آنان خرسند مساز! زيرا اينان ما را دعوت كردند تا ياري كنند اما بر خلاف انتظار با ما دشمني كردند و ما را كشتند.
الإرشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 110.
2.دولت ايران به خاطر كشتن [امام] حسين [عليه السلام ] عذرخواهي كند:
گروهي كه از آنها سخن به ميان آمد در راستاي سياست «فرار به جلو» در دشمني و كينه ديرينه خود با خاندان عصمت و طهارت با طرح بعضي از ادعا ها سعي در تبرئه خويش از برخي اتهامات دارند. به عنوان مثال به گزارشي كه در ذيل مي آيد دقت نماييد:
«تعدادي از اهالي مصر كه خود را به واسطه رسيدن نسبشان به ائمه شيعه، «اشراف» مي خوانند، در نامه اي يه يك روزنامه مصري خواستار عذرخواهي شيعيان و دولت ايران به خاطر قتل امام حسين عليه السلام شدند!
به گزارش «خيمه» اين افراد همچنين درخواست كرده اند اموال «خمس» و همچنين «فيئ» به ايشان پرداخت شود. آقايان «اشراف» خود را در جايگاه صاحبان دم نشانده و در نامه خود يادآور شده اند كه به عنوان «اشراف» (معادل سيد) مسئوليت قتل امام حسين عليه السلام را به عهده شيعيان مي دانند.
مسئول اين گروه در نامه خود آورده است: «دلايل قطعي ثابت شده است كه اجداد شيعيان فعلي كه در عراق و ايران پراكنده اند همان كساني هستند كه در جنگ، [امام] حسين [عليه السلام] را كشتند، روايات شيعه هم به اين جنايت شيعيان تصريح مي كند!»
هم چنين اين شخص با ذكر رواياتي از عالمان شيعه و به نقل از ائمه در مذمت كوفيان، اين مذمت ها را خطاب به شيعيان فرض كرده است.
البته نويسنده اين مطلب خيلي زود و در همين نامه هويت و انگيزه خود را لو داده و از همه نوادگان امام حسين عليه السلام دعوت كرده است تا با اتحاد، انتقام خود را از شيعيان يهودي بگيرند.
به رغم اين كه اهل سنت وجوب خمس را تنها در غنائم جنگي صحيح مي دانند، اين افراد از شيعيان قم و نجف و ديگر مناطق خواسته اند تا اموالي را كه تاكنون از راه خمس و ديگر اموال كه از نظر شرعي متعلق به ائمه است، به آنها برگردانند.»
فردا ـ 5 آبان 1387 ساعت 14:03
3.كشته شدن امام حسين عليه السلام با شمشير ...
و يا ابن العربي (قاضي ابوبكر محمد بن عبد اللَّه ابن العربي المالكي) متوفاي 543 هـ. ق. صاحب كتاب «العواصم من القواصم» (توجه شود كه با ابن عربي عارف معروف كه در متون فارسي ما بدون الف و لام مي آيد اشتباه نشود. و گر چه شخصيت و تفكرات وي در جاي خود قابل نقد و مناقشه است اما او نسبت به اهل بيت عليهم السلام ارادت داشته است.) وي كه در طرفداري از بني اميه و بغض و دشمني نسبت به اهل بيت شهره بوده است، براي آن كه دامن يزيد را از خون امام حسين عليه السلام تطهير كند، گفته است: «انّ يزيد قتل الحسين بسيف جده»
يزيد [امام] حسين [عليه السلام ] را با شمشير جدش به قتل رساند.
المناوي، محمد بن عبد اللَّه، فيض القدير شرح الجامع الصغير، تحقيق احمد عبد السلام، ج: 1 ص: 265، دارالكتب العلمية، چاپ اول 1415ق، بيروت. همچنين ر. ك. خلاصة عبقات الانوار، مير سيد حامد حسين النقوي، تلخيص الميلاني، ج: 4 ص 237 و 238، مؤسسة البعثة قم 1406
پس همان طور كه گفتيم: اشخاصي هم چون ابن حجر هيثمي و محمد كرد علي و تقي الدين ابن الصلاح و غزالي، و ابن العربي و ابن تيميه و غيره كه از بزرگان و سردمداران همينان بوده اند با عبارات ديگري اين شبهات را طرح نموده اند.
مراجعه شود به: الفتاوي الحديثية، ص193. و نيز مراجعه شود به: رساله ابن تيمية: سؤال در رابطه با يزيد بن معاويه ص 14 و 15 و 17، و كتاب العواصم من القواصم از ابن العربي ص 232 و233 و إحياء علوم الدين از غزالي، ج 3، ص 125 و الاتحاف بحب الأشراف، ص67 و 68 و الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 221 و خطط الشام، ج 1، ص 145 و قيد الشريد، ص 57 و 59
4.مخالفت با يزيد ... !!!
محمد الخضري اين گونه مي گويد:
الحسين أخطأ خطأ عظيماً في خروجه هذا الذي جر علي الأمة وبال الفرقة، وزعزع ألفتها إلي يومنا هذا...
[امام] حسين [عليه السلام ] در خروجش بر عليه حكومت كه موجب گرفتاري و تفرقه امت پيامبر شد و تا امروز اين ألفت و دوستي از بين آنها رخت بربسته است مرتكب خطا شد...
حاضرات في تاريخ الأمم الإسلامية، ج 2، ص 129
محمد أبو اليسر عابدين، مفتي شام اين گونه گفته است:
بيعة يزيد شرعية، ومن خرج عليه كان باغياًً.
بيعت با يزيد از وجاهت شرعي برخوردار بوده و هر كس بر عليه او خروج نمايد سركشي و طغيان نموده است.
اغاليط المؤرخين، ص 120
مفتي اعظم عربستان عبدالعزيز آل الشيخ در جايي ديگر مي گويد::
بيعت با يزيد مشروع بوده و خروج عليه او باطل است
http://www.youtube.com/watch?v=AhWUEHMrGdk&feature=related
5.يزيد مجتهد و امام !!!
ابو الخير شافعي قزويني، يزيد را در كارش اين گونه توصيف مي كند:: «إماماً مجتهداً» (يزيد امام و مجتهد بوده است) تراجم رجال القرنين السادس والسابع، ص 6
بلكه بعضي ادعا كرده اند كه يزيد از صحابه، و از خلفاء راشدين مهديين و يا از أنبياء بوده است
ر. ك. منهاج السنة، ابن تيمية، ج 4، ص 549 به بعدد
پاسخ:
در پاسخ به اين گروه از افراد اين گونه مي گوييم:
الف: عدم مشروعيت خلافت يزيد به شهادت جمع كثيري از صحابهه
زماني كه امام حسين عليه السلام كه برترين و بزرگ ترين صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و ديگر صحابه حاضر در عهد يزيد كه أهل حل و عقد امت بودند أمارت يزيد را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصي فاسق، فاجر شراب خوار و... دانستند، (عبارات تاريخي آن در ابتداي اين تحقيق ذكر گرديد) از اين رو ديگر جايي براي توجيه حاكميت و خلافت نامشروع يزيد باقي نمي ماند تا امام حسين عليه السّلام به عنوان شورش گر و خروج كننده بر عليه او خوانده شود.
با اين تفصيل اصل مشروعيت خلافت يزيد زير سؤال رفته و بطلان گفتار افرادي كه امام حسين عليه السلام را خروج كننده بر عليه يزيد دانسته اند آشكار مي شود.
ب ـ صدور فرمان از سوي يزيد براي كشتن امام حسين عليه السلام
در تبيين قاتل بودن يزيد نسبت به امام حسين عليه السّلام لازم نيست كه او خود به صورت مستقيم و مباشر قاتل آن حضرت بوده باشد؛ بلكه زماني كه تمام حكام و فرماندهان زير دست او در انجام دستورات و فرامين حكومتي تابع محض او به حساب آيند و شكست و پيروزي آنها به يزيد نسبت داده شود ديگر هيچ جايي براي توجيه بي گناهي يزيد در اين اقدام وجود ندارد. به تعبير ديگر: يزيد بن معاوية قاتل امام حسين عليه السلام است اما با شمشير ابن زياد، و شمر و عمر بن سعد.
در اين زمينه مي توان به اين دسته از روايات تاريخ اشاره نمود:
ذهبي مي نويسد:
حسين به سوي كوفه، عزيمت نمود. از اين رو يزيد به والي و حاكم عراق عبيد الله بن زياد نوشت: حسين به سوي كوفه عازم است، و او از ميان شهر ها سرزمين تو را انتخاب كرده كه هم زمان با ايام و دوران حكومت توست، او تو از ميان عمال و گارگزاران براي اين كار برگزيده شده اي پس لازم يا خود را آزاد سازي يا به بردگي و غلامي درآيي و از اين رو بود كه ابن زياد حسين را كشت و سر او را براي يزيد فرستاد.
و نيز سيوطي مي نويسد:
يزيد به عبيد الله بن زياد والي و فرماندار خود در عراق، دستور قتال و جنگيدن با حسين را صادر كرد.
تاريخ الخلفاء، ص 193، چاپ دار الفكر سال 1394 هـ. بيروت.
ابن زياد به مسافر بن شريح يشكري مي گويد:
اين كه من حسين را به قتل رساندم به اين خاطر بود كه به مرا بين كشته شدن خودم و كشتن حسين مخير نموده بود و من بين اين دو كشتن حسين را انتخاب كردم.
الكامل في التاريخ، ج 3، ص 324.
ابن زياد در نامه اي به امام حسين عليه السلام مي نويسد:
به من خبر رسيده است كه تو در سرزمين كربلاء فرود آمده اي، و يزيد به من نوشته است: كه بر بستر نرم نيارامم و از شكم سير نكنم تا اين كه يا تو را به ديار ديگر نزد خداي لطيف خبير فرستم ويا اين كه تحت فرمان خود و حكومت يزيد در آورم، والسلام.
بحار الأنوار، علامه مجلسي، ج 44، ص 383 ـ مقتل العوالم، ص 243 ـ الفتوح، ابن أعثم، ج 3 و ج 5، ص 85.
يعقوبي مي گويد: يزيد در نامه اي به ابن زياد نوشت:
به من خبر رسيده است كه اهل كوفه به حسين نامه نوشته اند تا به سوي آنها حركت كند، و او از مكه به سوي آنها راه افتاده است، و او از ميان شهر ها سرزمين تو را انتخاب كرده كه هم زمان با ايام و دوران حكومت توست، اگر او را به قتل رساندي كه هيچ و الا بايد هم چون پدرت به بردگي و غلامي درآيي پس بترس از آن كه فرصت از دست برود.
تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 242، چاپ صادر. كتاب الفتوح.
در جاي ديگر اين گونه آمده است:
يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را بر لشكري از حاجيان گمارد تا بر مراسم حج سرپرستي كند، و به توصيه نمود تا هر كجا [امام] حسين [عليه السلام ] را يافت او مورد هجوم قرار دهد.
المنتخب، طريحي، ج 3، ص 304، الليلة العاشرة.
در بعضي ديگر از تواريخ آمده كه يزيد به وليد بن عتبة نوشت:
حسين و عبد الله بن عمر و عبد الرحمان بن أبو بكر و عبد الله بن زبير را براي بيعت گرفتن از آنها به سختي با ايشان برخورد كن، و اگر هر كس از اين امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برايم بفرست.
مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 178 و 180 ـ مناقب آل أبي طالب، ج 4، ص 88 چاپ مكتبة مصطفوي ـ قم ـ إيران ـ الفتوح، ابن أعثم، ج 5، ص 10.
و بر اساس گزارش يعقوبي:
به محض رسيدن نامه من حسين بن علي و عبد الله بن زبير را احضار كن، و از آنها بيعت بگير، و اگر از اين كار امتناع ورزيدند آنها را گردن بزن، و سر هايشان را براي من بفرست، و از تمام مردم بيعت بگير و اگر شخصي از اين كار امتناع ورزيد حكم را در باره او و حسين بن علي و عبد الله بن زبير اجرا كن. والسلام.
تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 241.
يزيد به عامل خود در مدينه نوشت:
در جواب نامه عجله كن، و در آن براي من بيان كن چه كساني تحت فرمان و چه كساني خارج از فرامين من هستند، و به همراه جواب نامه من سر حسين بن علي با نيز بفرست.
ألامالي، شيخ صدوق، ص 134 و 135 چاپ سال 1389 نجف أشرف عراق ـ بحار الانوار، ج 44، ص 312. درعبارتي ديگر آمده كه وليد بن عتبه به يزيد اطلاع داد كه بين او و امام حسين عليه السلام و ابن زبير چه گذشته از اين رو يزيد غضب ناك شد و به او نوشت:
زماني كه نامه من به دست تو رسيد بار ديگر از مردم مدينه بيعت بگير و اين را به عنوان تأكيد بر بيعت قبل قرار بده، و عبد الله بن زبير را رها كن، كه فرصت براي بيعت گرفتن از او زياد است، و او مادامي كه زنده است نمي تواند از چنگ ما فرار كتد، و لازم است كه همراه با جواب نامه من سر بريده حسين بن علي را نيز بفرستي، كه اگر اين گونه كردي فرماندهي سپاهيان از توست و جايزه و هديه اي ارزشمند نيز نزد من داري.
الفتوح، ابن أعثم، ج 3، جزء 5، ص 18.
ابن عساكر مي گويد:
به يزيد خبر رسيد كه [امام] حسين [عليه السلام ] خارج شده است، از اين رو او به عبيد الله بن زياد كه عامل و كارگزار او در عراق بود نامه نوشت، و او را امر نمود تا با حسين به محاربه بپردازد، و اگر بر او پيروز شد او را به سوي او بفرستد.
تاريخ دمشق، ج 14، ص 213 ـ و در حاشيه بغية الطالب، ج 6، رقم 2614.تاريخ دمشق، ج 14، ص 213 ـ و در حاشيه بغية الطالب، ج 6، رقم 2614.
و ده ها و صد ها متن و سند ديگر كه بعضي از آنها در اين قسمت و نيز ابتداي تحقيق ذكر شد؛ كه هر كدام به خودي خود مي تواند بهترين شاهد و تأييد براي اثبات قاتل بودن يزيد باشد.
حال ما سؤال مي كنيم امر به محاربه و قتال و جنگيدن و كشتن و سر از تن جدا كردن امام حسين عليه السّلام آيا از كسي غير از يزيد صادر شده است؟!
و از طرفي ديگر، اگر بر فرض، اين ادعا كه يزيد امر به كشتن امام حسين عليه السّلام نكرده صحيح مي بود، لازم بود همان گونه كه در متون بالا امر نمودن به قتل آن حضرت را ذكر كرده اند خلاف آن را نيز ذكر مي كردند و يا بعد از اين اتفاق ـ علي الأقل ـ توبيخ و عقاب و تنبيه نمودن عوامل و كارگزاران در اين واقعه هم چون: ابن زياد و عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و غيره ـ لعنهم الله ـ را كه مشاركت در اين امر داشتند را صادر مي نمود.
و اگر يزيد قاتل نبود و يا از اين عمل رضايت نداشت لااقل لازم بود از عمل سفيانيه أهل دمشق كه از اسراي كاروان كربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالي و پاي كوبي استقبال كردند جلوگيري به عمل آورده و آنها را از اين كار منع نمايد!
پاسخ به ادعاي نفرين امام حسين عليه السلام
با توجه به اشكالي كه برخي در اين روز ها بر عليه شيعه به صورت گشترده دامن زده و آن را به عنوان تصريح امام حسين عليه السلام به قاتل بودن شيعيان در واقعه كربلاء طرح مي نمايند به و شكل مفصل به پاسخ اين اين قسمت از اشكال فوق مي پردازيم:
شيعه كيست؟
قائل شدن به اين مطلب كه شيعيان، امام حسين عليه السلام را به شهادت رسانده اند داراي تناقض و تضادي آشكار است. چرا كه شيعه به يار و انصار و پيرو و نيز دوست دار يك شخص گويند، اما اين كه به قاتل و دشمني كه در صف و سپاه مقابل قرار گيرد نيز شيعه بگويند، كلامي واضح البطلان است. حال با اين توصيف چگونه مي توان ميان محبت و ياري و پيروي، و جنگ و دشمني جمع كرد؟! و اگر بنا باشد افراد در سپاه عمر سعد و عبيد الله بن زياد را شيعه بناميم پس ياران آن حضرت كه تا آخرين لحظه در كنار آن حضرت ايستادگي و جان فشاني كردند و در اين راه به شهادت رسيدند را چه بناميم؟!!
و اگر بر فرض هم تسليم شده و اين ادعا را بپذيريم كه قاتلين امام حسين عليه السلام از شيعيان بوده اند، بايد گفت: اينان شيعياني بوده اند كه از شيعه بودن خود بر گشته و به دشمنان آن حضرت پيوسته اند و در اين حال ديگر به چنين شخصي شيعه نمي گويند، بلكه تعبير دشمن در حق او شايسته تر است.
در اين زمينه كلام سيد محسن امين در كتاب اعيان الشيعه جالب به نظر مي رسد:
منزه است خداوند از اين كه قاتلين امام حسين عليه السلام از شيعيان باشند؛ بلكه كساني كه ايشان را كشتند از اهل طمع بودند كه دين نداشتند و بعضي از اشرار نااهل بودند و بعضي از ايشان به دنبال رؤساي خود رفتند؛ رؤسايي كه حب دنيا ايشان را به جنگ حسين بن علي عليهما السلام كشانده بود؛ و در بين ايشان كسي از شيعيان و دوست داران حضرت نبود؛ اما شيعيان حضرت و مخلصين براي حضرت همگي ياران او شدند و در اين كه در راه او كشته شوند درنگ ننمودند؛ و او را تا آخرين لحظات زندگاني با تمام نيرو ياري كردند؛ و بسياري از ايشان نيز نتوانستد حضرت را ياري بنمايند يا نمي دانستند كه كار حضرت به اينجا منتهي خواهد شد؛ بعضي نيز در اين هنگام جان خود را به خطر انداخته و حصاري را كه ابن زياد دور كوفه كشيده بود شكستند و براي ياري حضرت آمدند تا اين كه در كربلا شهيد شدند؛ اما اين كه ادعا شود يكي از شيعيان در جنگ با حضرت حضور داشته است اين صحت ندارد؛ و آيا كسي مي تواند اعتقاد داشته باشد كه يكي از شيعيان و دوست داران حضرت كه چنين علاقه اي به حضرت داشته به جنگ ايشان برود؟ هرگز؛ هميشه چنين بوده است كه طرف داران حق در هر زماني اندك بوده اند و اين هميشه ديده شده است و خداوند فرموده اند: «و عده كمي از بندگان من شكرگذار هستند.»
أعيان الشيعة، ج 1، ص 585.
هويت كوفيان در زمان امام حسين عليه السلام :
درست است كه آن دسته از مردماني كه براي كشتن امام حسين عليه السلام به كربلا آمده بودند از أهالي كوفه بودند، اما در آن زمان ديگر در كوفه شيعه اي كه در تشيع خود شهرتي داشته باشد وجود نداشت. چون زماني كه معاويه به حكومت رسيد زياد بن أبيه را بر كوفه حاكم نمود و او نيز هر شيعه اي را كه مي شناخت مورد تعقيب قرار داد و آنها را مورد كشت و كشتار و هدم و غارت قرار مي داد و يا دستگير كرده و به حبس و زندان مي فرستاد تا اين كه در شهر كوفه، ديگر شخصي كه به شيعه بودن شهرت داشته باشد وجود نداشت.
پس درحقيقت طبق آن چه كه در مصادر تاريخي آمده شيعيان در كوفه تنها عده كمي از جمعيت 15000 نفري كوفه را تشكيل مي دادند؛ كه بسياري از ايشان در زمان معاويه تبعيد شده و يا به زندان افتاده و عده بسياري نيز به شهادت رسيده بودند. بسياري از ايشان نيز به خاطر مشكلات فراوان به شهرهاي ديگر هم چون: موصل، خراسان و قم پناهنده مي شدند؛ عده زيادي از ايشان نيز مانند: بني غاضره مي خواستند به ياري امام بشتابند كه سربازان عبيد الله بن زياد مانع شدند.
ابن أبي الحديد معتزلي در اين باره مي گويد:
معاويه بعد از سال خشكسالي، نامه اي به يكي از كارگزاران خويش نوشت مبني بر اين كه هر كس چيزي از فضايل ابو تراب (امير المؤمنين عليه السّلام) و خاندان او نقل كرد، در مقابل او هيچ مسئوليتي بر عهده شما نيست. (به اين معنا كه: هر اتفاقي براي اين شخص افتاد و شما هر بلايي به سر او آورديد جايز است) از اين رو سخنرانان در هر كوي و برزن و بر فراز هر منبري علي را لعن كرده و از او بيزاري مي جستند و به او و اهل بيت او دشنام مي دادند؛ و بيچاره ترين مردم در آن زمان، مردم كوفه بودند؛ زيرا شيعه علي عليه السلام در آن شهر زياد بود؛ معاويه، زياد بن سميه را حاكم كوفه و هم زمان شهر بصره را نيز تحت امر او ساخت. و او به دنبال شيعيان مي گشت ـ او شيعيان را مي شناخت، زيرا در زمان خلافت علي عليه السلام از طرفداران او بود ـ پس ايشان را حتي زير هر سنگ و كلوخي هم كه بودند مي يافت و به قتل مي رساند و يا تهديد به قتل مي كرد؛ و دست ها و پا ها را جدا كرده و چشم ها را كور مي كرد؛ و ايشان را بر تنه هاي درخت خرما به دار مي كشيد؛ و يا از عراق بيرون مي كرد؛ تا جايي كه كسي از شيعيان شناخته شده در عراق باقي نماند.
شرح نهج البلاغة، ج11، ص 44 ـ النصايح الكافية، محمد بن عقيل، ص 72.
طبراني در المعجم الكبير با سند خود از يونس بن عبيد از حسن نقل نموده است:
زياد شيعيان [حضرت] علي [عليه السلام ] را مورد تعقيب قرار مي داد و در صورت دست يافتن به آنها از دم تيغ مي گذراند، و چون اين خبر به حسن بن علي [عليهما السلام ] رسيد فرمود: خدايا او را به مرگي منحصر به فرد مبتلا ساز، كه قتل و مرگ كفاره او مي باشد.
المعجم الكبير، طبراني، ج 3، ص 68 ـ مجمع الزوائد، هيثمي، ج 6، ص 266.
هيثمي بعد از نقل اين خبر مي گويد:
این روايت را طبراني نقل كرده و رجال آن صحيح است.
هم چنين ذهبي در سير أعلام النبلاء مي گويد:
أبو الشعثاء گفته است: زياد نسبت به كساني كه با خواسته هاي او مخالفت مي ورزيدند از حجاج بن يوسف نيز خون ريز تر بودند.
حسن بصري مي گويد:
به [امام] حسن بن علي [عليهما السلام ] خبر دادند كه زياد شيعيان علي [امير المؤمنين عليه السّلام] را در بصره مورد تعقيب قرار داده و مي كشد، حضرت او را نفرين نمود و گفته شده: او مردم كوفه را جمع كرد تا اعلام برائت و بيزاري از أبي الحسن [امير المؤمنين عليه السّلام] را به آنان عرضه نمايد، كه در همين وقت سال 53 هـ. او مبتلا به بيماري طاعون شد.
سير أعلام النبلاء، ج 3، ص496.
ابن أثير در الكامل مي گويد:
زياد أولين كسي بود كه در سلطنت خود بيش ترين سخت گيري ها را به عمل آورد، و برحكومت و فرمانروايي معاويه تأكيد ورزيد، و سيف خود را از نيام بركشيد، و به مجرد ظن و گمان به كسي او را دستگير مي نمود، و بر اساس شبهه عقاب مي نمود، و مردم از او خوف و ترس شديدي داشتند؛ مگر اين كه بعضي به بعضي ديگر امن بدهند.
الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 3، ص450.
ابن حجر در لسان الميزان مي نويسد:
زياد شخصي آگاه بود، و سياست را خوب مي دانست، و از عقلي وافر برخوردار بود، و از شيعيان علي بود كه او را به ولايت امارت قدس مي نمود، اما زماني كه به معاويه پيوست شديدترين و سخت گيرين ترين مردم بر عليه خاندان و شيعيان [حضرت] علي [عليه السلام ] شد، و او همان كسي بود كه در قتل حجر بن عدي و همراهانش نقش به سزايي داشت.
لسان الميزان، ابن حجر، ج 2، ص 495.
از مجموع مباحث گذشته مشخص گرديد كه در زمان واقعه كربلاء ديگر شيعه ي شناخته شده اي در كوفه باقي نمانده بود كه بخواهد در جنگ با امام حسين عليه السلام شركت كرده باشد، پس چگونه مي توان ادعا كه شيعيان كوفه قاتل امام حسين عليه السلام بوده اند؟
و هيچ ناظر منصفي نمي تواند بگويد: اين شيعيان بودند كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشته و او را دعوت نمودند، چرا كه معروف ترين نويسند گان نامه اشخاصي هم چون: شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و عمرو بن حجاج و غيره بودند كه هيچ كس نگفته اينها شيعه بودند.
تغيير هويت كوفيان از زمان خلفاي سه گانه:
بسياري از روايات و كلمات تاريخي را مي بينيم كه به خوبي دلالت مي كند كه ايشان از طرفداران خلفاي قبل از امير مومنان علي عليه السلام بوده اند از آن جمله مي توان به ماجراي ذيل كه آن را بسياري از مولفين كتب تاريخي روايت كرده اند اشاره كرد: كه وقتي امير مومنان علي عليه السلام خلافت را در كوفه به دست گرفتند خواستند يكي از بدعت هاي عمر ـ نماز تراويح ـ را ريشه كن نمايند؛ لذا به امام حسن عليه السلام دستور دادند كه به مسجد رفته و مانع مردم شوند اما تا حضرت با اين عمل مخالفت نمودند، مردم صدا به اعتراض بلند كرده كه:«وا عمراه، وا عمراه» به دنبال آن حضرت امير عليه السلام فرمودند: «قل لهم صلوا» به آنان بگوييد به هرنحوي كه مي خواهند نماز بخوانند .
روايت شده است كه عمر در ماه رمضان شب هنگام بيرون آمد و در مسجد چراغ هايي را ديد ؛ سؤال كرد: اين چيست؟ به او گفتند: مردم براي نماز مستحبي جمع شده اند (و نماز را به جماعت بخوانند)؛ عمر گفت: اين كار بدعت است، اما بدعت خوبي است. پس همان گونه كه مشخص است خود اعتراف كرد كه اين كار بدعت است و رسول خدا شهادت داده اند كه هر بدعتي گمراهي است. و از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه وقتي در كوفه گرد ايشان جمع آمدند ، و از حضرت خواستند كه براي ايشان امامي قرار دهد كه با او نماز مستحب ماه رمضان را بخوانند ، ايشان را از اين كار منع كرده و ايشان را آگاه نمود كه اين كار بر خلاف سنت رسول خداست ؛ آنها امير مومنان عليه السلام را رها كرده و خودشان گرد هم جمع شدند و يكي را جلو انداختند ( تا امام جماعت شود ) ؛ پس حضرت امام حسن مجتبي را به نزد ايشان فرستادند ؛ حضرت وارد مسجد شدند در حالي كه شلاقي به همراه داشتند؛ وقتي مردم ايشان را ديدند فرار كرده و فرياد مي زدند اي واي سنت عمر از بين رفت!!!
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد از علماي اهل سنت، ج 12، ص 283 ـ وسائل الشيعة (الإسلامية) مرحوم حر عاملي از علماي شيعه، ج 5، ص 192، ح 2.
اين ماجرا به حدي گسترده بود كه حضرت در ضمن خطبه اي مفصل مي فرمايند: من از شورش عمومي و نيز از بر هم خوردن پايه هاي حكومت اسلامي در كوفه ترسيدم!!! اين خود بيان گر آن است كه بيشتر مردم كوفه از طرفداران خليفه دوم بودند و اين با شيعه بودن مردم كوفه آن هم سال ها قبل از واقعه كربلاء منافات دارد.
امير مومنان خطبه اي خوانده و در آن خدا را حمد و ثناء گفته و سپس بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم درود فرستادند؛ سپس فرمودند:...
خلفاي قبل از من كارهايي انجام دادند كه در آن با رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مخالفت كردند و در آن بناي مخالفت با رسول خدا را از روي عمد داشتند. پيمان او را شكسته و سنت او را تغيير دادند؛ و اگر مردم را بر ترك آنها وادار نمايم و آنها را به جايگاه خود بازگردانم و به آنچه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود لشكر من از گرد من پراكنده شده و تنها باقي مي مانم و يا با عده كمي از شيعه ام كه برتري من و وجوب امامت من از كتاب خدا و سنت رسول خدا - صلي الله عليه وآله وسلم ـ را مي دانند.
... قسم به خدا كه مردم را دستور دادم كه در ماه رمضان غير از نماز واجب را به جماعت نخوانند و ايشان را آگاه نمودم كه خواندن نماز مستحبي به جماعت بدعت است؛ پس عده اي از لشكريان كه همراه من جنگيده بودند ندا دادند: اي اهل اسلام سنت عمر تغيير كرد!!! ما را از نماز مستحبي در ماه رمضان باز مي دارند!!!
و ترسيدم كه بر من از سمت لشكرم شوريده همان گونه كه از اين امت تفرقه و اطاعت از امامان گمراهي و دعوت كنندگان به سوي آتش ديدم.
الكافي، شيخ كليني، ج 8، ص 58، ح 21
همان طور كه در اين روايت صحيح آمده است، حضرت حتي در زمان خويش شيعيان را اقليت كوفه مي دانند!!!
كوفه خالي از شيعيان:
از معروف ترين افرادي كه در تومار قاتلين امام حسين عليه السلام آمده اسامي اين افراد به چشم مي خورد:
عمر بن سعد بن أبي وقاص و شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و حرملة بن كاهل و سنان و...
و در اين بين نمي توان حتي يك نفر معروف به شيعه أهل بيت عليهم السلام را يافت. و تمام افراد نام برده شده بالا نه به تشيع و نه به موالات و دوستي امير المؤمنين عليه السّلام شناخته شده اند.
كوفه پايگاه حنفيان:
وقتي در كتب اسلامي و فقهي با اين عبارت مواجه مي شويم كه « هذا راي كوفي» يعني: اين از نظرات اتباع ابو حنيفه است. اين نشان مي دهد كه چند سال بعد از شهادت امام حسين عليه السلام كوفه مركز احناف شده است و اين خود با شيعه بودن اكثر مردم اين شهر در گذشته آن منافات دارد.
قاتلان از شيعيان آل ابي سفيان!
بعد از فحص و تتبع فراوان در كلمات و فرمايشات امام حسين عليه السلام در كربلاء و خُطبه آن حضرت در باره آن قوم جنايت كار و احتجاجات آن حضرت بر عليه آنان هرگز با تعبيري بر خورد نكرديم كه حضرت آنان را از شيعيان و يا موالين خود و يا پدر بزرگوارش امير المؤمنين عليه السّلام دانسته باشد و حال آن كه جا داشت اگر چنين مي بود آن حضرت به عنوان راهي كه مي توانست احتمال تأثير در قلوب آنان را بيش تر سازد با اين تعبير آنان را خطاب فرمايد كه: شما كه از شيعيان و محبين و پيروان پدر و يا خود من هستيد پس چرا حال اين گونه به جنگ و نبرد با من بر خواسته ايد؟ همان گونه كه اين كلام در كلمات و تعابير غير آن حضرت هم ديده و يا شنيده نشده كه آن گروه را با اين تعبير توصيف نموده باشند. و اين خود دليل واضحي است بر اين مطلب كه اين قوم شيعه اهل بيت عليهم السلام نبوده اند.
بلكه بالعكس در تعبيري كه آن حضرت در لحظات آخر خطاب به آن قوم جنايت پيشه فرمودند مطلب ديگري را ثابت مي كند.
امام حسين عليه السلام در روز عاشوراء آنان را با تعبير شيعه آل أبي سفيان معرفي مي فرمايد:
واي بر شما اي پيروان أبو سفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد نمي هراسيد، لا اقل در دنيا آزاد مرد باشيد و آن گونه كه مي پنداريد به حسب و نسب خود كه عرب هستيد باز گرديد.
مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 38 ـ بحار الأنوار، ج 45، ص 51 ـ اللهوف في قتلي الطفوف، ص 45.
تعبيرات به كار رفته از سوي قاتلان:
از تعبيرات به كار رفته در روز عاشوراء خطاب به امام حسين عليه السلام به خوبي مي توان پي برد كه آيا اين گروه، از چه قوم و قماشي بودند؟ از شيعيان آن حضرت يا از دشمن ترين دشمنان وي؟!!
قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب مي كردند و مي گفتند:
اين جنگ و قتال ما با تو از روي دشمني و عداوت با پدرت علي بن ابي طالب است.«إنما نقاتلك بغضاً لأبيك» يعني: ما از روي بغض و كينه اي كه با پدرت علي بن ابي طالب داريم با تو به جنگ و نبرد برخاسته ايم. ينابيع المودة، قندوزي حنفي، ص 346.
حال با اين تعبير آيا مي توان گفت: كه قاتلان آن حضرت در روز عاشوراء از شيعيان امير المؤمنين و امام حسين عليهما السّلام بوده اند.
و يا بعضي ديگر را مي بينيم كه اين تعبير را خطاب به امام حسين عليه السلام دارند:يا حسين، يا كذّاب ابن الكذّاب.
اي حسين اي درو غ گوي فرزند دروغ گو!
الكامل، ابن أثير، ج 4، ص 67.
و يا در جاي ديگر خطاب به امام حسين عليه السلام اين جمله را گفتند:
يا حسين أبشر بالنار.
اي حسين تو را بشارت باد به آتش دوزخ.
الكامل، ابن أثير، ج 4، ص66 ـ البداية والنهاية، ج 8، ص 183.
شخص ديگري خطاب به امام حسين عليه السلام و اصحابش اين گونه گفت:
إنها لا تُقْبَل منكم.
اين نمازي كه شما ها مي خوانيد مورد قبول خداوند واقع نمي شود.
البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص 185.
و بسياري از جملات و عبارات ديگر كه به خوبي از حقد و بغض و كينه با أمير المؤمنين و امام حسين عليهما السلام و أهل بيت عليهم السلام دارد.
اعمال و جنايات، گوياي هويت قاتلان:
اين قوم نه تنها از شيعيان و مواليان امام حسين عليه السلام نبوده اند، بلكه از دشمن ترين دشمنان آن حضرت بوده اند، چرا كه آن حضرت و اهل بيت و حتي طفل شير خواره آن حضرت را از جرعه اي آب محروم ساختند و با همين حال به شهادت رساندند و پيكر هاي مطهر شهدا را با سُمّ ستوران پايمال نموده و سر از بدن ها جدا ساخته و زن ها و فرزندان آن حضرت را به اسارت گرفتند و اموال آنان را به غارت بردند و ده ها جنايت ديگر كه از دشمن ترين دشمنان نيز انتظار ارتكاب آن نمي رفت؛ چه رسد به اين كه اين اعمال از شيعيان سرزده باشد.
ابن أثير در تاريخ خود مي گويد:
عمر بن سعد خطاب به لشكريانش فرياد زد: چه كسي حاضر است با اسب خود پيكر حسين را لگد مال كند. اين جا بود كه ده نفر از سپاه او كه از جمله آنها إسحاق بن حيوه حضرمي ـ كسي كه جامه و پيراهن آن حضرت را نيز به غارت برد و بعد ها به بيماري برص و پيسي مبتلاء شد ـ آمده و پيكر حسين را با اسب هايشان آن قدر لگد كوب كردند كه سينه و پشت با هم يكي شد.
الكامل، ابن أثير، ج 4، ص80.
همو در جاي ديگر مي گويد:
تمام اموالي كه متعلق به [امام] حسين [عليه السلام ] بود به غارت برده شد. شلوار آن حضرت را بحر بن كعب و روپوش ابريشمي آن حضرت را قيس بن أشعث، كه به همين علت از آن به بعد به «قيس قطيفه» اشتهار يافت و نعلين (كفش هاي) آن حضرت را أسود أودي به سرقت برد. و نيز شمشير آن حضرت را مردي از قبيله دارم برد أخذ، و عده اي به جامه سرخ رنگ و بعضي اشياء قيمتي آن حضرت تمايل نموده و غارت كردند، و نيز هر آن چه متعلق به زنان بود را به يغما بردند تا جايي كه اگر زني مي خواست جامه اي را بر تن كند از پشت سر آن را مي ربودند.
الكامل، ابن أثير، ج 4، ص 79.
ابن كثير از أبو مخنف نقل مي كند:
سنان و بعضي ديگر ليف خرماي آن حضرت را غارت نمودند، و تمام أموال و ما حصل و هر آن چه كه در خيمه آن حضرت بود را بين خود تقسيم كردند و حتي لباس هاي زنان را به غارت بردند.
عمر بن سعد آمد و گفت: همه بدانند! كسي اجازه ندارد متعرض اين زنان شود و يا اين جوان را بكشد، و هر كس كالا و يا متاعي از اينان به غارت برده به آنان بازگرداند. راوي مي گويد: به خدا سوگند! هيچ كس چيزي از اشياء به غارت رفته را برنگرداند.
البداية والنهاية، ابن كثير، ج 8، ص190.
حال با اين اعمال و رفتاري كه از كسي جز انسان كينه توز و شقي و پست و دشمن ترين دشمنان سر نمي زند باز هم مي توان گفت: قاتلين آن حضرت شيعيان او بوده اند؟!
اسامي افراد گوياي هويت قاتلان:
اگر كسي دلايلي كه تا كنون گفته شد را در شيعه نبودن حاضران در كربلاء نپذيرد و اصرار به شيعه بودن آنان داشته باشد آيا در رابطه با آمرين و حكم فرماياني كه باعث و باني اين حادثه شدند چه مي خواهد بگويد؟! آيا افرادي كه اسامي بعضي از آنها در ذيل مي آيد نيز از شيعيان و محبين امير المؤمنين عليه السّلام و امام حسين عليه السلام هستند؟!! افرادي هم چون:
يزيد بن معاوية ـ عبيد الله بن زياد ـ عمر بن سعد ـ شمر بن ذي الجوشن ـ قيس بن أشعث بن قيس ـ عمرو بن حجاج زبيدي ـ عبد الله بن زهير أزدي ـ عروة بن قيس أحمسي ـ شبث بن ربعي يربوعي ـ عبد الرحمن بن أبي سبرة جعفي ـ حصين بن نمير ـ حجار بن أبجر.
و نيز عده اي ديگر كه اسامي آنها در زير مي آيد و در جريان واقعه كربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقيم وارد صحنه شده بودند. افرادي هم چون:
سنان بن أنس نخعي ـ حرمله كاهلي ـ منقذ بن مره عبدي ـ أبو الحتوف جعفي ـ مالك بن نسر كندي ـ عبد الرحمن جعفي ـ قشعم بن نذير جعفي ـ بحر بن كعب بن تيم الله ـ زرعة بن شريك تميمي ـ صالح بن وهب مري ـ خولي بن يزيد أصبحي ـ حصين بن تميم و غيره...
با مراجعه به حوادث كربلاء در روز عاشوراء صحت ادعا ي ما ثابت مي شود.
گفتار يزيد در هويت قاتلان:
خود يزيد بن معاويه كه نوك پيكان اتهام را به سوي خود مي ديد هرگز نگفت: اين شيعيانش بودند كه حسين را كشتند. در حالي كه اگر چنين دروغي در آن زمان كمترين خريداري مي داشت حتما در گفتن آن لحظه اي درنگ نمي كرد. بلكه او مسئوليت شهادت امام حسين عليه السلام را به عهده عبيد الله بن زياد والي و فرماندار كوفه مي اندازد؛ تا شايد به اين وسيله بتواند قدري از بار ننگ و گناه خويش بكاهد.
ابن كثير و ذهبي و غير اين دو نوشته اند:
زماني كه عبيدُ الله بن زياد [امام] حسين [عليه السلام ] و اصحاب او را به قتل رساند و سر هاي آنان را براي يزيد فرستاد، ابتدا يزيد از اين عمل شاد و خرسند شد، اما طولي نكشيد كه از كشته شدن آنها نادم شده و همواره مي گفت: اگر من احتمال اذيت آنان را مي دادم اجازه اين كار را نمي دادم، وحسين را همراه خود در اين مكان فرو مي آوردم و به خواست او فرمان مي دادم، و حتي اگر با اين كار به من توهين صورت مي گرفت من اين كار را براي حفظ حرمت رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم و رعايت حق او انجام مي دادم، خدا لعنت كند ابن مرجانه يعني عبيد الله بن زياد را كه او حسين را به عسر و حرج و اضطرار كشانيد، و از او خواست تا از همان جا كه آمده بازگردد، يا به سوي من آيد و با من بيعت نمايد، يا به يكي از سرحدات و مرزها برود. اما حسين از اين كار امتناع ورزيد و در نتيجه ابن زياد او را به قتل رسانيد، و با اين كارش مرا مورد بغض و كينه مسلمانان قرار داد و در دل ها تخم دشمني مرا پاشيد.
سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 317 ـ البداية والنهاية، ج 8، ص 35 ـ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 87.
اگر چه اين گفتار در ابتداي تحقيق مورد نقد قرار گرفت اما در اين قسمت فقط به اين نكته توجه داريم كه يزيد هم نگفت: شيعيان حسين را كشتند بلكه ابن زياد را در شهادت آن حضرت دخيل مي داند.
صف بندي در كربلاء گوياي هويت قاتلان
در دسته بندي هاي همان زمان نيز به صرف اين كه كسي در جبهه آن حضرت حضور مي يافت از شيعيان او محسوب مي شد و به كسي كه در صف مقابل او بود هرگز چنين تعبيري اطلاق نمي شد. به عنوان مثال زهير بن قين كه ابتدا عثماني مذهب بود و از آن حضرت گريزان بود اما وقتي كه در سپاه آن حضرت قرار گرفت او را به عنوان شيعه آن حضرت خطاب كردند.
تاريخ طبري در مورد زهير مي نويسد:
زهير به عزره گفت: اي عزره خداوند او را پاك گردانيد و هدايت نمود؛ پس از خدا بترس كه من از خير خواهان توام؛ تو را به خدا قسم مي دهم كه مبادا از كساني باشي كه گمراهان را در كشتن جآنهاي پاك ياري كني! وي پاسخ داد: اي زهير! ما تو را از شيعيان اين خاندان نمي شناختيم (ولي امروز تو را در صف شيعيان او مي بينيم) در حالي كه تو عثماني مذهب بودي!!!
تاريخ طبري، ج 4، ص 316.
پس اين كه در برخي از كتاب هاي تاريخي آمده است: كه چون كوفيان براي آن حضرت نامه نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت كردند اين نوعي بيعت با آن حضرت به حساب آمده و آنان را در زمره شيعيان قرار مي دهد و از اين رو نتيجه گرفته اند كه: قاتلان آن حضرت شيعيان او بوده اند..
در پاسخي كه بالاتر بيان شد بطلان اين سخن آشكار گشت اضافه بر اين كه ايشان اين عمل را تنها بدين سبب انجام دادند كه آن حضرت را از صحابه رسول خدا بلكه بهترين صحابه در آن زمان و نوه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم مي دانستند؛ و از سوي ديگر بي مبالاتي هاي يزيد و اوصاف ديگري كه در بالا در باره شخصيت يزيد گفته شد را از او ديده و يا شنيده بودند لذا مي خواستند با اين عمل خود در رويه عمل حاكم اسلامي تغيير ايجاد نمايند و اين دعوت و بيعت به اين معنا نبود كه آن حضرت را به عنوان امام سوم و معصوم قبول داشته باشند و به اين جهت لياقت آن حضرت را براي خلافت بيشتر از ديگران بدانند.
بنا بر اين مي توان گفت كه مردم كوفه در زمان امير مومنان و امام حسين عليهما السلام دو گروه بودند:
1- شيعه به معني خاص: يعني به دوست داشتن اهل بيت و دشمني با دشمنان ايشان اعتقاد داشتند.
شيعه از اين قبيل هرگز در لشكر عمر سعد كه با امام حسين عليه السلام جنگيد حضور نداشته است. زيرا شيعيان اين چنيني يا در كنار حضرت و در سپاه او حضور داشته و تا پاي جنگ جنگيده و نهايتاً به شهادت رسيدند و يا در زندان عبيدالله و يزيد و ديگر نقاط تحت سيطره حكومت وقت به سر مي بردند و يا تحت محاصره و ممنوعيت جهت پيوستن به سپاه امام حسين عليه السلام بودند و يا بعد از شهادت حضرت به كربلا رسيده اند. و يا اساسا تا بعد از وقوع واقعه كربلاء از عزيمت امام حسين عليه السلام به كربلاء بي خبر بوده و بعد از شهادت با خبر شده اند.
2- شيعه به معني عام: يعني به اهل بيت علاقه مند بودند اما به دشمني با دشمنان ايشان اعتقاد نداشتند. ايشان همان گروهي هستند كه امامت الهي اهل بيت را و ساير شروط تشيع را قبول نداشتند؛ كه ممكن است عده اي از ايشان در لشكر عمر سعد و يزيد حضور داشته اند.
لعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم. برئتُ الي الله و اليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم...و اكرمني بك ان يرزقني طلب ثارك مع امام
منبع:http://vahabiat.porsemani.ir/content
منبع : پایگاه پرسمان وهابیت