موضوع ختم ولایت از مباحث مهم در تصوف و عرفان مصطلح است که از دیرباز موضوع توجه برخی از عرفا، از جمله ترمذی (سده ۳ق) بود که نخستین بار به شکلی منسجم در کتاب ختم الاولیاء خود به آن پرداخت. از دیدگاه ابن عربی، ولایت همان معرفت باطنی و شهودی به خداوند است و خاتم ولایت کسی است که در بالاترین مرتبه ولایت قرار گرفته باشد. عبارات ابن عربی در زمینۀ ختم ولایت مبهم، متضاد و متشتت است. او گاه خود، و در بسیاری از موارد عیسی(علیه السلام) را خاتم اولیا میداند. وی همچنین در یک مورد، عبارت متشابهی دارد که عده ای اصرار دارند که دال بر ختم ولایت حضرت مهدی(علیه السلام) است.
در اصطلاح عرفان مصطلح، ولایت حقیقت کلیه ای است که شأنی از شئون ذاتیۀ حق ، و منشأ ظهور و بروز و متصف به صفات ذاتیۀ الهی به شمار می آید. ولایت صفتی از صفات الهی است و ولی به کسی اطلاق می شود که فانی در حق، و باقی به رب مطلق باشد، و از مقام فناء به مقام بقاء رسیده و جهات بشری او مبدل به صفات الهی شده باشد.
مقام باطن ولایت خاتم انبیا(علیهم السلام)، مقام جامعیت اسم اعظم ، و مرتبۀ وحدت صرف و اتحاد با اسم اعظم است و حضرت خاتم، عین اسم اعظم است. ظهور اسم اعظم با جمیع مراتب و شئون خود که موجب ظهور تجلی حق به جمیع اسماء و صفات میگردد، از مشکات خاتم الاولیا است .[۱] همۀ انبیا و اولیا ورثۀ حقیقت محمدی هستند. حقیقت محمدی از نظر مرتبۀ ولایتش که وجهی الهی، و در نتیجه دائم و باقی است ، به صورت اولیا ظاهر می شود و این ظهور، تا قیام قیامت دوام و بقا دارد.
و در همین جهت مولوی چنین سروده است:
« پس به هر دوری ولیی قایم است تا قیامت آزمایش دایم است
هر که را خوی نکو باشد برست هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست
پس امام حی قایم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است »
محمود شبستری نیز در گلشن راز چنین آورده است:
«دست زن در دامن هر کو ولی است خواه از نسل عمر و خواه از علی است»[۲]
در عرفان مصطلح، منظور از خاتم اولیا آن نیست که پس از او ولیی نباشد؛ بلکه مراد از خاتم اولیا، کسی است که به سبب حیطۀ ولایت و مقام اطلاق و احاطه، محیط بر جمیع ولایات و نبوات باشد و از این رو، نزدیک ترین موجودات به حق را اصطلاحا خاتم ولایت مینامند و این ولایت را، ولایت خاصه نیز میخوانند.[۳]
مفهوم ختم ولایت و خاتم الاولیاء در میراث مکتوب صوفیه ظاهرا نخستین بار توسط حکیم ترمذی (٢٠۵-٢٩۵ق ) [۴] مورد بررسی قرار گرفته است . پیش از او، هر چند که در آثار صوفیه از ولایت سخن به میان می آید، اما درباره خاتم اولیا، مطلبی یافت نمی شود. ترمذی در کتاب معروف خود ختم الاولیاء یا سیره الاولیاء، صد و پنجاه و هفت پرسش را مطرح میکند و پرسش سیزدهم آن است که چه کسی استحقاق خاتم الاولیا بودن را دارد؟[۵]
اساس نظریۀ ترمذی در موضوع ولایت، بر مفهوم «حق الله » استوار است . از نظر وی اولیاء به دو گروه اولیا حق الله و اولیاالله تقسیم میشوند.[۶] همان گونه که سلسلۀ نبوت دارای خاتم انبیاء است، سلسلۀ ولایت نیز خاتمی دارد. البته خاتم بودن به معنای آخرین نفر بودن نیست و تعداد اولیاء محدودیتی ندارد. در واقع ، خاتم انبیا کسی است که از نظر فضایل ، والاترین فرد در سلسلۀ انبیا، و دارای بیشترین عبودیت در پیشگاه ذات الهی باشد و از این رو، بر دیگر پیغمبران حجت دارد و در روز محشر در صف مقدم ایشان است .
به همین نسبت ، خاتم اولیا آخرین فرد از اولیا، جامع همۀ کمالات و فضائل اولیای پیشین ، و سید آنان است. او حجت خدا بر دیگر اولیای الهی، و شفیع آنان در روز قیامت است.[۷] از صوفیانی که به تأثیر از ترمذی به موضوع ختم ولایت پرداخته اند، میتوان به عمار بدلیسی (د۵٩٠ق ) اشاره کرد که در کتاب بهجۀ الطائفۀ بالله العارفه از کتاب ختم الاولیا بهره بسیار جسته است.[۸] ابن عربی نیز این مفهوم را با تأثیرپذیری از ترمذی در آثار خود، به ویژه فتوحات مکیه و الجواب المستقیم عما سأل عنه الترمذی الحکیم مطرح کرد و به آن بسط داد که در مباحث بعدی به آن خواهیم پرداخت .
١. ابن عربی و تأثیر اندیشه های وی بر طریقت های صوفیه:
محی الدین ابن عربی (۵۶٠-۶٢١ق ) از شاخص ترین و تأثیرگذارترین عرفا و صوفیان در تاریخ تصوف به شمار می آید. تأثیر ابن عربی بر کل جهان اسلام و به ویژه بر طریقه های مختلف تصوف از جمله سهروردیه ، نقشبندیه ، چشتیه ، نعمت اللهیه ، نوربخشیه ، ذهبیه و… غیر قابل انکار است .[۹] در طریقۀ کبرویه ، تأثیر تعالیم ابن عربی از طریق عزیزالدین نسفی (۵٩۶-۶٩٩ق ) و ابوالمفاخر یحیی باخرزی صورت گرفت.
اما مخالفت شیخ علاءالدولۀ سمنانی (۶۵٩-٧٣۶ق ) و مناقشه ای که وی درباره آراء ابن عربی با عبدالرزاق کاشانی داشت، شروع رسمی این پیوند را تا مدتی به تأخیر انداخت.[۱۰] پس از علاءالدولۀ سمنانی، تعالیم طریقۀ کبرویه به دست کسانی چون میر سید علی همدانی با آراء ابن عربی درآمیخت و پس از انشعاب آن طریقه به دو شاخۀ ذهبیه و نوربخشیه ، مشایخ هر دو طریقه گرایش های آشکاری به تعالیم ابن عربی از خود نشان دادند.[۱۱]
برخی علاقمندان به جریان تصوف با انگیزه پیوند تصوف و تشیع ، تشابه میان بعضی از تعالیم ابن عربی و آموزه های شیعه را نشانه ای از تأثیرپذیری او از منابع شیعی زمان خود دانسته اند[۱۲] و برخی دیگر مدعی اند که پاره ای مباحث موجود در آثار وی چنان است که گویی به قلم یک عارف شیعی نگاشته شده است.[۱۳] که در ادامه با بیان مستنداتی از آثار ابن عربی، سستی این ادعاها به وضوح مشخص خواهد شد.
در هر صورت تعالیم ابن عربی مورد توجه صوفیان شیعه نیز بوده است و شارحانی مانند سید حیدر آملی، ابن ترکه اصفهانی، ابن ابی جمهور احسایی و سید محمد نوربخش و… تعالیم او را به تصوف شیعی وارد کردند. از میان آثار ابن عربی، به ویژه کتاب فصوص الحکم او تأثیر قابل ملاحظه ای بر تصوف ایران داشته است. فتوحات مکیه نیز از آثار مهم وی به شمار می آید.
اصول اعتقادات و تعالیم ابن عربی بر محور چنین مفاهیمی استوار است : وحدت وجود، مسألۀ ولایت، مفهوم انسان کامل، مراتب وجود، وحدت جوهری ادیان ، آفرینش و جهان شناسی و … این تعالیم از طریق شاگرد ابن عربی، صدر الدین قونوی و دیگر شارحان آثار ابن عربی انتشار گسترده ای یافت .[۱۴]
٢. ولایت و خاتم الاولیاء از نظر ابن عربی:
ابن عربی و پیروان وی به دو نوع ولایت قائل اند: ولایت عامه که همۀ مؤمنان از آن برخوردارند، زیرا همۀ آنان به برکت ایمانشان به حق تعالی نزدیک اند؛ و ولایت خاصه که مخصوص اهالی سیر و سلوک و به اصطلاح واصلان است. یعنی عبد در این مقام از خود رها میشود، در حق فانی میگردد و با بقای او باقی میماند. بنابراین ، از دیدگاه ابن عربی مقام ولایت (که خود را نیز دارای آن می داند) به مقام نبوت و رسالت احاطه دارد. به بیان دیگر، هر کس که به صفت نبوت و رسالت متصف است ، به ولایت نیز متصف می شود، یعنی که ولایت، عام و شامل و محیط است و به این ترتیب، مقام ولایت نبی و رسول، از مقام نبوت و رسالت او افضل است.[۱۵]
از دیدگاه ابن عربی، خاتم اولیا کسی است که در بالاترین مرتبۀ ولایت قرار داشته باشد. در نتیجه، خاتم اولیا کسی است که کامل ترین و بیشترین معرفت را به خداوند دارد، که البته آن را نه از راه عقل، بلکه از راه کشف و شهود به دست آورده است. از این رو، ابن عربی می نویسد: «و لیس هذا العلم إلا لخاتم الرسل و خاتم الاولیاء و ما یراه أحد من الانبیاء و الرسول إلا من مشکاه الرسول الخاتم ».[۱۶]
اساس مباحث خاتم اولیا، رسالۀ ختم الاولیاء حکیم ترمذی است . ترمذی در این رساله پرسش های عرفانی فراوانی را مطرح می کند و پرسش سیزدهم او درباره خاتم اولیاء است . ابن عربی پرسش «و من الذی یستحق خاتم الاولیا کما یستحق محمد، صلی الله علیه [و آله] و سلم ، خاتم النبوه »[۱۷] را اصل قرار می دهد و مباحثی را که در واقع پاسخ ترمذی است ، در برخی آثار خود مطرح می کند. عبارات ابن عربی در این زمینه مبهم ، متشتت و متضاد است . برخی از گفته های او بیانگر این است که وی مدعی ختم ولایت بوده است :
«أنا ختم الولایه دون شک بورث الهاشمی مع المسیح » [۱۸]
همچنین از وی رویایی نقل شده است که دلالت بر ولایت و خاتمیت خود او دارد:
«من بیدار شدم و خداوند تعالی را سپاس گفتم و رویا را چنین تأویل کردم که من در میان اتباع ، در صنف خودم ، مانند رسول الله هستم در میان انبیا، و شاید کسی باشم که خداوند ولایت را با او ختم فرموده است ».[۱۹]
علاقمندان به ابن عربی با تشبث به عبارات وی ادعا می کنند که او مهدی (علیه السلام) را خاتم اولیا می دانست و این مطلب را دلیلی بر تشیع وی به شمار می آورند:
در فتوحات مکیه در زمینۀ معرفت وزرای مهدی ظاهر در آخرالزمان می نویسد: «خداوند را خلیفه ای است موجود، که ظاهر می گردد و ظهورش در زمانی اتفاق می افتد که دنیا پر از جور و ستم باشد و او دنیا را پر از عدل و قسط میفرماید و اگر از عمر دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن را طولانی میگرداند تا آن خلیفه ولایت کند. او از عترت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و جدش حسن بن علی بن ابی طالب است». وی به دنبال این عبارات ، پس از ذکر شمایل و فضایل مهدی، و وصف اعوان و انصار، و شرح شروع و پایان کار آن حضرت ادامه می دهد:
«ألا ان ختم الاولیاء شهید و عین امام العالمین فقید هو السید المهدی من آل احمد هو الصارم الهندی حین یبید هو الشمس یجلو کل غیم و ظلمه هو الوابل الوسمی حین یجود» [۲۰]
تذکر دو نکته در این زمینه لازم است :
۱- وی مطابق با عقیده اهل سنت، حضرت مهدی علیه السلام را از نسل حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام می داند.
۲- ابن عربی پس از بیان مطالب مذکور، میان ختم ولایت محمدیه و مهدی موعود (علیه السلام) تفاوت قائل می شود و می نویسد: «و اما ختم الولایه المحمدیه فهو أعلم الخلق بالله لایکون فی زمانه اعلم بالله و بمواقع الحکم منه فهو والقرآن اخوان کما ان المهدی و السیف اخوان ».[۲۱]
بنابراین کاملا مشخص و واضح است که مراد وی از خاتم الاولیاء، مهدی موعود (علیه السلام) نبوده و تباین خاتم ولایت محمدیه و مهدی موعود (علیه السلام) به وضوح در این عبارت وی مشهود است.
۳- بر فرض اصرار بر آن عبارت، باید گفت که سایر عباراتی که ابن عربی درباره ختم ولایت خودش و حضرت عیسی علیه السلام ذکر کرده، هم در دلالت و هم در کمیت، بسیار بسیار بالاتر و صریح تر است. و عملا جایی را برای اثبات ختم ولایت مهدی موعود علیه السلام در دیدگاه ابن عربی از یک عبارت متشابه باقی نمی گذارد.
ابن عربی در ادامه متناقض گویی های خود، مقام ختم ولایت محمدی را از آن مردی از عرب می داند که اکرم این قوم است ، چنانکه در باب هفتاد و سوم فتوحات مکیه که در واقع شرح و بسط سوالات کتاب ختم الاولیاء ترمذی است ، آورده است :
«و اما ختم ولایت محمدی، آن برای مردی از عرب است که اصلا و یدا اکرم این قوم است و امروز در زمان ما موجود است ، در سال پانصد و نود و پنج وی را شناختم و نشانه اش را که حق از دیدگان بندگانش پنهان نموده ، در شهر فاس مشاهده کردم »[۲۲]
باز در همان کتاب، مقام خاتم الاولیاء را پایین تر از عیسی علیه السلام معرفی می کند و معتقد است که خاتم الاولیا در زمان وی متولد شده است. تفاوت این مطلب با اعتقادات تشیع کاملا واضح و آشکار است. وی می نویسد: «برای ولایت محمدی که مخصوص به این شرع است ، ختم خاصی است که در رتبۀ پایین تر از عیسی(علیه السلام) است زیرا که عیسی علاوه بر مقام ولایت ، مقام رسالت نیز دارد.
این خاتم در زمان ما متولد شده ، من وی را دیدم و با وی اجتماع کردم ، علامت ختمیت را نیز در وی مشاهده نمودم . هیچ ولیی بعد از وی نمی آید مگر این که راجع به او می باشد، همان طور که پس از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) هر نبیی که آید، راجع به او باشد، مانند عیسی(علیه السلام) هنگامی که فرود آید».[۲۳]
اما اکثر عبارات وی بر خلاف اعتقادات شیعی صراحت بر این دارد که عیسی(علیه السلام) دارای مقام ولایت مطلق و خاتم الاولیاء است. از جمله در کتاب فتوحات مکیه مینویسد: «چاره ای نیست از نزول عیسی(علیه السلام) و حکم او در میان ما به شریعت محمد. خداوند شریعت محمد را بدو وحی میکند و او به تحلیل و تحریم چیزی حکم نمیکند، مگر آن طور که محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اگر حاضر بود، حکم میکرد.
با نزول او اجتهاد مجتهدین مرتفع میگردد، پس او به شرعی که در وقت رسالتش بر آن بوده حکم نمی کند، بلکه به شریعت محمد حکم میکند که احیانا اطلاع وی به آن به واسطۀ اطلاع به روح محمد است که از طریق کشف ، شرع وی را اخذ مینماید. پس عیسی(علیه السلام) از این وجه صاحب و تابع محمد و خاتم اولیاست و این از شرف نبی ماست که ختم اولیا در امت وی با نبی رسول مکرمی چون عیسی(علیه السلام) است و او افضل این امت محمدی است ».[۲۴]
باز در همان کتاب آورده است که : «همانا وقتی که عیسی(علیه السلام) نازل شد، حکم نمی کند مگر با شریعت محمد و او خاتم اولیاست و از شرف محمد است که خداوند ولایت امتش و ولایت مطلقه را با نبی مکرمی ختم فرموده است . پس وی را در روز قیامت دو حشر است که با رسل به عنوان رسول محشور می شود و با ما به عنوان ولی و تابع محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)». [۲۵]
در جای دیگر بعد از تقسیم ختم به دو نوع ختم ولایت مطلقه و ختم ولایت محمدیه، ختم ولایت مطلقه را از آن حضرت عیسی(علیه السلام) میداند.[۲۶]
باز در همان کتاب ، در جایی که درباره روح محمدی سخن می گوید، بر خلاف اعتقادات شیعی مینویسد که این روح محمدی را در عالم، مظاهری است که مظهر اکملش در قطب زمان، در افراد، در ختم ولایت محمدی، و ختم ولایت عامه است که او عیسی(علیه السلام) است.[۲۷] و بالاخره در این مقام سروده است :
«ألا أن ختم الاولیاء رسول ولیس له فی العالمین عدیل هو الروح و ابن الروح و الام مریم و هذا مقام ما الیه سبیل »[۲۸]
افزون بر اینها، وی در رسالۀ عنقاء مغرب فی ختم الاولیا و شمس المغرب میان خاتم الاولیا و امام مهدی(علیه السلام) فرق می گذارد و برای خاتم الاولیا اوصافی ذکر می کند که منطبق با عیسی(علیه السلام) است نه با امام مهدی(علیه السلام)، به ویژه آنجا که می نویسد: «هو من العجم لا من العرب ».[۲۹]
در جای دیگر فتوحات پس از تصریح به این که عیسی(علیه السلام) ختم ولایت کبرا و ختم ولایت عامه است ، می افزاید او در عین حال مختوم به ختم ولایت محمدیه است، چنانکه می نویسد: «و اما خاتم الولایه المحمدیه و هو الختم الخاص لولایه امۀ محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) الظاهره فیدخل فی حکم ختمیته عیسی(علیه السلام) و غیره کالیاس و الخضر و کل ولی لله تعالی من ظاهر الامۀ فعیسی(علیه السلام) و إن کان ختما فهو مختوم تحت هذا الخاتم المحمدی ».[۳۰]
وی در فصوص الحکم نیز به مسألۀ خاتم ولایت اشاره میکند و شاید صریح تر و مستدل تر از همه جا، سخن او در «فص شیثی» باشد که میگوید: «و لیس هذا العلم الا لخاتم الرسل و خاتم الاولیاء، و ما یراه احد من الانبیاء و الرسل الا من مشکاه الرسول الخاتم ، و لا یراه احد من الاولیاء الا من مشکاه الولی الخاتم ، حتی ان الرسل یرونه متی رأوه – الا من مشکاه خاتم الاولیاء».[۳۱] از نظر ابن عربی خاتم اولیا از نظر احکام شرعی تابع خاتم رسولان است و از او اخذ فیض میکند. وی پس از تحصیل شرایط ولایت ، همچون دارا بودن اخلاق الهی و اتصاف به فضایل اخلاق و خداگونه شدن ، به این مقام دست می یابد.
چنانکه در ابتدا اشاره شد، عبارات ابن عربی در موضوع ختم ولایت، بسیار مضطرب و متضاد به نظر می آید. نظر شارحان ابن عربی نیز در این زمینه مختلف است. برخی با توجه به عبارات فراوان ابن عربی درباره ختم ولایت در عیسی علیه السلام، به طور قطع، خاتم ولایت مطلقه و یا عامه را عیسی (علیه السلام) می دانند و برخی دیگر از صوفیان شیعه، به منظور شیعه معرفی کردن ابن عربی، بر خلاف تصریحات وی، مهدی(علیه السلام) را صاحب ختم ولایت می شمرند. برخی از شارحان و تابعان او هم کوشیده اند تا مگر به نحوی عباراتش را به هم نزدیک سازند و تضاد و تناقض موجود را دفع نمایند.[۳۲]
ادامه دارد.....
-----------------------------------------------------------
پی نوشتها:
[۱] آشتیانی، سید جلال الدین ، شرح مقدمۀ قیصری بر فصوص ، تهران ، ١٣٧٠ش ، ص ٨۶۵-٨۶٧ و٨٩١
[۲] لاهیجی، شیخ محمد، شرح گلشن راز، ص ۲۷۳، انتشارات کتابفروشی محمدی، بی تا.
[۳] آشتیانی، سید جلال الدین ، ص ٨٩٢
[۴] برای شرح احوال و آثار وی نک : ترمذی، محمدبن علی، بدو شأن ابی عبدالله محمد الحکیم الترمذی، ضمیمۀ ختم الاولیاء، همو، به کوشش عثمان اسماعیل یحیی، بیروت ، ١٩۶۵م ، ص ١۴-٣٢؛ خواجه عبدالله انصاری، طبقات الصوفیه ، به کوشش محمد سرور مولائی، تهران ، ١٣٨٠ش ، ص ٢۵٣؛ ابونعیم اصفهانی، حلیۀ الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت ، ١٣٨٧ق ، ج ١، ص ٢٣٣؛ هجویری، علی بن عثمان ، کشف المحجوب ، به کوشش محمود عابدی، تهران ، ١٣٨۴ش ، ص ٢١۵-٢١۶؛ راتکه ، برند رودلف و اوکین ، جان ، مفهوم ولایت در دوران آغازین عرفان اسلامی، ترجمۀ مجدالدین کیوانی، تهران ، ١٣٧٩ش ، ص ١٨-٢۵
[۵] ترمذی، محمدبن علی، ختم الاولیاء، به کوشش عثمان اسماعیل یحیی، بیروت ، ١٩۶۵م ، ص ١۶١-١۶٣، ٣٣٧-٣۴٢، ۴٢١- ۴٢٢؛ نیز نک : خواجوی، محمد، خاتم الاولیاء از دیدگاه ابن عربی و حکیم ترمذی، تهران ، ١٣٨٧ش ، ص ١۶-۶۴.
[۶] ترمذی، محمدبن علی، ص ١١٧و ١٣٩-١۴١
[۷] ترمذی، محمدبن علی، ص ١۶٣ و ٣۴۴.
[۸] اسماعیل یحیی، عثمان ، مقدمه بر ختم الاولیا، محمدبن علی ترمذی، به کوشش عثمان اسماعیل یحیی، بیروت ، ١٩۶۵م ص ٣٨
[۹] جهانگیری، محسن ، محی الدین عربی، چهره برجستۀ عرفان اسلامی، تهران ، ١٣٨٣ش ، ص ۶١۵بب
[۱۰] نک : علاءالدوله سمنانی، مصنفات فارسی، به کوشش نجیب مایل هروی، تهران ، ١٣۶٩ش ، ص ٣٣٧
[۱۱] زرین کوب ، عبدالحسین ، دنبالۀ جستجو در تصوف ایران ، تهران ، ١٣۶٩ش ، ص ١٨٢
[۱۲] شیبی، کامل مصطفی، الصلۀ بین التشیع و التصوف ، مصر، بی تا، ص ٣٧۶-٣٧٧
[۱۳] کربن ، هانری، مقدمه بر جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، به کوشش هانری کربن و اسماعیل عثمان یحیی، تهران ، ١٣۶٨ش ، ص ٢۶؛ زرین کوب ، عبدالحسین ، ص ١١٩-١٢٠
[۱۴] برای مطالعۀ بیشتر نک : نیکلسن ، ر. ا.، یادداشت هایی در باب فصوص الحکم ابن عربی، مقدمه و ترجمۀ اوانس اوانسیان ، تهران ، ١٣۶٣ش ، ص ٣٧-۶٨؛ نصر، سید حسین ، سه حکیم مسلمان ، ترجمۀ احمد آرام ، تهران ، ١٣٨۵ش ، ص ١٠۶-١٢٨؛ Chittick, William, Ibn cArabi Heir to the Prophets, Oxford, 2005, pp.27-136
[۱۵] ابن عربی، محیالدین ، فصوص الحکم ، ص ۶۴، ١٣۴؛ جندی، مؤیدالدین ، شرح فصوص الحکم ، به کوشش سید جلال الدین آشتیانی، مشهد، ١٣۶٢، ص ٢۴٠؛ سید حیدر آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، به کوشش هانری کربن و عثمان اسماعیل یحیی، تهران ، ١٣۶٨ش ، ص ١٠٠.
[۱۶] ابن عربی، محی الدین ، فصوص الحکم ، ص ۶٢
[۱۷] ترمذی، محمد بن علی ، ختم الاولیاء، ص ١۶١
[۱۸] ابن عربی، محی الدین ، الفتوحات المکیه ، ج ١، ص ٢۴۴
[۱۹] همان ، ص ٣١٨-٣١٩
[۲۰] همان ، ج ٣، صص ٣٢٧-٣٢٨
[۲۱] همان ، ص ٣٢٩
[۲۲] ابن عربی، محی الدین ، الفتوحات المکیه ، ج ٢، ص ۴٩
[۲۳] همان ، ج ١، ص ١٨۵
[۲۴] همان ، ص ١٨۴
[۲۵] ابن عربی، محی الدین ، الفتوحات المکیه ، ص ١۵٠
[۲۶] همان ، ج ٢، ص ۴٩
[۲۷] همان ، ج ١، ص ١۵١
[۲۸] همان ، ج ۴، ص ١٩۵
[۲۹] ابن عربی، محی الدین ، عنقاء مغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب ، به کوشش خالد شبل ابوسلیمان ، قاهره ، ١۴١٨ق ، ص ٧٢-٧۵
[۳۰] همو، الفتوحات المکیه ، ج ٣، ص ۵١۴
[۳۱] ابن عربی، محی الدین ، فصوص الحکم ، ص ۶٢
[۳۲] برای مطالعۀ بیشتر نک : جندی، موید الدین ، ص ٢٣۴؛ خواجه محمد پارسا، شرح فصوص الحکم ، به کوشش جلیل مسگرنژاد، تهران ، ١٣۶۶ش ، ص ٩٨؛ عبدالرزاق کاشانی، شرح فصوص الحکم ، قم ، ١٣٧٠ش ، ص ٣۵؛ سید حیدر آملی، ص ٣٩۵؛ ملکی، محمد، ص ٣٣-٣۴؛ آشتیانی، سید جلال الدین ، ص ٨٩۵-٩٠١؛ جهانگیری، محسن ، ص ۴٧۶-۴٨١
منبع : برگرفته از مقاله جناب آقای دکتر جمشید جلالی شیجانی (دانش آموخته دکتری زبان و ادبیات فارسی) ؛ با تغییرات و اضافات