فارسی
چهارشنبه 07 شهريور 1403 - الاربعاء 21 صفر 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

0
نفر 0

مهر و محبّت، مرا پايبند مسجد كرد

 در سنين هفت يا هشت سالگى بودم كه پس از شنيدن اذان صبح هواى رفتن به مسجد براى خواندن نماز به سرم زد.

هنگامى كه به مسجد نزديك محل سكونتم رفتم ديدم مردمى مشتاق براى خواندن نماز صبح به جماعت گرد آمده‌اند، من هم چون ديگران در صف جماعت قرار گرفتم، نماز با اقتدا به عالم مسجد به پايان رسيد، پيرمردى كه نزديك هشتاد سال از عمرش مى‌گذشت با من به عادت مسجديان مصافحه كرد و از نامم پرسيد گفتم: نامم حسين است، به خاطر نماز و نامم مرا به شدت تشويق كرد و مورد مهر و محبّت و نوازش قرار داد و با زبانى نرم و پرجاذبه براى نماز صبح آينده دعوت شدم.

وقتى به خانه آمدم و نشانه‌هاى آن پيرمرد با محبّت را براى پدرم گفتم وى را شناخت، از اوصاف او برايم سخن گفت و وى را مردى مؤمن‌ و امين مردم و پرجاذبه معرفى كرد، محبّت و مهر و نوازش و برخورد او، مرا به شدت علاقه‌مند به مسجد و نماز جماعت كرد، اكنون كه اين سطور را مى‌نويسم نزديك پنجاه سال است از آن برخورد سپرى شده، هنوز شيرينى آن برخورد را احساس مى‌كنم و بخشى از پايبندى خود به مسجد و نماز و قرار گرفتنم در گروه مؤمنان و مصون ماندنم از مفاسد را مديون موج محبّت و مهربانى آن پير روشن‌ضمير مى‌دانم.

من ساليان است در جستجوى چنان انسان‌هاى والا و بيدار و با محبتم ولى با كمال تأسف هرچه مى‌گردم كم‌تر مى‌يابم و شگفت آن كه روز به روز عدد اينگونه چهره‌هاى پاك و برجسته كه از ايمان بالايى برخوردار باشند و موج محبتشان به همه برسد، كم و كم‌تر مى‌شود و از آن مى‌ترسم كه روزى بر اين جامعه برسد كه جامعه از وجود اين منابع پرخير و پرمحبّت محروم شود و همه انگشت حسرت به دندان بگزند و با سوز دل بگويند:

هدهدى كو كه از سبا گويد

 

خبر يار آشنا گويد

كو سليمان كه رمز منطق طير

 

از خدا گيرد و به ما گويد

كو خضر تا كه موسى جان را

 

از لدنا اشاره‌ها گويد

نوح كو تا كه كشتيى سازد

 

من ركب فيه قد نجا گويد

كو خليلى كه رو به حق آرد

 

لااحبى به ما سوا گويد

كو كليم اللهى لقاجويى‌

 

روبه‌رو حرف با خدا گويد

كو مسيحى كه مرده زنده كند

 

خبرى چند از سما گويد

كو محمد كه سرّ ما اوحى‌

 

با احبّا و اوليا گويد

     

كو على آن درِ مدينه علم‌

 

تا زحق شمه‌اى به ما گويد

يا چو جامى زهل اتى نوشد

 

رمزى از سرّ انّما گويد

اهل بيت نبى كجا رفتند

 

و ان كه زايشان حديث واگويد

همدمى كو كه آشنا باشد

 

با دلم حرف آشنا گويد

كو طبيب دلى در اين عالم‌

 

خسته درددل كه را گويد

     

يا بگوشم رسد نداى الست‌

 

هر سر موى من بلى گويد

شكوه بس فيض اهل دردى كو

 

تا طبيبش از دوا گويد

     

 

 

 


منبع : پایگاه عرفان
  • مهر و محبت
  • مهر و محبّت، مرا پايبند مسجد كرد
  • پايبند مسجد
  • 0
    0% (نفر 0)
     
    نظر شما در مورد این مطلب ؟
     
    امتیاز شما به این مطلب ؟
    اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

    آخرین مطالب

    تواضع حضرت سلیمان
    افشاگرى شجاعانه طِرِمّاح عليه باطل‏
    داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
    حکایت جاثلیق مسیحی و امام حسن عسکری(ع)
    حکایتی از زبیر
    توبه جوانی که خیاط زنانه بود
    ذلت و مسكنت، پادشاهى و مكنت‏
    بخیل از ستمگر برتر است
    حكايت بهلول نبّاش‏
    آنچه خير است بياموز

    بیشترین بازدید این مجموعه

    پند گرفتن از راهزن
    حكايت بهلول نبّاش‏
    داستانى عجيب از برزخ مردگان‏
    چند داستان عجيب در مسئله توبه‏
    داستان جوان گناهكار
    داستان شگفت انگيز سعد بن معاذ
    بلال حبشى‏
    ثعلبة بن حاطب‏
    اجابت خدا
    اگر لقاء مرا دوست دارى‏

     
    نظرات کاربر

    پر بازدید ترین مطالب سال
    پر بازدید ترین مطالب ماه
    پر بازدید ترین مطالب روز



    گزارش خطا  

    ^