ممكن است كه پدرى به دختر بيست سال خود بگويد كه شما با يك مرد پنجاه ساله ازدواج بكنيد، و آن دختر هم بگويد، نمى خواهم با چنين فردى ازدواج كنم؛ چون سن او خيلى زياد است، و من حس مى كنم كه او نمى تواند به نيازها، عواطف و محبت هايم پاسخ مناسب بدهد. او مى تواند چنين بگويد؛ چون ازدواج از روى اجبار، شرعى نيست. ولى اگر پسرى، و يا دخترى بخواهند ازدواج نامناسب بكنند. حالا كه زمين ديدنى ها براى كل مردم كر زمين آزاد شده و آدم مى تواند به راحتى هر كسى را ببيند، ممكن است جوانى عاشق يك دختر يهودى بشود كه همكلاسش است، و يا عاشق دخترى بهايى بشود، و يا نه، پسر بهايى، عاشق دخترى مسلمان بشود. در چنين جايى، پدر مى تواند از ولايت خود استفاده بكند و جلوى اين ازدواج را بگيرد، و اگر آن دختر و پسر ازدواج بكنند، در حالى كه پدر و مادر ناراضى هستند، آن ها عاق مى شوند. ازدواج با بهايى كه باطل است و عقد با او واقع نمى شود، و چنين ازدواجى زناى دايم مى شود. ازدواج با جوان بى دينى كه ضروريات دين را قبول ندارد، و مى گويد، من قرآن را، و يا پيغمبر را، و يا امام حسين را قبول ندارم و خلاصه، من دين را قبول ندارم، هم باطل است، و اگر به هزار محضر بروند، و آن ها هم بين اين دو عقد بخوانند، آن عقد بسته نمى شود، و آن دو نسبت به هم نامحرم باقى مى مانند، و اگر هم بچه دار شوند، آن بچه هم حرام زاد قطعى مى شود. بنابراين، بايد حريم ها حفظ بشود.
اين مسايل را من از اين جهت گفتم كه يك وقت كسى فكر نكند كه اسلام مى گويد، وقتى خانواده به دختر گفتند، با اين مرد شصت ساله ازدواج بكن، او بايد به اين ازدواج تن در دهد. نه، چنين نيست. در ماجراى ازدواج هاجر با ابراهيم، اين هاجر بود كه با ميل و با انتخاب خود، اين ازدواج را انتخاب كرد.
اگر قضى انتخاب خود در ميان باشد، و انتخاب هم درست باشد و بعد هم دختر بگويد، من فقط به خاطر عواطف و احساساتم، به اين ازدواج راضى نمى شوم؛ براى اين كه من مى دانم كه اين مرد هشتاد ساله پاسخگوى حالات من نيست؛ بلكه با انتخاب خودم مى خواهم با اين مرد ازدواج بكنم، آن دختر چنين حقى دارد؛ چون اسلام در جايى به كسى زور نمى گويد؛ چون خود آن دختر مى خواهد اين ازدواج انجام شود.
آنچه اسلام آن را براى ازدواج محور قرارداده، هم كفو بودن است، چه در سن، و چه در قيافه، و چه در خانواده. ممكن است يك پسر خيلى خوش اندام باشد و چهر زيبايى هم داشته باشد، و مادرش بگويد، بايد با دختر خاله ات ازدواج كنى، و من به ازدواج تو با غير دخترخاله ات، رضايت نمى دهم، و دختر خال آن پسر هم دو سال از پسر كوچك تر است؛ پسر بيست سالش است و دختر خاله اش هجده سال دارد. علاوه بر اين، دماغ اين دختر كج است، و لبى بى تناسب قيافه خود دارد. آيا بر اين پسر واجب است كه با اين دختر ازدواج بكند؟ و ممكن است دختر خيلى زيبا باشد، و پدر بگويد، بايد با پسر برادر من ازدواج بكنى، و پسر برادر؛ يعنى پسرعموى دختر هم هيچ امتياز و قيافه اى نداشته باشد، آيا اين دختر بايد به اين ازدواج تن در دهد؟ مى گويم، نه. دين مى گويد، ملاك ازدواج، هم كفو بودن است. اين كه رسم قبيله و عشير ما اين است. اصلًا دين اين رسم ها را قبول ندارد. دين آزادى، اختيار و انتخاب را به معناى الهى شان قبول دارد، و بعد هم ازدواج هاى زورى و اجبارى، در دين باطل است. اما هنوز در كشور ما، ازدواج نامناسب، زياد هست. مى گويند، رسم قبيل ما اين است كه دخترعمو و پسرعمو در عقد هم دربيايند؛ چون عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان ها خوانده شده است. مگر آسمان ها جاى دفتر ازدواج است؟ دفتر ازدواج، متعلّق به زمين و زير نظر دفتر دادگسترى است. خدا در آسمان ها دفتر ازدواج ندارد. هر كس كه گفته عقد دخترعمو و پسرعمو در آسمان ها خوانده شده، سخن غلطى گفته است؛ هم چنين اين سخن كه رسم طايف ما اين است نيز سخن نادرستى است.
برگرفته از کتاب ايمان و آثار آن نوشته استاد انصاریان
منبع : پایگاه عرفان