ابو هاشم قرشى مىگويد:
زنى از يمن به منطقه ما آمد و بر ديار ما وارد شد. او را سريّه مىگفتند، به وقت شب از او ناله و زارى مىشنيدم، به خدمتكار خانه گفتم: در احوال اين زن دقت كن ببين چه مىكند؟
او را ديد چشم از آسمان برنمىدارد و همانگونه كه به سوى قبله قرار گرفته مىگويد:
خداوندا! سريّه را آفريدى و او را با نعمتهايت تغذيه كردى و از حالى به حالى سير دادى، تمام برنامههايت نيكو و بلاهايت بر من زيبا بود، با اين همه من با چنگ زدن به دامن گناه، خود را در معرض سخط تو قرار دادم، مىبينى مرا، انگار خيال مىكنم كه تو مرا در بدكرداريم نمىبينى در حالى كه تو عظيم و خبير و بر هر چيز توانايى.
منبع : پایگاه عرفان